محل تبلیغات شما

هواداران سوباسا



خب همش شایعه بوده

این سایت سایتی هست که ویکی پدیای انگلیسی به عنوان منبع ذکر کرده . چون اسپانیایی بود من ترجمه ی گوگل رو گذاشتم .

این نظر آقای تاکاهاشی هست و سایتی هست که ویکی پدیا تایید کرده و به این ص و این موضوع لینک کرده 

آخی خیالم راحت شد 


- این شایعه وجود دارد که داستان الیور در واقع یک رویا است زیرا او پس از تصادف به عنوان یک کودک در رختخواب خوابیده بود . 
چندی پیش در مورد آن افسانه آموختم. اما آن صحنه هایی که ویروسی رفتند واقعی نیستند بلکه فقط شوخی هایی هستند که جزئی از یک اسطوره هستند. این از داستان من ناشی نمی شود


rior to Captain Tsubasa series, a one-year-old Tsubasa had been miraculously saved by his soccer ball in a truck accident when he was barely able to walk. Tsubasa had held the ball in front of him which served as a cushion for the impact. The force of the bump blew him away, but he was able to right himself over again with the ball. 

اینم منبع انگلیسی که می گه سوباسا رو توپ نجات داد و اتفاقی براش نیفتاد 

کلیک کنیدhttps://captaintsubasa.fandom.com/wiki/Tsubasa_Ozora


اولین شخصیتی که از بچه گی دوسش داشتم تسوکه بود از کارتون سفرهای میتی کومن حتی به خاطر دیدنش مهمونی هم نمی رفتماول از همه ماسارو هونگو هنوزم عاشقشم همیشه یه سنگینی خاصی داشت کسایی که فوتبالیستها یک رو دیدن اونو میشناسن همیشه عاشق این صحنه از ماسارو بودم که کلاهش رو میکشید پایین و چشماش معلون نبود شخصیت بعدی نل بود در کارتون دختری به نام نل خیلی دوسش داشتمو دارمبعدی هم رابر استرانگه که خیلی دوسش داشتم یه خاطره هم از رابر تعریف کنم اون موقع ها که برای اولین بار این مجموعه پخش شد ماریا همون دختری که رابر رو دوست داشت که اول موهاش بلند بود و بعد کوتاه کرد خیلی رابر رو دوست داشت منم بهش حسودی میکردم و اون قدر از دیدن ماریان ناراحت میشدم که ترجیح میدادم قسمتهای کارتون کماندار نوجوان رو نبینم به خاطر همین چند تا از قسمتهاش رو ندیدم و در آخر انیمیشنی که پیشنهاد میکنم ببینین و میدونم خیلی ها دیدن احتمال بارش کوفته قلقلی از آسمونه که این انیمیشن رو وقتی دیدم خیلی خوشم اومد


یادش بخیر اون موقع ها قسمتهای مربوط به میزوگی پخش میشد که این نقاشی رو کشیدم فکر کنم مال سال ۷۷ باشه اگه اشتباه نکنم این نقاشی رو با گواش کشیدم حدود ۷ سال پیش این یکی هم با مداد رنگی حدود ۷ سال پیش هر چی میگذره نقاشیم بهتر میشه ولی خودم حس میکنم اون روحی که تو نقاشیهای قدیمیم هست تو این نقاشی های جدیدم نیست علتشم اینه که اون موقع واقعا با عشق اینارو میکشیدم الانم با عشق میکشم ولی اون موقع ها همه ی فکرم اینا بودن ولی الان مشکلات زندگی هم هست امیدوارم خوشتون اومده باشه


بچه ها گوشی ها رو ازمون می گیرن .

یعنی صبح قبل از اینکه برم مدرسه می تونم گوشی رو چک کنم یعنی قبل ۶:۴۰ و شب هم بعد ساعت ۱۲ می تونم گوشیم رو دستم بگیرم

تازه بعضی وقت ها شبها باید یکم هم تو خونه بیدار بمونم . 

خواستم بگم دیدید فعالیت کم شد دلیلش اینه


های گایز!

حالتون چطوره؟اومدم یه سلامی بعد از این همه مدت که پست نزاشتم،بکنم

بنده همون ادمین ریوسا هستم که به خاطر یه بی توجهی که می خواستم نام کاربریم رو ویرایش کنم،همه ی

 پست هام پاک شد و هر کاری کردم نتونستم دوباره تا به امروز بیام تو پنل.

از این که سایت خیلی کم کار شده از طرف همه ی ادمین ها عذر می خوام چون

 می دونم اونا هم الان درگیر درس و دانشگاه هستند،به هر حال به قول ژاپنی ها گومن:)

راستی،بنده از این به بعد با رمان(#رویایی_به رنگ_عسل)در خدمتتونم که بزودی پارت هاش

 رو توی سایت آپ می کنم

فعلا^^



سلام به همه ی شما دوستان خوب و عزیزم مخصوصا عسل جوون آقای لاورمن ریوسا جون و آقا میلاد امروز چند تا تصویر براتون می زارم از قسمت ویژه فوتبالیستها که به تازگی ساخته شده و فقط فعلا داخل یوتوپ میشه دید و هنوز همه جا پخش نشده امیدوارم زودتر پخش بشه و ما هم ببینیم



سلام به همه دوستان و کاربران گرامی می خواستم ۲۸ دی پاه تولد عسل جوون رو بهش تبریک بگم کسی که این سایت رو راه انداخت تا ما همیشه به یاد سوباسا و دیگر بازیکنان کارتون فوتبالیستها باشیم 

تولدت مبارک عسل جوون امیدوارم همیشه تو درس و زندگیت موفق باشی 


مثل همیشه بهترین خوابش را می دید. خوابی که مدت ها بود شب به شب برایش

تکرار می شد، خوابی که تنها آرزویش در زندگی به وقوع پیوستن آن بود. عجیب

آن خواب در قلبش سحری جادویی به نام امید به وجود آورده بود که شده بود تنها

دلخوشی شب های تنهاییش و مسکن روز های تکراریش

چه می شد که او هم یکی از میلیون نفری بود که در آن استادیوم بزرگ که برایش

همچون بهشتی بی نظیر بود باشد؟ چه می شد که با صدایی رسا همچون باقی

تماشاچیان کسی را تشویق کند که چندین سال افکار دخترانه اش را به طرز

عجیبی درگیر خود کرده بود؟ چرا نباید رویایی به این زیبایی روزی به وقوع می پیوست

و آرامش می کرد؟.
×××

هلهله ای از شادی تماشاچیان، فضای استادیوم را پر کرده بود. این شادی غیرقابل وصف

در خصوص برد تیمی بود که پیروزی آن اهمیت بالایی برای پهناورترین قاره کره خاکی

^آسیا^ داشت. در میان هیاهوی مردم و هواداران، چشم های خرمایی دخترک تنها به یک

نفر دوخته شده بود. پسری جذاب و خوش اندام که بهترین روزگار خود شده بود و نامش

شاهکار همیشگی رومه ها و اخبار در گوشه و کنار این جهان بزرگ بود. پسری که با

چشمانی به رنگ سیاهی شب و قلبی مهربان که آکنده از هر کینه و بدی بود، با لبخند

دلگرم کننده ای سعی در جواب دادن به محبت های بی دریغ هوادارانش که تمامی نداشتند

داشت، پسری که به راحتی طلوع خورشید با هم تیمی های خود ارتباط برقرار می کرد و

همانند پرنده ای در حال پرواز، با بهترین رفیقش که از ابتدای زندگی تا به امروز موجب

پیشرفت و ترقی او شده بود، در چمن هایی که لمس آن ها برایش لذت بخش تر از هر

چیز دیگری بود، بازی می کرد و گل می کاشت

و حال، پس از اتمام بازی سرنوشت سازی که باعث و بانی اش تنها ^او^ بود،

به دختری نگاه می کرد که با چشمانی درخشان که هاله ای از اشک در آن جمع شده بود

او را پی در پی و با شجاعت صدا می زد.

دختریکه پوشش و زبانش نشان از اصالتی کاملا متفاوت با ژاپن می داد و شیرین تر

از هر کس دیگری او را به زبان انگلیسی تشویق می کرد. سوباسا لبخندی از روی رضایت

به چهره ی پر از هیجان دختر زد و همین لبخند موجب زبان گشودن دختر شد و او را

وادار به زدن حرفی غیر از تشویق کرد:

-سوبا، منمن


سوباسا با حالتی کنجکاوانه به چشمان امیدوارکننده دختر خیره شد و

در انتظار ادامه ی سخنش بود که دستی بر روی شانه اش نشست:

×پسر! وقت مصاحبه با خبرنگاراست، بیا بریم.

سوبا سرش را به نشان تاکید تکان داد:باشه، بریم.

و بی آنکه فرصتی به دختر بدهد، به سمت دوربین ها و میکروفون هایی رفت که 

بی صبرانه انتظارش را می کشیدند.


 سلام به همگی امیدوارم خوب باشید فردا تولد عسل جون مدیر اصلی این سایت که این سایت رو برای ما بوجود اورد تا سوباسا هیچ وقت فراموش نشه عسل برای این سایت خیلی زحمت کشید من از اولش شاهد همه چیز بودم ولی الان درساش خیلی زیاده و باید به درساش برسه ما سعی میکنیم جای خالیش رو پر کنیم تا این سایت مثل این چند سال محکم و پا بر جا بمونه . زمانی که فوتبالیستها پخش شد خیلی ها وبلاگ درست کردم برای این انیمیشن ولی فکر کنم فقط سایت ما پا بر جا موند و امیدوارم همیشه پا بر جا بمونه تو همین پست از طرف همه تولد عسل جوون رو بهش تبریک میگم

تولدت مبارک عزیزم انشالله تو درس و زندگیت همیشه موفق باشی 


خودم رو موضف می دونم به عنوان یکی از مدیر های وبی که منتخب ۲۰۱۸ شده . و زمانی بازدید های زیادی داشت که این اطلاع رسانی رو انجام بدم .

شایعه یا واقعیت ویروس کرونا وارد ایران شده 

من خودم توی محیطی هستم که احتمالش از همش بیشتره 

من مدرسه و پانسیون می رم و عمومی ترین جاهای ممکن زندگی می کنم . الان هم کرونا بگیرم بیچاره می شم کنکورم به فنا می ره .

همین طور همه ی شما حتما جاهای عمومی زیاد هستید 

یکی سر کار یکی مدرسه یکی دانشگاه و یکی دیگه .

واقعا عجب وضعی شده چون هیچ جوری نمی شه جلوی ابتلا به ویروس رو گرفت 


تو این پست راه هایی که پیشنهاد می کنید رو باهم به اشتراک بزارید من هم کامنت های این پست رو باز می زارم که بتونید باهم چت کنید 

فقط توهین ممنوعه 


نظر خود من مایع ضدعفونی کنندست ولی باز هم جواب نمی ده 

نظر شما چیه؟


چند تا آرزو هاتونو بنویسید

آرزو هایی که می تونید اینجا بنویسید 

من آرزو دارم که دنیا خالی از جنگ و بیماری و گرسنگی ، بی عدالتی،نژاد پرستی و . بشه و همه ی مردم دنیا با آرامش کنار هم زندگی کنند . 

من آرزوی بهترین ها همراه با سلامتی و خوشبختی برای تمام اعضای خانوادم و دوستانم و تمام مردم جهان دارم .آرزوی بهترین ها رو برای شما دارم دوستان و همکاران عزیزم نیکا جون ، فاطمه جون، آقا میلاد ،آقای مهندس و آقای لاورمن و تمام دوستانی که در این وب مارو دنبال می کنند براتون بهترین هارو آرزو می کنم .

من آرزو دارم که یک رتبه ی خوب توی کنکور بیارم که بتونم برای لیسانس در یک دانشگاه معتبر ایران درس بخونم

من آرزو دارم که پس از پایان دوره لیسانس بتونم در یکی از دانشگاه های معتبر جهان تحصیل کنم

من آرزو دارم که بتونم کاری در جهت بهبود کیفیت زندگی کودکان جنگ و بی سرپرست بکنم .

من آرزو دارم که روزی بتونم اون جوری که انتظار دارم ویولون بزنم . 

نمی دونم در آینده چندتا از آرزو هام محقق بشه . آرزوی اولم رو ولی می دونم که حالا حالا ها امکان تحققش پایبنه ولی امیدوارم روزی محقق بشه و جوامع به این درک و آکاهی برسند .

آرزو های شما چیه؟


سوباسا اوزارا

گروه خونی :A مثبت یا منفیش رو نمی دونم . من خودم A منفی هستم راستی گروه خونی شما چیه؟
تاریخ تولد ۲۸ جولای
قد :۱۷۵ سانتی متر

وزن :۶۴ کیلوگرم

جنسیت :مرد
محل تولد:ژاپن
محل زندگی:اسپانیا

شغل:فوتبالیست (سوباسا وقتی بزرگ می شه به یک سلییریتی اینترنشنال تبدیل می شه). کاپیتان تیم ملی ژاپن و بازیکن بارسلونا هست سوباسا.

سانایی اوزارا (همسر سوباسا )

تاریخ تولد:۱۱ آپریل

سن در آخرین مانگا:۲۹ سال

گروه خونی:A
محل تولد:ژاپن
محل زندگی :اسپانیا
جنسیت :زن
شغل: مدیر برنامه سوباسا ، یک مدت هم در یک کافه ای به عنوان گارسن کار می کرد (مربوط به دوران قبل ازدواجش بود برای اینکه بتونه بره پیش سوباسا )


کودایی اوزارا(پدر سوباسا)

اطلاعاتی راجع به قد و وزن و. توسط تیم تولید انیمه ارائه نشده.
جنسیت :مرد
محل تولد:ژاپن
محل زندگی: شش ماه ژاپن شش ماه در دریا و کشتی
شغل: کاپیتان کشتی


ناتسکو اوزارا(مادر سوباسا)

اطلاعاتی راجع به قد و وزن و . ارائه نشده
محل تولد:ژاپن
محل زندگی :ژاپن
جنسیت :زن
شغل: خانه دار

دایچی اوزارا(برادر کوچک سوباسا)

شغل:دانش آموز و فوتبالیست تیم دبستان نانکاتسو
محل تولد:ژاپن
محل زندگی:ژاپن
جنسیت:مرد


دیبو اوزارا(پسر سوباسا ، با هایاته دوقلو هست)
محل تولد:ژاپن
محل زندگی:اسپانیا
جنسیت:مرد


هایاته اوزارا(پسر سوباسا با دیبو دوقلو هست)
محل تولد :ژاپن
محل زندگی:اسپانیا
جنسیت:مرد


روزنه ای از سکه داغ آسمان، روی چشمانش تابید و آن ها را وادار به باز شدن کرد. پس از چند بار پلک زدن، هوشیاری اش را به دست آورد و مثل همیشه با درک رویایی بودن چیزی که عین واقعیت بود، ناامید شد. اما همین ناامیدی اش با دیدن تقویم دیواری اش به یکباره از بین رفت، با خوشحالی دست هایش را به هم زد و گفت:امروز اولین روز تابستونه!
مدرسه را خیلی دوست داشت، اما تعطیلات و مرور درس هایش را بیشتر! پس از شستن دست و رویش با شادی به طرف آشپزخانه خانه شان رفت، پدرش طبق معمول درحال انجام کارهای اداریش به صورت آنلاین بود و آن قدر غرق درکارش شده بود که دودقیقه بعد از صبح به خیر گفتن دخترش، جوابش را داد! مادر مهربانش هم در آشپزخانه مشغول پخت نهارشان بود.
عسل با لبخندی بر لب پشت میز صبحانه نشست و مشغول خوردن شد. مادرش با صدای نسبتا بلندی از همسرش پرسید:
+عزیزم، می گم برای مسافرتمون، مرخصی کاری گرفتی؟
با به زبان آوردن این جمله، نزدیک بود لقمه نان تست، در گلوی عسل گیر کند، به همین خاطر کمی شیر نوشید و با تردید گفت:م، مسافرت؟!!
مادرش همان طور که مشغول آب کشی رشته های ماکارونی بود پاسخ داد:
+بله، گفتیم حالا که تعطیلاته یه سفر بریم تا حال و هوامون عوض بشه، می خواستیم غافلگیرت کنیم!
{غافلگیری؟! ای کاش چیز بهتری بود} این را عسل در دلش گفت. کلی برای تابستان با ارزشش برنامه ریخته بود و حال رفتن به یک سفر، همه چیز را پودر می کرد. همان طور که مربای توت فرنگی را روی نان تست می مالید، گفت:اما مامان، من باید بشینم درس هامو مرور کنم، وقتی واسه مسافرت ندارم.
و برای جدی نشان دادن موضوع، لبخندی تصنعی زد. مادرش لحظه ای دست از کار کشید:اما تو که نمی تونی تنهایی تو خونه باشی. جدا از ماهر نبودنت تو آشپزی، تنها بودن یه دختربچه تو خونه خیلی خطرناکه.
-اما مامان، من بلدم آشپزی کنم، تمیز کردن خونه و کار های لازم رو هم بلدم، تازه سنم هم اون قدر ها کم نیست که به خاطرش به خطر بیفتم، تازه.
مادرش میان کلامش پرید و قاطع گفت:ببین عزیزم من به تو ایمان کامل دارم اما واقعا امکان ناپذیره که من به عنوان مادرت قبول کنم.
عسل با نگرانی رو به پدرش گفت:بابا حداقل تو یه چیزی بگو!
پدرش همان طور که در مردمک های چشمانش، صفحه ای نورانی از یک رایانه بود، پاسخ داد:من کاملا ت موافقم،
درسته که تو به قدری بزرگ شدی که دیگه بتونی از پس کارای خودت بربیای ولی جدا از امنیتت که نمی شه کامل تضمینش کرد، تو چه جوری می خوای یه ماه دستپخت شاهکارت رو تحمل کنی؟!
اما همین جملات کافی بود تا دختر دردانه اش، واژه ^باباااا^ را با حرص بگوید! و این مصادف بود با تک خنده شیرین پدر و خشم جذاب دختری که موجب خنده اش شده بود.
×باشه شوخی کردم دختر! اتفاقا دستپخت های تو، از خیلی از رستوران های شیک این شهر هم بهتره، من و مادرت فقط نگران خودتیم، خودت فکرش رو بکن، آخه مگه می شه خانواده ای تنها دخترشون رو تو خونه تنها بزارن و برن مسافرت؟ تازه تو که همیشه عاشق سفر و رفتن به جاهای ناشناخته بودی، حالا چطور شده که از سفر دل کندی و دلت می خواد تو خونه بمونی و درس بخونی؟
عسل دمی عمیق کشید، باید خود را آرام می کرد؛ می دانست حتی با هزاران دلیل درست هم نمی توانست پدر و مادرش را قانع کند، چه می توانست بکند؟ هنوز هم سفر دوست داشت، اما رسیدن به آرزو ها و آینده ای درخشان را بیشتر!
اما مثل اینکه این بار چاره ای نبود، باید قبول می کرد. به همین خاطر سری تکان داد و با آسودگی گفت:
-باشه، منم میام، مطمئنا سفر خوبی خواهد شد!
با گفتن همچین جمله ای، لبخندی دلگرم کننده بر روی لب های پدرش آمد:
×کی گفته سفر با وجود همچین دختر گلی خوب نشه؟!
و بعد، دکمه Save در کیبورد را زد، کارش به اتمام رسیده بود، به همین راحتی!



دوستان این قضیه خیلی تو شبکه های اجتماعی نوشته می شه .

به عنوان سایت منتخب ۲۰۱۸ در جهان باید بگیم که روبرتو دوست پسر مامان سوباسا نیست عموش هم نیست

قضیه از این قراره که روبرتو هونگو که تو برزیل زندگی می کرده بچگی در فقر بوده و استعداد زیادی در فوتبال داشته . پدرش فوت کرده بود و مادرش در کارخانه کار می کرد . اونا خیلی فقیر بودند مامانش برای اینکه بتونه برای پسرش توپ جدید بخره کلی اضافه کار رفت . یک روز فک کنم کارخونه آتیش می گیره و مادرش میمیره . روبرتو هم فوتبال رو می زاره کنار اما فروشنده ی توپ میاد و توپو به روبرتو می ده . روبرتو می گه آخه مادرم نصف پول رو به شما داده و من توان خرید توپ رو ندارم فروشنده هم می گه عیبی نداره عوضش بزرگ که شدی توی تیم برزیل یک گل بخاطر من بزن .

از اون موقع روبرتو تلاششو بیشتر می کنه تا به بازیکن مطرح تیم برانکو و یک سلبیریتی تبدیل می شه و وضع مالیش هم خیلی خوب می شه. روبرتو توی یک بازی چشمش آسیب می بینه و دکتر ها می گن که باید فوتبال رو بزاری کنار مگرنه برای همیشه بیناییت رو از دست می دی . روبرتو خیلی افسرده می شه و مدام مشروب مصرف می کنه و یکبار خودکشی می کنه و خودش رو می اندازه تو آب

پدر سوباسا که کاپیتان کشی هست شانسی توی اون اسکله ای که روبرتو خودکشی می کنه بوده و روبرتو رو نجات می ده و بهش می گه این کار تو اشتباه بزرگی بود . پدر سوباسا به روبرتو پیشنهاد می ده که برای درمان بره ژاپن . چون چشم پزشک های قدری اونجا هستند . و می گه که اتفاقا پسرش(سوباسا)خیلی خوشحال می شه که اونو ببینه و روبرتو بهش فوتبال رو یاد بده .

روبرتو می ره ژاپن و وقتی سوباسا رو پیدا می کنه نامه ی پدرش رو بهش می ده . سوباسا از اولش روبرتو رو میشناسه چون خیلی بازیکن قدری بوده .

روبرتو هم درمان رو شروع می کنه و هم مربی سوباسا میشه . بعد از اینکه سوباسا وارد زندگی روبرتو می شه روبرتو به زندگی برمی گرده و انگار خودش رو توی چشمهای سوباسا می بینه .

بعد از درمان روبرتو می خواست سوباسا رو واسه فوتبال با خودش به برزیل ببره اما مامان و باباش مخالفت کردند و روبرتو با اینکه به سوباسا قول داده بود که اگه تو مسابقات عنوان قهرمانی رو پیدا کنه با خودش میبردش برزیل اما به خاطر پدر و مادر سوباسا خودش تنها رفت .

چندین سال بعد وقتی سوباسا می ره جام جهانی نوجوانان و جام قهرمانی رو بدست میاره روبرتو میاد و می گه حالا با من میای برزیل . و سوباسا روبرتو رو بغل می کنه و میگه حتما .

سوباسا می ره برزیل ۴ سال کاپیتان تیم برانکو می شه در صورتی که مربی تیم روبرتو هست .

بعد از ۴ سال سوباسا به اسپانیا می ره و با سانایی ازدواج می کنه و صاحب دو پسر به اسم های دیبو و هایاته می شه و برای همیشه در اسپانیا زندگی می کنه در این قسمت ها نقش روبرتو کمرنگ تر می شه اما توی جام جهانی ها معمولا روبرتو به عنوان مربی تیم رقیب سوباسا یعنی تیم برزیل حضور پیدا مز کنه .

قضیه اینه اما چون ایران نخواسته قسمت خودکشی روبرتو رو نشون بده مردم اشتباه برداشت کردن که روبرتو دوست پسر مامان سوباساست .



سلام بچه های عزیزم امیدوارم که حالتون خوب باشه و این روزای قرنطینه رو به خوبی سپری کرده باشید

یه چلنج داریم . اما چالش های ما مثه برخی از چالش های شبکه های اجتماعی نیست  . این چالش رو خودتون تعریف می کنید و برای هر کسی باتوجه به شرایطش ممکنه فرق کنه

این چالش سازندست و برای همه ی اقشار جامعه در هر سنی و هر موقعیتی هست .

مثلا یکی چالش می زاره که روزی ۲ ساعت کتاب بخونه 

فرد دیگه ای چالش می زاره که روزی یک ساعت ورزش کنه 

یا فرد دیگری چالش می زاره که در سبکی از نقاشی ماهر تر بشه

یکی چالش می زاره زبان انگلیسیشو تقویت کنه

یکی تایم مطالعشو بالا می بره 

و هزار نوع چالش دیگه . می تونه موفقیت هاشو اینجا به اشتراک بزاره و در آخر وقتی دوران قرنطینه تموم شد ما استفاده ای از این زمان کرده باشیم .


چالش های من :

تایم مطالعم رو به روزی ۱۳ ساعت برسونم با تعداد تست بالا.

هر روز کمی ورزش کنم . 

چالش های شما چیه؟

اگر خواستید می تونید در دوران قرنطینه یا موفقیت هاتون رو به صورت پست اینجا قرار بدید و افرادی که نویسنده نیستند می تونند نویسنده سایت بشن(به دلیل مشکلی در کد های سایت فعلا باید از پنل خودمون نویسنده جدید اضافه کنیم )پس لطفا در کامنتی اعلام کنید و افرادی که قصد نویسنده شدن ندارند ولی می خوان که موفقیت هاشون رو به اشتراک بزارن می تونن کامنت بزازن . 

منتظر موفقیت های روزافزون شما عزیزان هستیم 


نگاه مغمومش همچنان نظاره گر صفحه سایت بود، سایتی که چندین سال پیش آن را با شور و اشتیاقی فراوان زده بود و با همت خودش و دیگراعضا، توانسته بود علاوه بر ارتباط برقرار کردن با خالق اسطوره اش، درجه بهترین سایت سال 20 را از او بگیرد. به اسلاید شوهایی که چهره قهرمانش را برایش تکرار می کردند، چشم دوخت. در دل به خود می گفت{اگر آن جا نتوانم به اینترنت وصل شوم چه؟} مطمئن بود سفری نیست که به او خوش نگذرد؛ اما با هرکاری خود را سرگرم می نمود، باز انگار چیزی در قلبش سنگینی می کرد، نمی دانست که این چیز، بد است یا خوب؟ شر است یا خیر؟ ولی هرچه بود خبر از چیزی غیرمنتظره می داد.


+عسل جان، وسایلتو جمع کردی؟
صدای گیرای مادرش، افکارش را از هم گسیخت، سریع السیر از جایش برخاست و جمع کردن وسایلش را ادامه داد:
-آره مامان، دارم جمعشون می کنم.
مادر با مهربانی نگاهی به فرزندش که حالا دختری کامل و باوقار شده بود، انداخت و سپس گفت:
+راستی لباس های سفرت رو اتو کرده و آماده آوردم تا توی ساکت بزاری.
عسل، لباس ها را با دقت از دست مادرش گرفت و گفت:
-مرسی بهترین مادر دنیا!
مادر تا خواست جوابش را بدهد، صدای رعد وحشتناکی که در آسمان ظاهر شد و خانه را دربرگرفت.
-فکر کنم قراره بارون بیاد، من برم لباسا رو که روی بند توی بالکن گزاشتم، بگیرم.
و با رفتنش، عسل را با افکارش تنها گزاشت. در دل با خود نجوا می کرد{هواشناسی اعلام کرده بود که امروز بارون نمیاد و هوا صاف و آفتابیه! پس چرا یکدفعه} ناگهان صدای رعد دیگری خانه را پر کرد و همزمان، شخصی در خانه را به صدا درآورد؛ یعنی که بود این وقت روز؟ صدای پدر از اتاق بغلی آمد:
×عسل جان، بابا، لطف کن درو باز کن.
-چشم
رفت تا در را باز کند، اما تا چهره ناشناس شخص را دید، پشیمان شد و به سمت اتاقش گام برداشت.
+عسل چرا درو باز نکردی؟
به طرف مادرش چرخید و پاسخ داد:
-آخه غریبه بود، حتما اشتباهی زنگ زده.
+شاید یکی از همسایه ها باشه، حداقل می رفتی می دیدی کیه؟!
-نه همسایه نیست مطمئنم
+خب شاید فامیلشون باشه دخترم، می بینی که دستم بنده و نمی تونم.
عسل شانه بالا انداخت و گفت:
-باشه
گوشی آیفون را در دست گرفت و گفت:
-بله؟
مرد پشت در، به صدا در آمد:
~سلام، سفارشیتون رو آوردم.
-چه نوع سفارشی؟
~طلسم چشم آهویی که خواسته بودید!!
عسل هرچقدر با خود کلنجار رفت، چیزی از سفارش مادر یا پدرش در این رابطه یادش نیامد. به همین خاطر رو به مادرش کرد و گفت:مامان، می گن سفارشی آوردن، طلسم چشم آهو! شما همچین چیزی سفارش دادید؟
مادر انگار که جرقه ای در ذهنش روشن شود، گفت:اوه، به کلی سفارشی خاله ات رو فراموش کردم، بدو و درو باز کن!
عسل بی خبر از همه چیز، کلید قفل در را زد و به سمت اتاقش رفت. طلسم آهو دگر چه جورش بود؟ یعنی خاله اش برای چه کاری آن را نیاز داشت؟ دقایقی بعد، تا مادر در را باز کرد، چهره خسته و پریشان ولی درعین حال مهربانش را دید، قطره های باران، بدجوری موها و کت چرمی اش را خیس کرده بودند، معلوم بود زمان زیادی را پشت در گذرانده! مادر سراسیمه سفارش را از او گرفت و پس از فهمیدن اینکه "آن مرد جایی را ندارد" او را وادار کرد تا اتمام قطره های بی رحمانه باران، پیش آن ها بماند؛ مرد ناشناس پس از کلی تعارف وارد خانه شد و بعد از سلامی کوتاه، بر روی مبل راحتی کنج خانه، نشست. مادر، سینی متشکل از فنجان کوچکی جوشانده و تنقلات را دست عسل داد و گفت:تا اینا رو براش ببری، منم میوه و غذا رو آماده کنم! عسل، باشه ای گفت و به سمت مردی که تاکنون او را ندیده بود، پیش رفت. با خود فکر می کرد "با آن که این مرد عجیب است، اما راز های فراوان در سینه اش نهفته است"
اما از احتمالات و حدس هایش، مطمئن نبود. سینی را روی میز عسلی روبروی مرد، گزاشت و گفت:
-جوشانده باعث می شه خستگیتون از تنتون بره، اگه چیزی لازم داشتید به ما اطلاع بدید.
و عازم رفتن به اتاقش شد
~بشین
با او بود؟!امکان نداشت! برای اطمینان بیشتر سرش را برگرداند و با انگشت اشاره به صورتش نشان گرفت و گفت:
-من؟
~بله، اگه می شه چند لحظه با هم حرف بزنیم.
شوکه شده بود. از طرفی صلاح بودن این کار را نمی دانست، برای اینکه به کاری که می کند اطمینان یابد، رو به مادرش کرد و با دیدن سر تکان دادن مادرش، با اندکی فاصله کنار مردی که حتی نامش را هم نمی دانست نشست
~چند سال داری دخترجان؟
-هیفده سال
~آها، پس یه سال دیگه تا کنکورت مونده، برات دعا می کنم بهترین رتبه رو تو رشته ات که ریاضیه، بیاری!
عسل بیشتر از هروقت دیگری، شوکه شد. آن مرد از کجا رشته اش را می دانست؟ برای اینکه حس درونش را آشکار نسازد، تنها لبخندی زد و گفت:ممنون.
چهره مرد، مهربان بود، به دور از هر بدی و کینه ای، این را عسل زمانی که او در حال خوردن جوشانده اش بود، پی برده بود.
مرد، پس از گزاشتن فنجان لعابکاری شده بر روی سینی، به عسل رو کرد و گفت:راستی، به خاطر انتخاب شدن

سایتتون، به عنوان بهترین وبسایت سال 20، تبریک می گم! این دیگر امکان نداشت! این مرد حرف هایی را به زبان می آورد که مو به مو راست ولی فوق باور بودند. آخر او این ها را از کجا می دانست؟ عسل این بار دیگر طاقت نیاورد و گفت:
-ممنونم، اماا شما اینو از کجا می دونین؟
لبخندی، صورت نه چندان چروکیده مرد را برگرفت و گفت:
~بگذریم.ببینم دخترجان، تو می خوای ببینیش؟
ابرو های عسل بالا رفت:
-ببخشید، اما چه کسی رو؟
~همون کسی که به خاطرش از چند سال پیش، یه سایت درست کردی، همونی که شده اسطوره ی رویاهات و الگوی زندگیت! همونی که وقتی سختی هاشو می بینی، وقتی تحمل کردناشو می بینی، وقتی تلاش و هوش و سمجاتش برای رسیدن به پیروزی رو می بینی، به خودت میای چراغ امید تو دلت روشن می شه و با خوشحالی، مشغول ساختن آینده ات می شی!
عسل، تپش های قلبش را حس کرد باورش نمی شد این حس، این حس که او اسطوره ای بزرگ دارد را، این راز نهفته که فقط تعداد محدودی از اطرافیانش می دانستند، حال مرد غریبه ای اینگونه آشنا از آن سخن می گوید! می گوید "تو می خواهی ببینی اش" عسل پوزخندی در دل زد، مگر امکان داشت؟ مگر می شد؟
مرد بدون توجه به او، ادامه داد:
~شاید الان با خودت بگی مسخره است! این یارو چی می گه؟ اما من حاضرم حرفم رو ثابت کنم!
عسل با ناباوری به او خیره شد:چه طوری؟
~کنترلتون کجاست؟
عسل، با تردید کنترل تلویزیون را دست مرد داد:بفرمایید.
مرد، خیلی سریع، کانال را به کانال ورزش تغییر داد و گفت:خوب تماشا کن اسطوره ات رو!

قلب عسل در یک لحظه فرو ریخت، واقعا خودش بود؟ خود خود خودش؛ با همان حرکات زبر و چابکی که در برابر حریف های سریختش انجام می داد، با همان راهنماهایی که به هم تیمی هایش می داد، با همان لبخندی که وقتی توپ زیر پایش همچون دوستی بود، به لب داشت، با همان لذت وصف ناپذیری که بازی می کرد، با همان پاهای لاغر اما ورزیده ای که گل می زد
عسل سرش را به طرفین تکان داد؛ این امکان نداشت؛ شباهت آن پسر که کپی برابر اصل اسطوره اش بود که هیچ. شنیدن نامش توسط گزارشگر فوتبال، دلش را به لرزه درآورد
~خب، حاضری ببینیش؟
نگاهش را به سختی از روی تلویزیون برداشت و مرد را که به مبل تکیه داد بود، نگاه کرد. زبانش بند آمده بود، حق داشت، خدا را شکر کرد که سکته نزده بود! به سختی جواب داد:واقعا می شه؟!
~چرا نشه؟ این کار برای من هیچی نیست اما تو که ریاضی خوندی باید بدونی که یه معادله دو طرف داره، هر دو طرف باید برابر هم باشند؛ برای همین اگه می خوای ببینیش من چیز زیادی ازت نمی خوام جز دو تا از بهترین و با ارزش ترین سرمایه های زندگیت


_نمی تونم 

_ولی نباید تسلیم شی 

_ اوضاع خیلی خرابه . تا حالا توی کنکور سابقه ی یه همچین چیزی نبوده . با این وضیعت کرونا اصن معلوم نیست مدرسه بریم یا نریم . 

_خب حالا اتفاقیه که افتاده

_چرا تو سال کنکور من این همه بدبختی سرمون نازل شده . من قبلا پانسیون می رفتم الان نمی تونم ساعت مطالعم رو مثه سابق کنم 

_آدم های موفق هیچ وقت دست از تلاش برنمی دارن 

_تو خودت موفق شدی و رفتی بارسلونا و جام جهانی ها رو هم درو کردی . ولی من هنوز موفق نشدم

_خب توهم می تونی سوباسای زندگیت باشی

_ هییی مثه اینکه تو اصن نمی فهمی من چی میگم 

_اتفاقا خوب درک می کنم تو کلافه شدی

_ هرکی هم جای من باشه کلافه میشه الان پانسیون تعطیله . دروس دوازدهممون رو هوا معلقه . وضعیت کنکور نامشخصه . وضعیت روحیم افتضاحه .انتظارات اطرافیان خیلی بالاست .

_تو برای خودت زندگی می کنی

_ اصن متوجه هستی اگه کنکورم خراب شه بیچاره میشم . چرا دقیقا سال کنکور من باید این کرونای لعنتی که ان شاالله جاش تو طبقه هشتم جهنم باشه عین بختک میفته تو جون مردم . 

_برای چیزی که دست تو نبوده حرص نخور

_دست من نبوده ولی زندگیمو داغون کرده . بقیه ی کشور ها به این صورت کنکور ندارن . ما حالا هم تو ایرانیم (که کنکور داره) هم ۱۸ سالمونه (که کنکوری هستیم)

_خب تو باید این تهدید رو به فرصت تبدیل کنی

_چه فرصتی فعلا که منتظرم ساعت زنگ بزنه و از این کابوس لعنتی‌ بیدار شم . حتی بحث اینکه بر اساس سوابق تحصیلی قبلی تصمیم بگیرن هم مطرح شده . من بدبخت تو تیزهوشان رشته ریاضی درس خوندم با اونی که تویه مدرسه غیرانتفاعی (نه همه غیر انتفاعی ها) درس خونده و بهش نمره دادن مقایسه می شم. تازه من تو همین تیزهوشان هم ۲۰ ۱۹ می گرفتم تا مدرسه رو ول کردم و چسبیدم به کنکور و معدلم شد ۱۸ و خورده ای

_می دونم شرایط سختیه ولی اگه هیچ کاری نکنی که بدتره 

_چرا باید اینطور شه چرااااااااااااااااااااا 

_خب شاید اصلی ترین مشکلت اینه که فک می کنی کسی درکت نمی کنه و نمی تونه خودشو جای تو بزاره . در صورتی که هرکی با یک مدل مشکل برخورده یک سری افراد مثه تو دارن کنکور می دن یک سری ها حتی سر قضیه ی کرونا شغل و زندگیشون رو از دست دادند خیلی ها یکی از بستگانشون فوت کرده و خیلی ها هم این بیماری رو گرفتن . چرا اینطوری نگاه نمی کنی به قضیه . اصن من درکت می کنم . یک سوال دوست داری مثه من موفق بشی؟

_چرا که نه

_خب پس باید تلاشتو استمرار بدی از این به بعد منظم تر بخون . تازه الان سرعت تست زنیت هم خیلی بالاتر رفته مثلا تو ۵ دقیقه ۵ تا تست حسابان می زنی تو ۷و نیم دقیقه ۲۱ تا تست دینی می زنی. مگه تو همونی نبودی که تو دو ساعت به زور ۱۰ تا تست می زدی ؟ پس زحماتت بی اثر نبوده . حالا هم باید سعی کنی این سینوسی رفتار کردن و درس خوندنتو اصلاح کنی استقامتت رو هم ببری بالا

_ولی نتیجه

_هر انرژی به کائنات بدی همون رو میگیری .






بچه ها هنوز سالمم خل نشدما البته تقریبا این بیشتر از اینکه مکالمه من و سوباسا باشه مکالمه من و خودم بود. 


1-خب راستش من از چند سال پیش، همون زمان هایی که با وبلاگ نویسی غریبه بودم یه روز به سایت ^هوادارن سوباسا^ سر زدم و خیلی از شیپ و تنوع سایت خوشم اومد. اون زمان ها ایمیلی نداشتم و همون طور که گفتم اصلا با وبلاگ نویسی آشنا نبودم تا اینکه یه روز همین پارسال یه سایتی رو توی آوابلاگ تاسیس کردم و سایت هواداران سوباسا رو هم توی بخش وبلاگ های برتر پیدا کردم و خب اون لحظه بابت این مسئله خیلی ذوق زده شدم و کم کم که از طریق کامنت و پیام خصوصی و تونستم با عسل جون ارتباط برقرار کنم، تونستم به لطف همه شما ها ادمین بشم.

2-دقیق نمی دونم ولی پارسال سایتو دوباره پیدا کردم.


3- من با فوتبالیست ها از همون بچگی خاطره های زیادی داشتم و انیمه اش برام خیلی با ارزش تر از صدها انیمیشنی که دخترا نگاه می کردند(مثلا انیمیشن هایی که داخلشون شاهزاده و پرنسس به کار می رفت)بود. شاید چیزی که تو فوتبالیست ها باعث شد من ازش خوشم بیاد پسری بود که هیچ وقت از تلاش دست نکشید(سوباسا)، تو رفاقت هم هیچی برای دوستش کم نگذاشت(تارو)، و خب از سانایی هم خوشم میومد حتی دوستام یه زمانی بهم می گفتن خیلی شبیهشم!


4-به نظرم همه پست های سایت، عالی هستن.


5- به نظرم این تاثیر دوسویه است:1: اینکه خیلی از افراد رو به ورزش فوتبال علاقمند می کنه(من به شخصه همینجا اعلام می کنم که از یه زمانی دیدم نسبت به فوتبال به کلی عوض شد و برای آموزشش به باشگاه رفتم)

2:فوتبالیست ها در حقیقت داره زندگی واقعی ما انسان ها رو بیان می کنه، شاید تا حالا باورتون نشده باشه ولی تا حالا با خودتون گفتین چرا سوباسا باید زخمی بشه؟ چرا همه بلاها سر سوبا میاد؟ و مهم تر اینجاست که چرا با این همه درد دوباره بلند می شه و به بازی ادامه می ده؟زندگی ما هم مثل زمین فوتباله نمی دونی چی پیش میاد، همه چی پنجاه، پنجاهه حتی اگه قوی ترین یا بالعکس ضعیف ترین بازیکن باشی بازم نمی تونی نتیجه رو پیش بینی کنی می دونی چرا؟ جون تو این زمین تو فقط تو تصمیم می گیری که چی جوری باشی قوی و با اعتماد به نفس یا ضعیف و شکست خوردهوقتی سوت بازی زده می شه، زنگ زندگی زده می شه. باید هرچی داری رو کنی، از پوست و خونت استفاده کنی و وقتت رو هدر ندی، چون تو یه ثانیه ممکنه همه چی عین باد از دستت در بره، وقتی که توپ میاد زیر پات اصلا نترس، بزار رقیبت که سختی های زندگیه بفهمه تو اون چیزی نیستی که فکرشو می کنه، تو اون انسان با عزت نفسی هستی که چشم های نافذت این رو به همه نشون می ده اما بعضی اوقات هست که می افتی زمین، دو بار، سه بار، ده بار، اما این بستگی به خودت داره که می خوای از جات بلند شی بازی رو ادامه بدی یا اینکه خودت رو بازنده بدونی و از زمین خارج بشی درسته بعضی اوقات اون قدر زخم های زندگی بزرگن که خودت هم نخوای تو رو برای مداوا بیرون می فرستند اما این تصمیم خودته که می خوای تسلیم شی یا نه؟ زندگی به انتخاب های مهم ما بسته است و همین طور اعمالمون وقتی بعد از چند باخت، یه گل قشنگ وارد دروازه می زنی اون برد هست که واقعا جذابهچون اون زمان، همه به تلاش و پشتکارت ایمان واقعی پیدا می کنند و با افتخار به تویی که هرروز با جون و دل در حال تمرین بودی، اسمت رو به زبون میارناصلا سخت نیست، فقط کافیه که خودمون تصمیم بگیریم که *می خوایم چی کار کنیم؟*و حتما حتما حتما باید به اون چه که گفتیم عمل کنیم و اون موقع است که زندگی لذت بخش می شه.


6-سوباسا، سانایی و اندکی هم تارو


7-حقیقتش من زیاد یادم نمیاد چون حافظه ام چندان جالب نیست اما حس می کنم قبلا یه بار خواب سوباسا رو دیدم ولی فکر نکنم باهاش حرف زده باشم.


من فاطمه هستم، متولد 30/1/84 در نوشهر(تو شمال ایران) زندگی می کنم.


راستش برنامه من اینه که بتونم رمانمو کامل تموم کنم و اینکه به کمک هم سایتو به بهترین درجات برسونیم و دوباره بهترین سایت سال بشیم.

مرسی که تا پایان این پست باهام همراه بودید، خداحافظ!


۱_خب راستش سایت رو اولین بار من ساختم ولی ایدش رو بیشتر از پارک انیمه گرفتم . اما این سایت به جایی نمی رسید اگر با دوستان خوبم مخصوصا نیکا جون آشنا نمیشدم
۲_92.11.19
۳_پشتکار و جذابیت سوباسا
۴_ نقاشی ها و مانگا های نیکا جون (واقعا فوق العادست)و داستان های فاطمه جون (اینکه شخصیتش از من الهام گرفته خیلی قضیه رو واسم جذاب کرده و قلم فوق العاده قوی ای داره )، اعتراف کنم از مثلث برمودای خودم هم خوشم میومد (چون فلبداهه می نوشتم و خودمم آخرش رو نمی دوستم)
۵_من خودم همیشه از سوباسا انرژی می گیرم و سعی می کنم که سوباسای زندگیم باشه ولی متاسفانه ولی هیچ وقت به گرد پای سوباسا نرسیدم . ولی امیدوارم که یه روز منم بتونم . چه از لحاظ اخلاق چه از لحاظ موفقیت
۶_معلومه سوباسا هم اخلاقش هم شخصیت کاریزماتیکش ، هم روحیه ی فوق العادش . اعتراف کنم از تیپ و قیافش هم خوشم میاد
۷_آره سوباسا رو که زیاد دیدم مخصوصا دوران نوجوانیم . کلا خوابم سوباسا بود .از اینکه سانایی میومد تو خوابم بدم میومد خخخخخ (نوجوان بودم). نماد آرامش تو خوابهای سوباساییم نیکا جون بود .  
من ۱۸ سال و خورده ای سن دارم و توی زنجان زندگی می کنم . متولد ۲۸ دی ۸۰ هستم . اسم واقعیم هم عسل هست .
پاسخ سوال ویژه ی مدیریت سایت:
قطعا تلاشمون رو می کنیم که بار دیگه مثه ۲۰۱۸ منتخب جهان بشیم 
و در راستای این هدف ان شاالله کنکورم که تموم شد با بچه ها تلاش می کنیم که سایت رو به اوج برگردونیم حتی بالاتر از همیشه این روند قطعیه



من اگه رشته کامپیوتر بخونم برنامه های ویژه تری برای سایت خواهم داشت . حتی با کمک بچه ها (ممکنه (قول نمیدم) ) که کارهای بهتری انجام بدیم حتی جایی برسه از راه پذیرش تبلیغ یا . به ازای فعالیت های مشخصی برای بچه ها حقوق واریز کنیم .



و کلی برنامه های دیگه 
از جمله آموزش زبان انگلیسی به بچه های سایت و خوانندگان سایت در جهت دوزبانه کردن سایت(این مورد قطعیه)

اسمم نرگس ولی اسم مستعارم نیکا اُگامی نیکا یه شخصیت خیالی که تو داستانهای ذهنیم ساختمش و بهش خیلی نزدیکم. من ۳۷ سالمه و از اولین روزایی که فوتبالیستها پخش شد عاشق این کارتون شدم حتی قبل از پخش شدنش تیزرش رو که دیدم و معرفی میکرد که می خواد این کارتون پخش بشه همش منتطر پخشش بودم از همون اول به دلم نشست‌. من تو شهر ورامین زندگی میکنم از شهرستانهای استان تهران. دقیق یادم نیست ولی فکر کنم سال ۹۳ بود که لپ تاپ خریدم و اولین کاری که کردم جستجوی عکس سوباسا تو گوگل بود . بعد با سایتهای مختلف فوتبالیستها آشنا شدم و برای خیلی هاشون کامنت گذاشتم ولی اصلا جواب ندادن و البته اون سایت ها زیاد به دلم نشستن چون بیشتر شخصی بودن و یه جورایی انگار سوباسا فقط مال خودشون بود اون سایت ها الان هیچ کدومشون فعال نیستن خلاصه از سایت هواداران سوباسا بیشتر خوشم اومد همیشه ارزو داشتم منم یه سایت برای سوباسا داشته باشم کامنت گذاشتم و عسل جوون اون موقع سایت رو سپرده بود دست یه شخصی به اسم مریم اگه اشتباه نکنم ایشون جواب من رو دادند و من خوشحال شدم و بعد عسل جوون خ واست که مدیر دوم سایت بشم چون درساش زیاد بود و منم با اینکه چیزی از وبلاگ نکیسی نمی دونستم قبول کردم و عسل خیلی چیزهارو بهم یاد داد و با هم سایت رو رسوندیم به اینجا

۳ چیزی که باعث شد به فوتبالیستها علاقه مند بشم بیشتر کار گروهی و دوبله خوب این سریال بود و اینکه همه راحت می تونستن با کاراکترها ارتباط برقرار کنن ۴-همه قسمتها به نظرم جذابه ولی من تصاویرش رو بیشتر دوست دارم

۱ - چگونه با سایت هوادان سوباسا اشنا شدید ۲- در چه سالی وارد سایت شدید ۳ - چه چیزی باعث شد به فوتبالیستها علاقه مند بشید ۴- کدوم قسمت سایت به نظرتون جذاب تره تصاویر یا داستانها یا اخبار مربوط به فوتبالیستها؟؟؟ ۵ - به نظرتون کارتون فوتبالیستها چه تاثیری رو زندگی واقعی ادمها داره ۶ - کدوم شخصیت رو بیشتر از همه دوست دارید؟ ۷ -ایا شده یکی از شخصیتهارو تو خواب یا رویاتون ببینید و با هم باشین؟

سن و محل زندگیتون هم لطفا بگید .

سوال ویژه ی مدیریت:برنامه هاتون برای آینده سایت چیه؟


از رفتن آن مرد، یک هفته گذشته بود. انگار با رفتنش، کلمات و حرف هایش را هم برده بود. با تک تک کلماتش، خیلی خوب توانسته بود عسل را تحت تاثیر قرار دهد و او را هوایی کند. عسل پذیرفته بود، شرط نامعقول آن مرد را پذیرفته بود. حال می ترسید حرف های مرد غریبه همه و همه اش دروغ باشد، دروغی که هر روز آن هفته بیش از پیش به آن پی می برد و باعث می شد به خاطر حماقتی که کرده، هزار بار خود را سرزنش کند چرا که تمام هستی اش، دو سرمایه زندگیش رفته بودند و او را با توهمات و افکاری که همچون گلوله نخی، پیج در پیچ بود، تنها گزاشته بودند. با آنکه دلش به هیچ وجه به از دست دادنشان تا آخر عمر راضی نمی شد، به همین خاطر شرطش را تنها به سه ماه تابستان بسنده کرده بود. با گذشتن هر ثانیه از ساعت دیواری، استرس و ناامیدی اش بیشتر می شد و همین ها باعث به لرزه در آوردن دلش می شد. دلش آن روزها بیش تر از هرروز دیگری گرفته بود. دلش آغوش پرمهر مادر و نوازش هایش را می خواست، دلش می خواست باز هم مثل ده سالگی اش، بنشیند و با پدرش شطرنج بازی کند و سر به سرش بگذارد. دلش می خواست دوباره و دوباره آن مرد گذرش به خانه شان بیفتد تا التماسش کند که نمی خواهد این تنهایی را نمی خواهد این خانه را بدون پدر و مادر نمی خواهد
اما می دانست تمامی این ها آرزویی محال بود؛ چرا که به هشدار های آن مرد که می گفت"خوب فکرهایت را بکن"، "ممکن است این دوران چندان لذت بخش نباشد" و همین طور جمله آخرش که گفت"اگر پای قرارداد و معامله ای را امضا کردی یا قبولش کردی، باید تا آخرش بمانی و جا نزنی"توجهی نکرد و حالا همین بی توجهی ها و بیخیالی های آن روزش بود که بدجوری چنگ به دل و اعصابش می زد. سردرد های متعدد، درس خواندن را برایش دشوار می ساخت و همین او را آزرده خاطر می گرداند. به ساعت دیواری که تیک تاک عقربه هایش، سکوت خانه را شکسته بود نگریست: دوازده و پنج دقیقه ظهر.
بر خلاف اینکه فصل تابستان بود، هوا بیش از حد سرد و جان سوز بود. قهوه ای تلخ درست کرد، یک هفته ای بود که دیگر قهوه شیرین نمی خورد! پتویی نازک روی شانه های ظریفش انداخت و از پنجره آشپزخانه، چهره خسته شهر را از نظر گذراند. مثله اینکه هوا هم همچون حال دگرگونش، خراب بود چرا که از همان روزی که آن مرد، بار و بندیلش را جمع کرد و عازم رفتن شد، آسمان می بارید. می بارید و داغ دلش را تازه می کرد. به بخار هایی که آرام آرام از لیوان به سمت بالا پرواز می کردند، خیره شد؛ لیوان را به صورتش نزدیک کرد و دمی عمیق کشید. بوی خوش قهوه، آرامشی موقت به سلول هایش تزریق کرد و لبخند محوی روی لبانش پدید آورد. لیوان را به لب هایش نزدیک کرد و آرام، قهوه را نوشید. به شهر و مردم سردرگمش خیره شد، انگار آن روزها، تبدیل شده بود به روز های غم روزهای بغض و گریه های بیجا چقدر دلش می خواست آن روز ها بگذرد و باز هم مثل گذشته های نه چندان دور، با پدر و مادرش دور یک میز با هم غذا بخورند، با خنده هایشان آرامش را به خانه برگردانند و او را از این مخمصه نجات دهند. بغض خفه کننده آن روزها، قدرت فکر کردن را به هیچ وجه به او نمی داد. همچون انسان بی هدفی در بیابان، او هم خود را گم کرده بود میان هزاران افکار سرسام آوری که روز و شب را برایش به تلخی زهر می کردند. حداقل یک تماس هم با پدر و مادرش نداشت، بارها شماره شان را گرفت بود اما دستگاهشان یا اشغال بود یا خاموش حدس می زد انتهای این بی خبری، اخبار ناخوشایندی را در پیش خواهد داشت.
باز هم اشک هایش را در کاسه چشمان پرفروغش جمع کرده بود. او دختر جراتمندی بود. نباید گریه می کرد. نباید خود را می باخت. مگر همین جملات، شعار های اسطوره اش نبود؟؟ اسطوره ای که حال به خاطر او، به این روز افتاده بود. تنها به خاطر دیدن او، خود را بی خود و بی جهت افسرده و تنها کرده بود. دلش یک دل سیر گریه می خواست، اما نه از روی غم، نه از روی گرفتگی قلبش، بلکه از روی شادی، از روی شوق.
آب دهانش را با درد فرو داد. بغض خفه کننده اش نمی گزاشت راحت نفس بکشد و انگار به همین زودی ها هم قصد تسلیم شدن و عقب نشینی نداشت! عسل در دل به خود نهیب زد. نه، نباید می شکست، نباید گریه می کرد؛ اما انگار ندایی در قلبش می گفت"بشکن این بغض خفه کننده را و خالی کن آن همه درد و رنج ناشی از تنهایی را" همزمان قطره های اشک، در چشمانش برای باریدن تقلا کردند و این عسل بود که مصمم تر از قبل، به نگهداشتن بغضش، ادامه داد؛ اما انگار ندای قلبی خوب کارش را بلد بود چون قطره اشکی از گونه عسل، در برابر آن همه تقلا، چکید. عسل خیلی سریع، آن قطره مزاحم را با پشت دستش، زدود تا بیش از این، این گریه لعنتی ادامه پیدا نکند. غرش رعد در آسمان او را به یاد هفته پیش انداخت و توانست ترس را در ذره ذره وجودش حس کند. ترسی ناشات گرفته از غریبی در شهری که در آن زاده شده بود. در مردمک چشمانش، تنها منظره ابرآلودی از شهر، جا خوش کرده بود. همان طور در افکارش که همچون موج های دریا به صخره دلش، تازیانه می زدند، شناور بود که ناگهان صدای آیفون در، افکارش را از هم گسیخت.


سلام بچه ها این مسئله کاملا منطقیه و به درد همه در زندگی کار و تحصیل میخوره 

فقط تنها کاری که برای موفقیت و آرامش باید بکنیم اینه که از مثلث کارپمن خارج شیم و وارد مثلث تد بشیم 

این مقاله ی علمی چون خیلی ارتباطی به موضوع سایت نداره در ادامه ی مطلب می زارمش با اینکه تقریبا هیچ وقت مطلبی رو در ادامه مطلب نمی زارم 


امیدوارم که مقاله براتون مفید باشه من خودم تصمیم گرفتم تلاشمو بکنم که از مثلث کارپمن خارج شم و وارد مثلث تد بشم امیدوارم امیدوارم که بتونم 

نمای کلی اینه که در سه راس مثلث کارپمن قربانی ،جلاد ،رابین هود(ناجی) وجود داره  این نقش هارو باهم عوض می کنند و هر سه نقش ضرر می کنند و هر دفعه بیشتر از قبل در گودال این مثلث فرو می رند 

در سه راس مثلث تد هم خلاق ،چالشگر و مربی وجود داره و نقش ها عوض می شه مدام ولی هر سه نقش سود می برند 


سلام به همه ی شما دوستان عزیز و نویسندگان گرامی . چند وقت بود می خواستم این پست رو بزارم ولی وقت نمیکردم امروز بلاخره فرصت پیدا کردم راستش نام های شخصیتهای فوتبالیستها در کشور عربستان تغییر کرده و اسم های عربی روی شخصیتها گذاشتن و البته خیلی ها اینو میدونن ولی این پست رو برای کسایی میزارم که دوست دارن نام شخصیت ها رو به عربی هم بدونن.تو این پست سعی کردم از عکس های جدیدتر استفاده کنم امیدوارم خوشتون بیاد اصلی ترین شخصیت یعنی سوباسا اسمش به عربی هست کاپتان ماجد که البته منظورشون همون مجید دومین شخصیت تارو میساکی که به عربی اسمش هست یاسین یاسر سومین شخصیت ما یعنی واکی بایاشی اسمش به عربی هست ولید شخصیت محبوب خیلی ها یعنی ایشی زاکی اسمش به عربی هست عُمر کاکرو هیوگا اسمش به عربی هست بسام هانیواکاشی مازو اسمش به عربی هست رعد


لطفا گاهی از آپلود سنتز های دیگر هم استفاده کنید وقتی عکس هارو توی سایت آپلود میکنیم از حجم عکس هایی که میتونیم تو سایت آپلود کنیم کم میشه چه مستقیما از آپشن آپلود یا چه از آپلود عکس داخل سایت

من شک کرده بودم که ممکنه از حجم عکسهایی که حتی توی ارسال مطلب هم از حجم کم میشه

امیدوارم یه فکری واسه این محدودیت کنند

ولی دنبال آپلود سنتز مناسب می گردیم البته تاحالا از صد و هفتاد و خورده ای صد و بیست تا مونده

تموم هم بشه مشکلی نیست از آپلود سنتز های دیگه استفاده میکنیم فقط یکم سخت تر میشه

ولی لطفا عکسها رو پاک نکنید یه وقت چون احتمال اینکه عکس قالب توی اون عکسها باشه زیاده


سلام بچه ها می دونید که رمان های زیادی اینجا نوشتیم

از جمله مثلث برمودا که سال ۹۲ شروع شد و ۹۵ تموم شد 

یا ستارگان ژاپن یا ستارگان فوتبال، داستان طنز سوباسا 

اما از بین این داستان ها دو داستان درحال حاضر ادامه دار هستند

رویایی به رنگ عسل به قلم فاطمه  جون . من دقیق در جریانش نیستم اما در قسمت هایی که نوشته شده راجع به دختری به اسم عسل هست که شخصیتش درست شبیه منه که فاطمه جون خیلی به من لطف داشتند که این انتخاب رو کردند و من خیلی خوش شانس هستم که دوستی مثل فاطمه جون دارم . درضمن سوباسا هم هست توی شخصیت ها . توضیحات بیشتر رو می زارم به عهده ی خود فاطمه جون. ولی واقعا داستان جذابیه

دومی که از شهریور امسال دوباره ادامه پیدا میکنه داستان دوزبانه گلدن رود هست که توسط من نوشته میشه و راجع به دوستانی به اسم فاطمه نیکا نادیا زهرا نگار عسل میلاد فتوپویا (منظور مدیر سایت فتوپویاست) قاسم و سوباسا هست . که متوجه ی یک باند قاچاق میشن ایده ی داستان تکراریه و دقیقا مثل مثلث برموداست .  این داستان رو من می نویسم.


پس از یک هفته که طولانی تر از یک سال گذشته بود، این اولین بار بود که زنگ در، به صدا در می آمد. عسل، دلهره ای نامحسوس را در وجودش احساس کرد. یعنی چه کسی می توانست باشد؟! زمانی که از داخل آیفون، چهره شخص بسیار آشنایی را نگاه کرد، در دل پوزخندی زد و به خود گفت:(چیزی به دیوانه شدنش نمانده است!) دلش آرامش می خواست نه این خواب و خیال های وهم انگیز که باعث بیقراری بیش از حدش می شد. نمی دانست چطور انگشتش به طرف کلید آیفون رفت و در را گشود چطور پس از دو دقیقه که در خیالاتش غرق شده بود در را باز کرد و چطور چشمانش این طور بی پروا دروغی مسغره تحویلش دادند. در عرض یک دقیقه کامل، انگار ناقوس زمان از حرکت ایستاده بود عسل همان طور خشک و مبهوت ایستاده بود و قادر به انجام هیچ حرکتی نبود چرا که حالا چشمانش درست رو به دو چشم نافذ و مشکی قرار گرفته بود.


یکسال هست که بخش عضویت مشکل پیدا کرده و ۱۰ ها نفر می خواستن که عضو شن و نتونستن 

کوتاهی از من (مدیر ۱ عسل ) بود از همه عذر میخوام خیلی سرگرم کنکور بودم و یادم رفت

اما با کمک دوستان مورد اعتمادمون سعی میکنیم که بخش عضویت رو درست کنیم

نگران نباشید ان شا الله درستش میکنیم

وقتی درست شد یک پست میزارم و اطلاع میدم بهتون و بعد میتونید عضو شید

گرچه خیلی از کسانی که دوست داشتن عضو شن دیگه رفتن از سایت که اونم تقصیر منه

من میخواستم بزارم بعد کنکورم درستش کنیم و هر کی می خواست عضو شه بهش میگفتم که بگه خودم عضوش کنم که یکم فرایند پیچیده تر میشد

بازهم عذر خواهی میکنم شاید سایت افراد خیلی خوبی رو به خاطر به تسویف انداختن من از دست داد 

اما مهم اینه که الان درصدد درست کردن بخش عضویت هستیم 

باتشکر مدیر ۱ وب عسل (عسل باسا)



دوست عزیز و قدیمی من تولدت مبارک . 

خیلی خوشحالم که دوست هنرمند و مهربونی مثل تو دارم من از اخلاق و رفتار پخته ی تو خیلی چیز ها یاد گرفتم . همیشه یک آرامش خاصی داری و این آرامش رو به بقیه منتقل میکنی همیشه 

دوست دارم و بهترین هارو برات آرزو میکنم  

تولدت مبارک


به دنبال پست نیکا جون باید بگم که کارتون فوتبالیستها تراژدی های زیادی داره

برای تارو : طلاق پدر و مادر و کناره گیری از فوتبال به خاطر خواهر ناتنیش و شرایط سخت زندگیش

برای کاکرو:مرگ پدرش و کار کردن سخت و طاقت فرسا در کنار فوتبال

برای میزوگی:همه می دونند که تو قسمت ۹۳ رایزینگ سان قرار بود میزوگی برای همیشه بمیره که سوباسا با ماساژ قلبی نجاتش میده و کلا میزوگی به عنوان یه بازیکن فعال به خاطر مشکل قلبیش خیلی نمی تونه بازی کنه 

برای فوچیساوا:فوچی ساوا یک تصادف وحشتناک میکنه اما زنده میمونه 

ماتسویاما:از فوچی ساوا دور می مونه و فوچی ساوا تصادف میکنه کلا ماتسویاما و فوچی ساوا یک مدت زیادی از هم دور می مونن 

برای استیون بود لوئین بود کی بود اسمش یادم نیست: اما برادرش به طرز مرموزی می میره و دوست دخترش هم جلوی چشماش تصادف میکنه البته احتمالا تو مرگ برادرش یک عمدی هست که مشخص نشده

در ضمن ماریان و کمی جان و دوستش و یایویی و سانایی عاشق سوباسا بودند که در آخر سوباسا با سانایی ازدواج کرد چون این عشق دو طرفه بود . 

معلم ماتسویاما:خب یکی از صحنه های مرگ که نشون داده میشه صحنه ی مرگ معلم ماتسویاماست

روبرتو :روبرتو خودکشی می کنه(به خاطر فوتبال و آسیب چشمیش) که پدر سوباسا نجاتش میده سوباسا اونو به زندگی برمیگردونه اما افسردگیش از بین نمی ره بعد روبرتو در بچگی تو فقر زندگی میکرد و پدرش فوت کرده بود و مادرش هم توی کارخونه که آتیش گرفته بود مرد

سانتانا:سانتانا پدر و مادرش رو از دست داده بود و یک پیرمرد و پیرزن ازش مراقبت میکردند که بعد مرگ انها چند نفر به خاطر پول در آورن از استعداد سانتانا مجبورش کردن که با شرایط سختی فوتبال بازی کنه حتی مدام می زدنش

اشنایدر:اشنایدر باباش مربی تیم فوتبال بوده که به خاطر اینکه یک اشتباه فوتبالی میکنه مردم به خونشون حمله میکنن و پدر اشنایدر برای محافظت از خانوادش اونا رو ترک میکنه

یکی هم هست که زنش مرده تو مانگا میاد و دقیق دقیق ماجراش رو نخوندم 


خب خیلی سیاه نماییی نمی کنم اما نزدیک ۹۰۰ پست مثبت گذاشتم این پست تقریبا تمام اتفاقات تلخ بود ولی کارتون فوتبالیستها بیشتر اتفاقات مثبته و مهم اینه که با وجود اتفاقات تلخی که در زندگیشون رخ می ده بازم با قدرت به زندگیشون ادامه می دن

اما شخصیت سوباسا اتفاق تلخ خاصی برایش نیفتاده مگر اینکه مصدومیت و اینا که طبیعین  


هیکارو ماتسویاما یکی از رقیب های سوباساست که فقط یکبار به عنوان رقیب در مقابل سوباسا بازی کرده به داشتن روحیه جوانمردی و اخلاق ورزشکاری معروفه کاپیتان تیم فورانو در مدرسه بود و در تیم ملی ژاپن هم بازی میکنه در ضمن در رشته ی پزشکی هم تحصیل میکنه .

عاشق فوچی ساوا هست ولی فوچی ساوا به خارج کشور مهاجرت میکنه و مدت زیادی از هم دور می مونن و حتی یکبار هم فوچی ساوا تصادف میکنه ولی زنده میمونه 


سلام من دانش آموز ریاضی فیزیک فرزانگان ۱ (تیزهوشان) زنجان هستم و معدلمم هیچ وقت پایین تر از ۱۸ نشده

مشکلی که من و همه ی بچه ها برخوردیم اینکه که چند تا از امتحان نهایی ها با سطح خیلی خیلی دشوار برگزار شده

مثلا امتحان زبان امروز بیشتر از ۶۰ تا سوال خیلی سخت بود و ۷ صفحه .

من خودم کلاس زبان رفتم و high1 روهم تموم کردم (یعنی ترمهای بالا) توی تیزهوشان هم درس خوندم منو دوستام همه از سختی این سوالات در عجب بودیم وای به حال بچه ای که تو عشایر یا مناطق محروم و سیل زده و زله زده و. در امکانات خیلی پایین درس خونده .

.  وقتی سیستم آموزشی مارو باید بکوبن از نو بسازن . کجای دنیا توی مدارس استعدادهای بچه ها رد میکشن و یک آدم سرخورده و ناتوان تحویل جامعه می دن . بعد معلومه چنین جامعه ای به جای اینکه پیشرفت کنه هر روز پسرفت میکنه 

این آموزشه یا شکنجه ؟؟؟؟

طراحان گرامی انسانم آرزوست  شما می دونید که خیلی از هم وطنان ما در حوادثی مثل سیل و زله و . حتی خونه ندارن زندگی کنن شما می دونید که کرونا زندگی همه رو بهم ریخته و حتی در استان های جنوبی وبا هم شیوع پیدا کرده . می دونید که امکان مدرسه رفتن امسال از ما سلب شده بود . چجوری دلتون اومد اینکارو کنید من و دوستانم به عنوان تیزهوشانی که رشته ی ریاضی با معدل بالا هم میخونه و کلاس های زبات هم رفته رسما تو کف شاهکار شما مونده بودیم چه برسه این بچه ها . اصلا چیزی به اسم همزاد پنداری به گوشتون خورده . واقعا متاسفم که انقدر بدجنسید بیشتر از ۶۰ تا سوال دادید چه خبرتونه اونم خیلی سخت متاسفم براتون

حالا دقیقا قضیه ی کنکورمون رو میخوان همین کارو میکنن


تیم بارسلونای اسپانیا(تیم اصلی ): یه جورایی نایب کاپیتان بوده خیلی به اصطلاحات فوتبالی وارد نیستم نمی دونم دقیق بهش چی میگن اما هر وقت کاپیتان که لیبائو هست نبوده سوباسا کاپیتانه 

تیم بارسلونای اسپانیا(نوجوانان):کاپیتان بوده

تیم ملی جوانان ژاپن (تیم ملی اصلی ): کاپیتان بوده

تیم برانکوی برزیل: کاپیتان بوده

تیم ملی نوجوانان ژاپن :کاپیتان بوده

تیم ملی نونهالان ژاپن: کاپیتان بوده

تیم دبیرستان نانکاتسو؛ کاپیتان بوده

تیم دبستان نانکاتسو:کاپیتان بوده 

سوباسا از تیم دبستان نانکاتسو به صورت رسمی شروع کرد و همزمان در تیم ملی نونهالان ژاپن بود و بعد در تیم دبیرستان نانکاتسو هم حضور پیدا کرد و بعدش در تیم نوجوانان ژاپن بود و بعدش به برزیل مهاجرت کرد و به مدت ۴ سال (تا ۲۰ سالگی) در برزیل موند و در تیم برانکو بازی میکرد و الان همزمان هم در تیم بارسلونای اسپانیا و هم در تیم ملی جوانان ژاپن بازی میکنه  . ناگفته نمونه که وسط چون سنش از بقیه کمتر بود و دلایل دیگه فرستادنش تیم نوجوانان بارسلونا ولی برگشت به تیم اصلی بارسا و الان یکی از بازیکن های مطرح جهانه و هر جام جهانی ای رو برده .برای بارسلونا هم امتیازات خیلی خوبی رو کسب کرده و یکی از بازیکن های طلایی بارساست .


این حجم از سختی سوالات و زیاد بودن سوالات در تاریخ ایران بی سابقه بوده مخصوصا حالا که مدارس در شرایط ویژه ای هستند و از اول اسفند امکان رفتن به مدرسه از همه سلب شده است و کلاس ها کنسل شده . 

حال واقعا پشت پرده ی امتحانات نهایی و کنکور ۹۹ چیست آیا قرار بود سوالات نهایی انقدر سخت شود و این همه اعتراض مخصوصا در اینستاگرام اتفاق بیفتد ؟ 

جواب خیر است . سوالات لو رفته . اگر یک سرچی در اینستا بزنید حتی یک سری افراد رو که سوالات رو پخش میکردند را هم پیدا میکنید 

بعد از لو رفتن سوالات آموزش و پرورش به جای طرح سوالاتی آسان تر یا در همان سطح سوالاتی طرح کرده است که در تاریخ امسال بی سابقه بوده است . مخصوصا امتحان زبان و فیزیک . زبان ۴۰ نمره بود و حتی امکانات صوتی در حوزه ها از جمله حوزه ی ما خیلی فراهم نبود 

۷ صفحه امتحان 

به نظرم واقعا به حق است فرار مغز ها و نخبگان . چون به خاطر اینکه سیستم آموزشی ایران از بیخ و بن مشکل دارد نه تنها امکان رشد وجود ندارد بلکه دانش آموزان و دانشجویان تنها سرکوب میشوند و نمی توانند به جایی گه میخواهند برسند 

 وقتی به وضعیت بچه های مناطق محروم سیل زده زله زده و عشایر نگاه میکنیم و وقتی کرونا و حتی وبا چنین شرایطی را به وجود آورده است واقعا تنها می توان این جمله را به مسئولین آموزش پرورش و سازمان سنجش گفت که #انسانم_آرزوست

من صدای بی صدای هزاران دانش آموز بی گناه هستم که حتی بعضی امکان فضای مجازی را ندارند که فریاد مظلومانه شان را برسانند .

اما تعداد زیادی از افراد مثل من به اعتراض در شبکه های اجتماعی روی آوردند

پیشبینی میشود که اگر جلوی آموزش پروش و سازمان سنجش را نگریم کنکور ۹۹ با وضع وحشتناکی برگزار خواهد شد .

وقتی شما مسُولین آموزش پرورش انقدر توانایی ندارید که جلوی فروش سوالات را بگیرید از شما جز این فاجعه چیزی انتظار نمی رود


سانایی اوزارا ( نام قبل ازدواج سانایی ناکازاوا ) اصلی ترین شخصیت دختر در کارتون فوتبالیستهاست

در سری های کارتونی سانایی و سوباسا عاشق همن ولی باهم دوستند اشتباه نکنم آخر گلدن ۲۳ سوباسا توی اسپانیا از سانایی خواستگاری میکنه و و بعد باهم ازدواج میکنند

حتی یکبار سوباسا به خاطر سانایی(در مانگا ) با یک بوکسور کتک کاری کردند البته بوکسوره اول زد ولی در نهایت سوباسا موفق شد

حاصل این ازدواج پسرهای دوقلویی به نام های دیبو و هایاته هست . در رایزینگ سان فعلا سانایی بارداره و بچه ها به دنیا نیومدند اما یک تک قسمتی از میلینیم دریم یا همان رویای هزاره هست که بچه ها به دنیا اومدند و بزرگتر شدن و مثل سوباسا فوتبال بازی میکنن و سوباسا هم جز ترکیب اصلی بارسلونا هست

سانایی و سوباسا وقتی سانایی ۱۹ ساله و سوباسا ۲۰ ساله بود باهم ازدواج میکنن و اشتباه نکنم توی ۲۳ سالگی سوباسا بچه دار میشن

یک مانگا هم از ۳۰ سالگی سوباسا به صورت تک قسمتی وجود داره که خیلی بقیه رو نشون نمیده و صرفا به جشن تولد سوباسا توسط یک گروه موسیقی خیلی معروف در استراحت دو نیمه بازی اشاره داره . اما عکس هایی هست(مثل یک عکس از پست ثابت اول که نشون میده بچه ها حتی بزرگتر از سنی که در رویای هزاره داشتتد شدند

ناگفته نماند که سانایی و سوباسا از بچگی عاشق هم بودن و سانایی همیشه سوبا رو با تشویق هاش حمایت میکرد و قبل از ازدواج به خاطر اینکه بتونه پیش سوباسا بره کار میکنه

نکته ی جالب اینه که توی نسخه های کارتونی سانایی حتی در اسپانیا هم به سوباسا ملحق نمیشه اما در نسخه های مانگایی به هم ملحق میشن و بعدا سوباسا از سانایی خواستگاری میکنه


فیلمشم دیدم ولی الان پیدا نمیکنم . یکی از دختر ها بعدها دوباره سوباسا رو می بینه عاشقش میشه فکر کنم دختر وسطیه باشه

اینا رو تو خاطراتش تعریف میکنه که وقتی بچه بود سگ ها بهشون حمله کرده بودند و سوباسا اونا رو نجات میده و با شوت کردن سگ ها رو دور میکنه و دوران کودکی باهم دوست میشن و تصویر آخر نشون میده که سوباسا اون سه دختر دارن باهم فوتبال بازی میکنن و سگ ها هم باهاشون ددوست شدند .

سالها بعد وقتی دوباره با یکی از دختر ها آشنا میشه اون دختره عاشق سوباسا میشه اما از حس سوباسا به اون دختره خبری نداریم

چون فقط سوباسا رسما احساسش رو به سانایی بیان کرده نه فرد دیگه ای . 


اشنایدر از نام بازیکن واقعی گرفته شده که اونم اسمش اشنایدر هست. 

اشنایدر از سری های اول حضوری داره و سوباسا تو حالت تب و لرز داره خاطرات بازی هاش با اشنایدر رو مرور میکنه

اما تو سری های بعد حضور اشنایدر از حالت خاطره پررنگ تر میشه و سوباسا تو حال با اشنایدر بازی میکنه

او کاپیتان تیم آلمان هست . یکی از بازیکن های قوی که در فینال جام جهانی نوجوانان مقابل سوباسا حضور داشت و تیم سوباسا قهرمان و تیم اشنایدر نایب قهرمان شد 

پدرش مربی یک تیم معروف فوتبال بود که به خاطر اشتباه فوتبالی مردم به خونشون حمله کردند و شیشه ها رو شدن پدرش هم مجبور شد خونه رو برای همیشه ترک کنه تا خانوادش امنیت داشته باشن

اشنایدر بعد ها که با یک تیم خیلی قدر آلمانی قرارداد میبنده تمام اصول رو زیر پا می زاره

حتی  یک صحنه هست که با ماشین خیلی مدل بالا میاد پیش واکی و میگه این باشگاه خیلی درآمد داره بیا اینجا و واکی میگه من واسه خودم اصولی در نظر گرفتم و نمی تونم به باشگاه قبلی خیانت کنم

تو جام های جهانی و بازی های المپیک دیگری هم مقابل تیم ژاپن حضور داشته  

یک اشتباه خیلی بزرگ میکنه اشنایدر اونم اینه که داشت باعث مرگ میزوگی میشد

پارسال در قسمت ۹۳ مانگای رایزینگ سان اشنایدر لگد میزنه به قلب میزوگی و میزوگی میمیره . بعد از اینکه آقای تاکاهاشی (خالق مانگا) ناراحتی هواداران رو می بینن در قسمت ۹۴ نشون داده میشه که سوباسا انقدر ماساژ قلبی به میزوگی میده که میزوگی دوباره به زندگی برمیگرده 



آقا میلاد شما یکی از همکاران خوب ما هستید و همیشه پشتیبان این سایت بوده اید و در هر زمان که به مشکل فنی برمیخوردیم کمکمون کردید ازتون تشکر میکنم و تولدتون رو از طرف کل بچه های سایت تبریک میگم براتون سلامتی موفقیت آرامش و شادی در کنار خانواده ی محترم آرزو میکنم ببخشید من نمی دونم چرا عکس نمی تونم آپلود کنم به جاش از این شکلک ها گذاشتم .

تولدتون مبارک


خب اول اینکه لوگو قرار دادن در وب ما که دوباره داره بازدیدش می ره بالا تا این لحظه چهار هزار و خورده ای بازدید امروزمون بوده و همین الان ۱۱ نفر با من انلاینن شرایطی داره

۱-ما لوگوهایی که لینکشون به سایت های غیر اخلاقی باز شه رو قبول نمیکنیم با اینکه یک فرد خارجی خیلی اصرار داره که این سایتشو تبلیغ کنه در سایت ما و الان در بخش جعبه ی پیام های ما پره . به هیچ وجه سایت های غیر اخلاقی رو تبلیغ نمیکنیم .

۲-ما هیچ تعهدی راجع به اینکه چند مشتری به سایت شما سر بزنن نداریم شاید ۱۰۰۰ نفر و شاید ۱۰ نفر .هیچ کس نمی تونه هیچی رو تضمین کنه درهیچ سایتی چون هیچ پیشبینی صد درصدی وجود نداره ولی میشه از اطلاعات قبلی بررسی کرد .به خاطر همین دست شما رو در این محدوده باز می زاریم و تبلیغات یا به صورت ماهانه ۱۰ هزار تومن یا کلیکی به صورت توافقی انجام میشه (مونده به انتخاب خودتون)

تبلیغات به صورت لوگویی باشه و ترجیحا تبلیغ سایت باشه در ضمن اگر درآمدی کسب شه این درآمد برای تمام اعضای سایت هست و گاها هم ممکنه صرف خرید کد های جدید بشه .

و اینکه هدف شخص من درآمد زایی نیست و فقط میخوام تجارت الکترونیک رو یاد بگیرم با توجه به اینکه احتمال اینکه رشته ی کامپیوتر بخونم زیاده .

درضمن احتمالا کتابی درباره ی وبلاگ نویسی بعد کنکورم بنویسم خیلی دوست دارم که راجع به همین آوابلاگ بنویسم

بنر و لوگوی سایت های همکار : سایت فتوپویا_سایت آقا میلاد_کانال آقای لاورمن و سایت فاطمه جون به صورت رایگان انجام میشه و هیچ هزیته ای دریافت نمیشه اگرم این افرادی که می نویسم بخوان بنری لوگویی بزارن هیچ هزینه ای ازشون دریافت نمیشه چون این افراد خیلی برای سایت زحمت کشیدن عبارتند از:

نیکا جون_فاطمه جون_آقا میلاد_سایت فتوپویا_آقای لاورمن



های گایز، حالتون چطوره؟

بعد یه مدت دارم یه پست می زارم که خیلی برای کسایی که می خوان دین ژاپنو بشناسن

 مفید خواهد بود و سوالای خیلیامونو در مورد آیین ها و خدایانش رو پاسخگو هست 

البته من این مطلب رو از یه چنلی توی تلگرام گردآوری کردم که برای این مطلبش

کپی مجاز ولی در صورت نام بردن از اون چنل قائل شده و من آخر این پست، آدرسش 

رو براتون می نویسم تا اگه دلتون خواست جوین بشید و از مطالب مفیدش استفاده کنید و

 حالا می رسیم به مطلبمون که در مورد دین کشور ژاپن هست.


شینتو (به ژاپنی: 神道) یعنی راه خدایان، آئین باستانی ژاپن است. این آئین ایزدبانوی خورشید به نام اماتراسو (天照) را نگهبان سرزمین اجدادی می‌داند و خاندان امپراتوری را از نسل این خدا و تجسم وی می‌شمارد.

کیش مهایانای بودایی در حدود سال ۵۵۲ میلادی به ژاپن وارد شد و پس از برخورد با شینتو، سرانجام بسیاری از عناصر بودایی را به مذهب شینتو منتقل کرد. نوعی فتوت به نام بوشیدو (武士道) به معنی طریقه دلاوران که تا اندازه‌ای از آئین ذن الهام می‌گرفت، جوانمردی و مقاومت برای شرف را اام می‌کرد. آئین شینتو نیز بارها نوسازی شده‌است و پرستش امپراتور از سال ۱۹۴۶ توسط خود وی منسوخ گردیده‌است. اکنون در ژاپن این آئین در کنار آئین بودا به حیات خود ادامه می‌دهد.

خلقت جهان

طبق باور شینتوها در این دنیا هیچ نبوده و سپس اولین کامی به نام "آمِنو مینا کانوشی"خودبه‌خود به‌وجود آمده‌است . او روح ستارهٔ شمالیست. او و دو کامیِ دیگر که به کامی‌های خلقت معروفند جهان و کامی‌های دیگری را به وجود آوردند که دو تا از آن کامی‌ها به نامهای "ایزاناگی" و "ایزانامی" مأمور شدند که با نیزه‌ای که به آن‌ها داده شده بود سرزمین جدیدی را خلق کنند. به‌اینترتیب هشت جزیره به‌وجودآمد که همان جزایرِ ژاپن هستند .همچنین "آماتِراسو" یا "الههٔ خورشید" از چشم چپ یکی از آن‌ها متولد شد.امپراتورهای ژاپن از نسل اولین امپراتورِ ژاپن هستند و اولین امپراتورِ ژاپن هم، نوهٔ "آماتِراسو" یا همان الههٔ خورشید بوده‌است.


دین


آئین بودا در ژاپن در قرن ۸ میلادی کاملاً رواج یافت و به‌طور رسمی پذیرفته شد. در آن زمان لازم شد که میان آئین بومی و قدیم شینتو از یک سو و آئین بیگانه و نورسیده بودایی از سوی دیگر تلفیقی صورت گیرد. در آن هنگام برخی از ون بودایی اعلام کردند در مکاشفات خود دانسته‌اند که خدایان باستانی ژاپن در حقیقت هر کدام بودی ستو بوده‌اند و آنجا ظهور کرده‌اند. همچنین گفتند آماتراسو یعنی خدای خورشید همان ظهور کامل بودا در کشور ژاپن بوده‌است. این مکتب را ریوبو، یعنی شینتوی ترکیبی نامیدند و به تبلیغ آن پرداختند. بدین شیوه آئین شینتو نوسازی شد و احیا گردید.


هفت خدای بخت و اقبال ( ژاپنی : 七福神 رماجی: Shichifukujin)

 آنان هفت خدای خوشبختی در آئین شینتو، افسانه‌های ژاپنی، و فرهنگ توده است . معمولاً اشکال این خدایان در ساختن نتسوکه ("کشکول ژاپنی") و تصویرهای دیگر به کار می‌رود . هر کدام از این خدایان ویژگی مخصوصی دارد:


ابیسو، خدای ماهیگیران و کارگران، معمولاً تصویرها وی را با ماهی‌ای بزرگ زیر بغلش نمایان می‌کند .


دایککوتن (دایککو)، خدای دارائی، بازرگانی و تجارت است . ابیسو و دایککو معمولاً به صورت تمثال حجاری شده یا ماسک در مغازه‌های کوچک نمایان می‌شوند .


بیشامنتن(یا بیشامن) خدای رزمجویان و جنگ آوران .


بنزایتن (بنتن - ساما)، ایزدبانوی دانش، هنر، زیبائی، و بالخصوص موسیقی .


فوکورکوجو خدای شادی، دارائی و طول عمر .


هتی خدای شاد و فربهٔ فراوانی و تندرستی .


جوروجین (گاما)، خدای طول عمر .


بسیاری از خدایان ژاپنی از هندوستان و چین به ژاپن منتقل شده‌اند . این هفت خدای مورد نظر از چین منتقل شده‌اند . ایزدبانوئی دیگر، کیچیجوتن ایزدبانوی شادی، گاهی به جای جوروجین و در صف هفت خدای بخت و اقبال پیدا می‌شود . دلیل این آن است که جوروجین و فوکورکوجو در اصل مظهر و جلوهٔ همان یک خدای تائوی هستند : "ستارهٔ جنوبی" . هر آینه، آنچنان که در فرهنگ توده معروف است، خدایان ژاپنی گاهی نمایان اشیای مختلف در جاهای مختلف می‌باشند . هفت خدای بخت و اقبال معمولاً در تاکارابونه (宝船) "کشتی گنج" تصویر می‌شوند . داستان‌های کهن توصیف می‌کنند که این هفت خدا هنگام نوروز (البته نوروز ژاپنی) به شهر می‌رسند و هدیه‌های شگفت‌آوری را به افراد شایستهٔ آن می‌دهند . در نوروز کودکان عادتاً پاکت سرخ رنگی آراسته به تاکارابونه و حاوی هدیه یا پول دریافت می‌کنند . تاکارابونه و هفت خدای بر آن معمولاً در هنر ژاپنی تصویر می‌شود .



امیدوارم که این پست تونسته باشه براتون مفید باشه و استفاده کرده باشید. اگه هم دلتون خواست بیشتر و بیشتر از ژاپن بدونید به این چنل حتما سر بزنید.


مایکل یک راهب مسیحی هست که در کلیسا بزرگ شده و در مانگا ها حضور داره همچنین یک بازیکن اسپانیایی خوب هم هست .

قضیه ی مایکل خیلی طولانیه که خودمم همشو نمی دونم و باید بشینم ترجمه کنم بعد کنکور الان از گوگل ترنسلیت استفاده کردم و خودم ترجمه نکردم (البته از قبل هم یه چیزایی دربارش میدونستم )

مایکل دوتا صلیب به سانایی میده و میگه که یکیشو بده به سوباسا و یکیشو خودت نگه دار که خدا مراقبتون باشه . نکته ی جالب که ما تو سایت میدونستیم ولی نگفتیم اینه که دین رسمی ژاپن شینتو هست(منابع ایرانی نوشتن دین چند خدایی اما این جور که شما فکر میکنید نیست و ژاپنی ها خیلی آدم های خوب و باوجدان و دوست داشتنی هستند و درضمن اعتقادات هرکس هم به خودش مربوطه و ما به نظر من تمام مردم جهان مثل دوست و خواهر و برادرن باهم هممون مثل اعضای یک پیکریم ).

چون می دونستم که صفحه ی سایت ما ترجمه میشه و اینترنشناله نمی خواستم ناخواسته کسی رو از خودم برجونم و حتی نمی خواستم بیوگرافی مایکل رو بنویسم .

خب بگذریم اینا رو گفتیم که راجع به مایکل صحبت کنیم . جالبه که سوباسا گردن بند صلیب رو گردنش انداخت و از خودش جدا نمیکرد .

در ضمن در جریان مرگ میزوگی و زنده شدنش در Captain Tsubasa Rising sun chapter 93 &94 غیر از سوباسا که ماساژ قلبی داد که میزوگی زنده بشه مایکل هم در زنده شدن دوباره میزوگی نقش داشت و هنگامی که روح میزوگی پرواز کرد و فرشته ها دورش جمع شدن مایکل بلند اسم خدا رو صدا زد و از صمیم قلب از خدای واحد خواست که میزوگی رو زنده کنه . میزوگی هم به وسیله ی دعای مایکل و ماساژ قلبی سوباسا دوباره به زندگی برگشت . همزمان یایویی(دوست دختر میزوگی ) هم داشت دعا میکرد از خدای واحد میخواست که به میزوگی کمک کنه .

خب این با چیزی که منابع ایرانی راجع به ژاپن نوشتن تناقض داره . من نمی دونم بیشتر از این اما خودتون میتونید بیشتر راجع به سری مانگا ها و شخصیت هایی مثل مایکل بخونید.

اطلاعات مایکل رو میتونید حتی از این لینک هم پیدا کنید اما فعلا به دلیل آزمونی به اسم کنکور قصد ترجمه کردنشو ندارم و به جاش میتونم برم چند تا ریدینگ بزنم ولی بعد کنکور قضیه فرق دارهhttps://captaintsubasa.fandom.com/wiki/Michael .

خب برای ما هم هنوز این قضیه ایهام داره ولی من مانگا ها رو به زبان انگلیسی (که مانگایی که به زبان انگلیسی هست میشه کمیک استریپ ) رو خوندم و خودتون هم می تونید بخونید و اگر اطلاعاتی راجع به جریان مایکل و سوباسا دارید به ما بگید یا خودتون تو سایت ما بزارید .


عسل با خود گفت:(نه، این امکان نداره، چطور ممکنه اون اینجا باشه؟!) سعی کرد با بستن چشمان و تکان دادن سرش، افکار و تصاویر مزاحم را از ذهنش دور کند اما با گشودن چشمانش، باز هم آن ها را می دید اما این بار کمی متفاوت تر از قبل دستی در فاصله حدود بیست سانتی متری از صورتش، به چپ و راست تکان خورد و همزمان با آن، صدایی به عصب های حسی گوش های عسل رسید که می گفت:(حالت خوبه؟!)?Are you ok

(یه توضیح کوچولو: از این قسمت رمان به بعد تمامی گفت و گوهای سوباسا و اعضای خانوادش با عسل به صورت انگلیسی هست اما من برای راحتی کار به صورت فارسی می نویسمشون، این توضیح برای اینه که یه موقع فکر نکنین سوباسا فارسی حرف می زنه

خونه ی سوباسا در اسپانیا . که این خونه برای خود سوباساست نه فرد دیگه ای مثل مامان و باباش

این خونه آپارتمانیه و سوباسا همراه با سانایی و دوقلوهاش اینجا زندگی میکنه

اما چون در کارتون هرگز به ازدواج انها نرسیدیم پس طبیعتا این خونه رو ندید و در مانگا هم جست و گریخته میشه عکس هایی از خونشون پیدا کرد

نمای کلی خونه سوباسا طبقه ی ۳ هست و بالکن داره :

باز هم نمای کلی خونه و بخشی از حال که تلویزیون اونجا قرار داره


دوباره حال ( قسمت غذا خوری) :

راه پله به بالا (خونه ی سوباسا دوبلکسه ولی متاسفانه عکسی از طبقه ی بالا پیدا نکردم)

این نمی دونم کدوم قسمت خونست شاید دم دره چون سانایی داره سوبا رو بدرقه میکنه:

آشپز خونه :

بازم آشپزخونه:

اتاق خواب سوباسا و سانایی:

نمای سقف و پنجره ی اتاق خواب سوباسا و سانایی:

تخت اتاق خواب سوباسا و سانایی:




این تمام عکسایی بود که من مدت ها برای درست کردن چنین پستی جمع کرده بودم

امیدوارم خوشتون بیاد

به جرعت میتونم بگم بهترین پستمه

چون خونه ی پدری سوباسا رو کارتون نشون داده اما خونه ی خود سوباسا توی کارتون نشون داده نشده و من این عکسهارو مثه تیکه های یک پازل جمع کردم

شما هم اگه عکسی از خونه ی خود سوباسا در اسپانیا دارید لطفا بفرستید

برای کامنت گذاشتن که الان مشکل پیدا کرده اول کد امنیتی رو وارد کنید و بعدش بنویسید . درحالیکه مینویسید ممکنه کد امنیتی رو نبینید اشکال نداره شما تایید رو بزنید کامنت فرستاده میشه ولی حتما کد امنیتی رو قبل از نوشتن کامنت بنویسید



سانایی به سوباسا میگه راهب مسیحی ای این گردن بند های صلیب رو داد به من

زمانی که ژاپن بودیم در معبد خدایان شینتو دعا میکردم برات اما این امکان توی اسپانیا فراهم نیست

ولی این فرد گفته خدای مسحیت(منظورش خدای واحده که ما مسلمان ها هم بهش اعتقاد داریم )‌ از ما مراقبت میکنه

درواقع هر دو طرف به دین هم احترام گذاشتن و مایکل داشت دینشو با احترام و محبت تبلیغ میکرد 

سوباسا و سانایی هم احترام گذاشتن بهش

جالبه که اگه مانگا رو بخونید متوجه میشید که میزوگی رو خدای واحد نجات داد(همون خدایی که ما بهش اعتقاد داریم) و میزوگی دارای روح بود 

سر فرصت دوباره عکسهاشو میزارم

از فاطمه جون هم بابت اطلاعاتش ممنونم 


مکان های عمومی تا حد امکان نرید و ماسک بزنید . 

من خودم خیلی کم بیرون درمیام و وقتی هم در میام بیرون یک ماسک رو صورتم هست و یک الکل در دستم 

کرونا از چیزی که فکر میکنیم وحشتناک تره 

خودمم باورم نمی شد که امروز خبر مبتلا شدن احسان خواجه امیری به کرونا رو شنیدم (حتی به خاطر اینکه کرونا نگیره چند ماه رفت یک جای دور افتاده زندگی کرد)

یا دوست خودم از خونه خیلی بیرون در نمیومد ولی گرفت

خب یعنی هرچقدر هم رعایت کنیم باز کمه . 

مثلا من اگه مجبور باشم بشینم روی یک صندلی عمومی اول صندلی رو با الکل ضد عفونی میکنم بعد که خشک شد میشینم و بعد که از صندلی پاشدم لباسامو ضدعفونی میکنم . یا وقتی با کارت بانکی کار میکنیم حتما بعد دریافت کارت ضدعفونیش میکنیم 

حتی اگه اون لحظه امکان ضدعفونی کردن نباشه دستمو به چشم و دهنم نمی زنم .

اومدم خونه دستامو با آب و صابون می شورم 

فاصله ی ۱ متریم رو از افراد حفظ میکنم  و اگر کسی نزدیک من عطسه کنه تا بخواد عطسه کنه در می رم

وقتی می رم خرید ماسک و دستکش می پوشم

اگرم دستکش همرام نباشه حواسم هست که هم فاصلم رو رعایت کنم و هم دستمو به چشم و دهنم نزنم 

متاسفانه این صحنه دیده میشه که یکی دستکش دستشه اما با دستکش داره تخمه میشه که انگار اون دستکش بیشتر به آلودگی منجر میشه

اگر نمی تونید ضدعفونی کنید لطفا لباس هایی رو که بیرون می پوشید یه جا جدا بزارید

به پول هایی که دریافت میکنید اگه نمی خواهید خرج کنید و میخواهید نگه دارید تا سه روز دست نزنید



من کرونا نگرفتم و امیدوارم که نگیرم ولی زمستون سال ۹۸ (پارسال) آنفولانزای وحشتناکی گرفتم و روزها در قرنطینه بودم و اون موقع که پانسیون بود نه پانسیون رفتم و نه مدرسه حتی امتحان نوبت اول دینیم رو موجه رد کردند .  خیلی وحشتناک بود و از درسم عقب موندم و کلی اذیت شدم 

اگه جلوی کرونا رو نگیریم احتمال داره که با آنفولانزای قبلی (همونی که من گرفته بودم) و آنفولانزای خوکی قاطی باشه تازه اگه طاعون خیارکی و وبا هم بیشتر شیوع پیدا کنه دیگه فک کنم هممون باید اشهدمون رو بخونیم . )

خواهشم اینه بیایید رعایت کنیم و زنجیره ی کرونا رو قطع کنیم 



عنوان: {دومین سورپرایز امسال}

درست نمی دانم چه شد چرا که هیجان و شوق لحظه ای رهایم نمی کند. زندگی من این 

چند روزه شبیه داستان کودکانه ای شده که من در آن قدم گزاشته ام و همانند شخصیت 

های اصلی هر مانگا یا داستانی از ذوق، نمی دانم چه کنم!

همه چیز با برنامه ریزی آن مرد گمنام پیش رفت درست تک تک کلماتش، مو به مو

 اتفاق افتاد و من را بیش تر از هر لحظه دیگری در زندگی، غافلگیر کرد. حسی که الان

 برخلاف چند روز اخیر دارم توصیف شدنی نیست و فقط دلم می خواهد از شدت این

 همه شادی و سرمستی، تا قله کوهی بلند پیش بروم و فریاد شادی ام را

سر بدهم. این دومین سورپرایز بزرگ در سایت ماست چرا که اسطوره فوتبال، از امروز 

مهمان من است.

با انگشت ظریفش، دکمه اینتر را فشرد و پست جدید را با شعف بسیار، ارسال کرد.

.

این سایت درواقع در 19 بهمن سال 1392 درست شد که یکبار گم شد و دوباره ساختیمش .

این سایت رو اولین بار من بنیان گذارش بودم ( عسل ) و از 12 سالگی ( اواخر سال 92 ) شروع به فعالیت کردم . با گذشت زمان اعضای بیش تری به سایت جذب کردیم که برخی خیلی فعال بودن یکی از این اعضای خیلی مهم نیکا آگامی هست . که در پاییز سال 1393 عضو شد . با آمدن نیکا جون تحول بزرگی ایجاد شد و بعد از مدتی روش سایت عوض شد هم اکنون هم کمک های زیادی به سایت میکنه . در ضمن نیکا جون یک هنرمند به تمام عیاره و نقاشی هاش و مانگاهایی که میکشه واقعا حرف ندارن .در پاییز ۹۴ نادیا جون وارد این سایت شد و شروع به ترجمه ی مانگا ها کرد و با استقبال خوبی روبه رو شد و شعر منم خوند و آهنگسازی کرد که این خیلی ارزش داشت فقط کاش شماره ای از نادیا جون داشتم چون مدت طولانیه که نیست و پیداش نمیکنم . کانال آپارات هم با کمک آقای لاورمن ساخته شد و هنوز هم توسط ایشون آپدیت میشود ایشون هم خیلی به سایت ما لطف داشتند و باعث شدند که ما کانال آپارات بزنیم و ویدیو قرار بدیم بیشتر محتوای ویدیویی ما توسط ایشون بارگذاری میشه . آقا میلاد هم یکی از دوستان و همکاران خوب ما هستن که همیشه از سایت پشتیبانی کردند و خیلی وقت ها کدهامون که به مشکل برمیخورد ایشون مشکلات رو حل میکردند و همیشه حمایتمون کردند سایت یکبار یک مشکل بزرگی براش پیش اومد و اگر مهندس هاشمی (سایت فتوپویا) نبودند الان سایتی وجود نداشت . همچنین کد نویسی قالب وبلاگ کار ایشونه . یکی دیگر از افرادی که به صورت ویژه در پیشرفت سایت تاثیر داشته فاطمه جون هست رمان های زیباش باعث جذب خوانندگان دائمی زیادی شد که فقط به خاطر خوندن ادامه ی رمان هاش به سایت میومدن اگه رمان هاش رو بخونید متوجه ی قلم جادوییش میشید .آقای تاکاهاشی خالق کارتون سوباسا که یک سلبیریتی جنتلمن و خاکی هستند در ۲۰۱۸ سایتمون رو دیدن و با من به انگلیسی چت کردند مثل یک رویا بود ولی حقیقت داره وسایت خوبو معتبر کاپیتان اوزارا مارو معرفی کرد


پس از یک پذیرایی مختصر با لیوان هایی از شربت خنک و گوارا، بر روی کاناپه مجاور آن ها نشست و با خوشرویی گفت: خیلی به خونه ما خوش اومدین. امیدوارم که پذیرای خوبی براتون باشم.

سانایی درست مانند تصوراتش، خیلی نرم و آرام و با مهربانی منحصر به فرد خود، پاسخ داد: نه عزیزم، ما از تو به خاطر پذیرفتن ما و مهمون نوازی عالیت، ممنونیم. نمی دونم اسمشو چی می زاری شانس یا تقدیر ولی انگار همه چی دست به دست هم دادند تا ما اینجا باشیم.
عسل با لبخند دلنشینی گفت: شما لطف دارید.
با اینکه حرف های سانایی، با مهر و عطوفتی بی نظیر در دل عسل نشست اما با جملات آخرش، کنجکاوی اش را تحریک کرد و او را ملغب به دانستن سوالی کرد که از قبل در ذهنش جا خوش کرده بود. با تمامی این ها، کمی خجالت می کشید؛ دختر کم رویی نبود همیشه حرف هایش را با دلیل و منطق و نهایت احترام به زبان می آورد اما ته دلش می گفت اگر بپرسد، آن ها فکر می کنند او راضی به بودنشان نیست و
سعی کرد دلیل و منطقش را جلو بکشد و حرفش را بزند؛ به همین خاطر دلش را به دریا زد و زبانش را روی لبش کشید و با لحن مناسبی پرسید: ببخشید که اینو می پرسم اما خیلی دوست دارم بدونم که چه جوری شد شما سر از ایران در آوردید و یکراست به خونه ما اومدین
و قبل از این که جوابش را بگیرد، با اطمینان گفت: البته نمی خوام توهین کنم چون شما با اومدنتون آرزوی چندین ساله منو برآورد کردین؛ من فقط می خواستم دلیل این معجزه رو بدونم.
سانایی لبخند اطمینان بخشی زد: می دونم عزیزم. بالاخره حق توئه که بدونی
عسل از این همه درک بالای سانایی دلش آرام شد و از اینکه جوابش را هم به زودی دریافت می کرد، بسیار بسیار خوشحال گشت.


سانائه اوزارا (قبل ازدواج ناکازاوا) همون طور که می دونید همسر سوباساست 

سانایی و سوباسا در رویای هزاره پسرهای دوقلویی به اسم های دیبو و هایاته دارن

و در رایزینگ سان هنوز بارداره (رایزینگ سان قبل از میلینیم دریم یا همون رویای هزارست و در حال حاضر رایزینگ سان نوشته میشه فقط چند سال پیش یک تک قسمتی به اسم رویای هزاره و یک تک قسمتی به اسم ۳۰ سالگی اومده)

سانایی برای اینکه بتونه بره پیش سوباسا (قبل ازدواج )مدت ها سخت در کافی شاپ به عنوان پیشخدمت کار میکرد تا پول جمع کنه

سانائه سردسته ی تشویق کننده ها در تیم نانکاتسو بوده و شخصیتی پسرونه داشته اما یواش یواش شخصیت پسرونش تبدیل به یک شخصیت دخترونه میشه و روحیاتش کم کم عوض میشه

درضمن سانایی در دورانی که سوباسا نبود یک پت خانگی هم داشت که قبلا عکسشو گذاشتم اگه بازم بخواهید عکسشو میزارم . یک سگ کوچولوی خوشگل

مامان و بابای سوباسا هم خیلی سانایی رو دوست داشتن و اونو مثل دختر خودشون میدونستن 


سوباسا پس از سکوتی که تا آن لحظه با او خو گرفته بود، به حرف آمد و پاسخگوی سوالاتی شد که همچون معادله هایی در سر پر از کنکاش عسل، می غلتیدند و او را بیش از پیش کنجکاو تر می کردند.

-فوتبال واژه ای بود که از انگار از همون دوران طفولیت، با بند بند وجودم، یکی شده بود و قصد جدا شدن نداشت. از نجات جون من توسط یه توپ فوتبال ساده گرفته تا وارد شدن من به تیم منتخب برزیل و ستاره شدنم همه این ها از اون علاقه ای نشات می گرفت که من به این ورزش فوق العاده داشتم. از همون بچگی شیطنت هام تماما با جدا نشدن من از این گوی سرنوشت ساز شروع شد که روز و شب، موقع خواب و بیداری روحیه ام رو می ساخت. احساس نشاط و سرزندگی رو از همین دریبل های ساده ای می گرفتم که هیچ روزی فراموش به انجام این کار نشد. با بزرگ تر شدن و بالغ شدنم، این حس بالندگی و علاقه به این ورزش روز به روز شدت می گرفت؛ تا اونجا که تیم ضعیف مدرسه و دبیرستانمون رو تا قله پیروزی با افتخار پیش بردم. زمانی که روبرتو بدون من به برزیل رفت احساس ضعف و شکستگی زیادی کردم ولی ایمان و ارادم قوی تر از این ها بود که با همچین چیزی زود پس بیفتم و بشکنم و به ادامه ندادن فکر کنم چرا که این اتفاق، بالعکس درون وجودم رو سرشار از امید کرد و جسم و روحم رو وادار به تکاپو و تلاش
سال ها همین طور پشت هم می گذشت و ریشه ای که از دوستی من به فوتبال شکل گرفته بود روز به روز بال و پر می گرفت و جوونه می زد؛ راحت نبود گذر کردن از تمومی حادثه ها و واقعه هایی که هر کدوم بخشی از زندگیم رو دربرگرفته بود، منو بیشتر تحریک به پیشروی و تلاش می کرد. نمی گم تا حالا همیشه پیروز میدان بودم اما اینم نمی گم که روز و شب به خاطر هدف و عشقی که به این ورزش داشتم تلاش نکرده باشم دنبال بهانه های الکی و بیهوده نبودم تا از اون چیزی که می خواستم فرار کنم چرا که اعتقادم می گفت هیچ موفقیتی بدون تلاش آدمی به دست نمیاد. زمانی که به شدت مصدوم می شدم و دکتر ها با ناامیدی به من می گفتند باید مدت کوتاهی از فوتبال دست بکشم، اصلا برام خوشایند نبود چرا که انگار تو بازی جهانی با تیم قدرتمندی بودم که در اون لحظه داور با نشون دادن کارت قرمز، تیغ های برنده ای رو به قلب و ذهنم وارد می کرد. با این که به سختی، در اون لحظات می تونستم بازی کنم اما اصلا دلم به عقب نشینی و شکست، رضا نمی داد. مصدوم بودم اما دین من به اون توپ که جونم رو نجات داد بیش تر از این حرف ها بود. اون توپ، باعث شد تا علاوه بر بازی کردن تو تیم های مورد علاقم، دوستان زیادی از جمله سانایی پیدا کنم که وجودش از همون دوران دبستان، مثله گلی بود که کم برای من و بازیکنان دیگه، زحمت نکشید؛ این دختر پا به پای ما سوخت و ساخت و با اخلاق فوق العاده بی نظیرش، ما رو شرمنده خودش کرد. برگ دفتر زندگی با ورق خوردنش باعث خیلی از تجربه ها و اتفاق های تلخ و شیرینی شد که ما باهاش رشد کردیم و بزرگ شدیم تا امسال، تو لیگ برتر برزیل، کشوری که آرزو و رویای های بچگیم باهاش عجین شده بود، بازی می کردم. همه چیز طبق روال همیشگی خودش پیش می رفت اما تو بازی آخری که هفته پیش تو مجمع الجزایر فیلیپین داشتیم، با اینکه هیچ پیش بینی از قبل نشده بود، درست اواسط بازی، زله ای مهیب همه جا رو فرا گرفت و از اونجا که شدتش زیاد بود، باعث صدمه دیدن جدی خیلی از بازیکنا از جمله خودم شد. علاوه بر اون اکثر تماشاچی ها که تعدادشون به میلیون ها نفر می رسید، داشتند از اون محدوده خارج می شدند و متاسفانه بیقراری اون ها به ما هم سرایت کرد. یه شوک عجیبی به خانواده های بازیکنا، مربیا و مسئولان اونجا وارد شد که باعث دلشوره و بیقراری عجیبی در سراسر اون استادیوم بزرگ شد و نتیجه اش هم کنسل بازی اون روز شد. در بین اون همه شلوغی و غوغا و سروصدا و آشوب، چشمم ناخودآگاه سمت دختر کوچولویی کشیده شد که به خاطر سرعت تند مردم، محکم به زمین خورده بود و پاش هم به شدت خونریزی داشت و متورم شده بود. با کمی دقت می شد فهمید که اون نقطه ای که اون دختر در اونجا قرار داره، زله شدت بیشتری داشته و احتمال وقوع پس لرزه های سخت، در اون محل بیشتره. من نمی تونستم گریه های مظلومانه اون دختر کوچیک رو که تو سن رویاها و آرزوهای قشنگش سیر می کرد، نادیده بگیرم و بی توجه از جلوی چشمانی که درونشون پر از التماس و خواهش برای نجاتش بودند بگزرم. به همین خاطر بدون توجه به حرف ها و تذکر های اطرافیانم، با تندترین سرعت ممکن خودم رو به اون دختر رسوندم. به نظر پنج یا شش سال داشت اما توانش مثله غنچه ای ضعیف بود که در حال درد کشیدن بود. با دیدن من، انگار کمی آروم شد ولی چهره اش با درد دوباره ای که تو ناحیه زانوش حس کرد، در هم رفت. همه توانم رو به کار گرفتم تا با آرامش از اونجا دورش کنم در حالی که درونم پر از آشوب و درد بود. با حفظ خونسردی و لبخند دلگرم کننده ای بهش نغمه امید رو دادم که آروم باشه تا منم بتونم از اون مخمصه نجاتش بدم. میله آهنی روی پای کوچیک و شکننده اش نقش تیری بود که به زهر آغشته شده بود و خار شده بود توی قرنیه های چشمای من. همون لحظه تصویر دیبائو و هایاته از جلو چشمام رژه رفتند؛ فکر کردن به اینکه اگه این اتفاق برای اون ها هم می افتاد، دلم رو بدجوری به آب و آتیش می کشوند. با قدرتی که لحظه به لحظه بیشتر می شد، اون میله رو از روی پاش برداشتم و آروم و بااحتیاط پیکر دختری که نه اسمش رو می دونستم و نه شناختی ازش داشتم، روی دو تا دستام بلند کردم و اونو به اتاقی که دکتر الکس در اونجا قرار داشت بردم.

دکتر، با نگرانی سریع مشغول انجام کارهاش شد و در همون حال از من تشکر جانانه ای برای اون دختر کرد؛ چرا که اگه دیرتر می رسیدم امکان شکستگی پا به احتمال نود درصد وجود داشت. دکتر به دارویی حیاتی و مهم برای اون دختر اشاره کرد که از قفسه دارو ها که تو اتاق مجاور قرار داشت، براش ببرم. دارویی که باعث بهبودی وسیعی از اون دختر بینوا می شد. همین طور که چشمم دنبال اون داروی خاص و پرکاربرد تو قفسه های متعدد، می گشت، یک دفعه به طور ناگهانی پس لرزه دیگه ای اتفاق افتاد و من دستپاچه تر از قبل، سریع دنبال داروی مورد نظر گشتم و بالاخره پیداش کردم. پس لرزه ها همین طور به شدتشون اضافه می شد و باعث می شد من سریع تر دست به کار شم و اون دارو رو سریع بگیرم. درست زمانی که در اون قفسه رو بستم پس لرزه ای محکم باعث لفزیدن اون کمد شیشه ای پر از دارو شد و منم تمام قدرتی که در وجودم بود رو از تک تک سلول هام طلبیدم تا مانع افتادن اون کمد باشم. اون کمد، دوای درمان خیلی از مصدوم ها و مریض هایی بود که در حال درد کشیدن بودند و نداشتن دارو و تجهیزات، خنجری بود که با بی رحمی تموم، وجودم رو می سوزوند و این در برابر اون دردی که کتف ها و شونه هام، با اون ماهیچه های عضلانی تحمل می کردند، هیچ بود
سوبا با یادآوری آن روز شوم که تبدیل به روز های شوم بعدی زندگی اش شده بود، آهی جانسوز کشید: اون روز گذشت و جوابی که دکتر ها با ناامیدی و تاسف فراوان بهم دادند، مثل پتکی بود که محکم به سرم کوبیده شد. این اخطار، این کارت قرمز و این گناهی که بهم تلفیق شد، بدترین شوک توی دوران زندگیم بود چرا که به طرز جدی و محکمی، مهم بود که به هیچ وجه و با هیچ دلیل و توجیهی نمی شه کسی رو قانع کرد و کاری رو انجام داد. بعد از بیست و چندین سال که با عشق، فوتبال رو سرمشق زندگیم قرار داده بودم، شده بود مسئله ای که با چند تا ترفند و راه حل، به جواب معقولانه ای می رسیدم، حالا کنار کشیدن ازش شده صورت مسئله ای که به هیچ وجه نمی تونم هضمش کنم چه برسه به اینکه بخوام با هزار تا معادله و نامعادله حلش کنم.

عسل حس کرد لحظاتی ندای قلبش را نمی شنود. اسطوره فوتبال از چه چیزی سخن می گفت؟! مگر می شد کنار کشیدن از چیزی که تمام زندگی ات را به عشق آن زنده ای؟ مگر می شود دست کشیدن از تمرین هایی که صوت نفس هایت پس از آن، ندایی لذت بخش و گیرا می شود و تمام کائنات را فرا می خواند؟ مگر می شد اسطوره ای که لحظه به لحظه از زندگیش را لبخندی جذاب و گیرا فراگرفته بود، اکنون با چشمانی ناامید سخن از ترک حرفه اش بزند؟
عسل شرمندگی تمام را در احساساتی که حالا دگرگون شده بود، احساس کرد. این ناامیدی در وجود او هم رخنه کرده بود و این اصلا خوشایند نبود. از ناعدالتی این دنیا، حرصش گرفته بود. سوبا کجای راه را خطا رفت؟ هدف او جز کمک و همیاری با هم نوعان خود، چیز دیگری نبود اما چرا و به چه حقی آن بلا سرش آمد؟ چرا خیر و شر فقط در فیلم ها، به سزای کارش می رسید؟ و سوالی که بیشتر از نیمی از مغزش را احاطه کرده بود، دلیل آمدن سوبا پس از آن مصیبت به ایران بود.


دوستان نیکا جون نمیتونه عکس آپلود کنه در سایت . حجم آپلود داریم خیلی هم حجم آپلود داریم

بقیه میتونن . اما من فکر کنم بعضی عکسها آپلود نمیشن نیکا جون هم به عنوان مدیر سایت تمام دسترسی هارو داره نمی دونم مشکل از کجاست

من خودمم بعضی عکس هارو نمیتونم آپلود کنم 

وبلاگ نویس های گرامی میشه لطفا کمک کنید مشکل رو بفهمیم 


میشه لطفا یکی بگه مشکل از کجاست


تولد داریم چه تولدی

سلام به همه ی دوستان و نویسندگان و کاربران گرامی سایت هواداران سوباسا امیدوارم خوب خوب باشید 

فردا تولد سوباسا . 

اسم سوباسا معنی قشنگی داره یعنی بالهای بزرگ آسمان 

وقتی اسم بال میاد آدم یاد اوج گرفتن می افته و این اسم کاملا با شخصیت سوباسا مطابقت داره 

ما هر سال تولد سوباسا رو جشن میگیریم تا هیچ وقت از خاطره ها بیرون نره . تولدت مبارک سوباسا جووون



درنهایت در آخرشب وقت فوت کردن شمع هاست


سوباسا آرزو کن .

آرزو کن واسه تمام مردم دنیا که از دست کرونا خلاص بشن از خدا برای کودکان جنگ زده امنیت روبخواه برای کودکان بی سرپرست آغوش پرمهر پدرو مادر ،برای کودکانی که بیمارشدن (سرطان و حتی کرونا و.)آرزو کن که خوب بشن

از خدا بخواه که مردم وضعشون از هرلحاظ ازجمله وضع اقتصادی بهتر بشه مخصوصا تو ایام کرونا که خیلی ازکسب و کار ها آسیب دیدن

برای فاطمه جون ، نیکاجون، آقامیلاد، آقای مهندس ، آقای لاورمن و تمام دوستان دیگر که اسامیشون زیادن بهترین هارو از خدا بخواه. به هرچیزی که آرزو دارن وبه صلاحشونه برسن

برای تمام خوانندگان این وب بهترین هاروبخواه 


در نهایت برای تمام این میلیارد ها مسافر سفینه ی خاکی آرزوی تنی سالم و دلی شاد کن 


حالا نوبت فوت کردن شمع هاست


تولدت مبارک سوباسا 

سلام به همگی امروز تولد سوباسا رو جشن میگیریم 

اگه سوباسا واقعی بود برای تولدش چه هدیه ای می خریدین؟ 

من براش یه گردنبند می خریدم که یه پلاک توپ فوتبال کوچولو بهش آویزون باشهمن چون کیک شکلاتی دوست دارم عکس کیک شکلاتی گذاشتم راستی اگه سوباسا واقعی بود کیک تولدش رو خودم درست می کردم.


موجی از غم و ناراحتی در چهره سوبا، به چشم می خورد و این موجب عذاب عسل شده بود. سوبا پس از مکثی کوتاه ادامه داد: اما قضیه اومدن ما به ایران خب باید بگم که بعد از اون ماجرا و کنار کشیدن من از فوتبال، روبرتو بهم پیشنهاد سفر سه ماهه به ایران، کشوری در جنوب غربی آسیا داد.

عسل انگار که وزنه ای به سرش برخورد کرده باشد، بی اختیار و با تعجب به سوبا که خیلی ریلکس و با آرامش، در حال توضیح دادن بود، نگریست. در مغزش تنها این سوال همچون ستاره ای دنباله دار می چرخید: یعنی آن مرد گمنام روبرتو بوده؟!
-برای من و خانوادم بعد اون شوک بزرگی که بهمون وارد شد، شاید سفر کردن به کشوری که چیز زیادی از فرهنگ و مردمش نمی دونستیم، باعث تجدید قوا و بهبودی روحیمون می شد؛ برای همین برخلاف مخالفت های من که به خاطر آشفتگی حالم بود، سانایی و بچه ها متقائدم کردن که اومدن به اینجا، می تونه اون خلا رو که با هیچ چیزی تو زندگیم پر نمی شد رو پر کنه درست نمی دونم اون جاذبه و کششی که ایران داشت به چه دلیلی بود اما من هم بر خلاف مخالفت های قبل، به سادگی و با رضایت قبول کردم چرا که یه حس خیلی قوی و محکم می گفت تو این سه ماه، خاطرات خوبی رو تجربه می کنم و به جاهایی پا می زارم که مطمئنا می تونه تاثیر بسیار عمیقی تو زندگی پر از دغدغه من باشه تا بعد از این سه ماه که حکم سه ماه حبس رو برام داره، در صورت داشتن سلامت و آمادگی کامل، دوباره با دوست دوره بچگیم همراه بشم و باهاش روی چمن های سبز و با طراوتی که انگیزه زندگی رو بهم تزریق می کنن باهاش بازی کنم و با گل کردنش توی دروازه حریف، اون امید و نشاط حاصل از موفقیت رو به تمامی هم تیمی هام انتقال بدم و به تموم دنیا بگم که: اگه به هدفت، ایمان و باور قوی داشته باشی، تو بدترین و سخت ترین شرایط، حتی اگه سنگم از آسمون بباره باز می تونی به اون چیزی که می خوای برسی و شکی در این مسئله نیست.


دوستان اینا رو خودم طراحی کردم برای شیمی رشته ی ریاضی و تجربی هست دوست داشتید بخونید

آیا مایعی از جنس کلرو فرم و کربن تترا کلرید و هگزان به ترتیب در میدان الکتریکی دچار انحراف میشوند یا خیر

۱_میشود _میشود_نمیشود

۲_میشود_نمیشود_نمیشود

۳_نمیشود_نمیشود_نمیشود

۴_نمیشود_میشود_میشود

گ ۲ تنها کلرو فرم قطبی است


چند مورد درست است؟

الف)مقاومت کششی گرافن ۱۰۰ برابر فولاد اشت

ب)فراوان ترین عنصر در پوسته ی زمین آهن است

پ) فراوان ترین ترکیب در خاک رس سیلیس است

ج)میتوان ادعا کرد با در دست گرفتن یک الماس تنها یک مولکول را در دست گرفتیم

۱)۱ ۲)۲ ۳)۳ ۴)۴

گ ۳ تنها ب غلط است فراوان ترین عنصر در پوسته ی زمین اکسیژن و بعد سیلیسیم است در حالی که در کل کره ی زمین اول آهن و بعد اکسیژن و سلیسیم است


چند مورد از عبارت های زیر درست است؟

الف) عدد کوئودیناسیون NaCl شش است

ب)گرافیت از الماس پایدار تر است

پ ) آنتالپی پیوند الماس از گرافیت بیشتر است

۱(۱ ۲(۲ ۳(۳ ۴(۰

گ ۱ درست است فقط الف درسته بقیه غلطن در مورد گرافیت باید بگیم که آنتالپی پیوند گرافیت از الماس بیشتره پس سخت تر پیوند ها شکسته میشه در نتیجه پایدار تره . 



انقدر حالم بده که دارم اینجا چرت و پرت مینویسم 

در دنیای واقعی انقدری حالم بده که موهامو قیچی کردم

بدن درد شدید گرفتم از استرس 

شب و روز گریه میکنم

اونم فقط واسه اتفاقاتی که در سال تحصیلی امسال افتاده و ظلم هایی که شده. کرونا اومد سوالات نهایی لو رفت بعدش اومدن ۷ ص زبان سوالات خیلی سخت دادن فیزیک رو یادتونه . کلا امسال شانس نیاوردیم . پانسیون رو هم که قضیه ی اخراجمو بارهاگفتم

حتی احتمالش هست امسال کنکور ندم 

نمی خوام این حالت های بدم بیشتر از این منتقل بشه پس یک مدت پست نمیزارم چون یواش یواش دارم چرتو پرت مینویسم

سایتو به فاطمه جون و نیکا جون میسپارم 

ممکنه فقط کامنت بزارم ولی فعلا تا حالم بهتر نشده پست نمی زارم که انرژی منفیم رو به شما منتقل کنم


اگه بتونم بازدید آنلاین از استیشن سوباسا در ژاپن رو پیدا میکنم

شخصیت تن تن رو که یادتونه اینم موزش

ولی نمی دونم چرا طبقه ی بالا نمیره یعنی اصل مطلب رو نمیاره ولی تا همین قسمت های رستوران سالن کافی شاپ تن تن شاپ و پل که نشون میده دستشون درد نکنه

مخصوصا اون تن تن شاپش خیلی باحاله ماکت ها و تابلو های تن تن اونجا هستن

اما اینها برای فروش اند و اصل مطلب طبقات بالایی هست که متاسفانه نمیاره 


کلیک کنید رو لینکی که می فرستم وارد موزه بشید

این لینک فکر کنم برای همیشه رایگان بازهhttp://fr.tintin.com/images/visite-virtuelle-musee-herge/index.html



دوستان لطفا برام دعا کنید

پس فردا کنکور دارم امسال شرایط خیلی سخت بود و مدام تاریخ کنکور عوض شد خودتون که در جریانید

چون میخوام از ایران برم رشته ی فیزیک دانشگاه تهران رو میخوام دعا کنید که بهش برسم

مشاورم میگه که قطعی میتونم فیزیک دانشگاه تهران در بیام و در بدترین حالت فیزیک شریف درمیام


دعا کنید فقط بشه 

خیلی میترسم نشه یه وقت . به همه تو دنیای واقعی گفتم به خاطر شرایط کرونا کنکور نمیدم ولی میخوام کنکور بدم

دعا کنید که روحیم تو کنکور خوب باشه


سلام دوستان روزتون بخیر امیدوارم که حالتون خوب باشه. من امروز با یه مطلبی روبرو شدم که برام جالب بود.


کنکور ۹۹ حواشی زیادی داشت که نمیخوام صحبت کنم راجع بش فعلا اما فاصله گزاری و پروتکل های بهداشتی اونطور که وعده داده شده بود رعایت نشده بود و در کنکور ارشد ۱۷ نفر در آخرین آماری که دارم در یک حوزه مبتلا شده بودن

فردا مدارس باز میشه من دیگه مدرسه ای نیستم ولی نگران کودکان سرزمینم هستم شاید جایگزینی بهتری برای آموزش وجود نداشته باشه . مثلا برنامه شاد که فقط به درد خودشون میخورد من قبلا داشتم و هیچ دردی نخورد بعد هم همه که به شاد و گوشی هوشمند دسترسی ندارند در نتیجه عدالت آموزشی برقرار نبود 

من خواستار افزایش پروتکل های بهداشتی هستم

نه مثل کنکور و امتحانات نهایی ما که هیچ یک از وعده های پوچ آموزش پرورش و سنجش محقق نشد نمیشه گفت هیچ ولی اصلا فاصله گذاری اینا رعایت نبود مثلا من با جلویی خیلی فاصله داشتم(چون پشت ستون بودم )اما با پشتی هیچ یک و بیست هم فاصله نداشتم چه برسه یه یک و هشتاد

در نتیجه

#خواستار_افزایش_پروتکل_های_بهداشتی_هستم

#اشتباه_کنکور_سراسری_را تکرار_نکنید

#من_مدرسه_ای_نیستم_ولی_خواستار_رعایت_پروتکل_های_بهداشتیم

#نزارید_خانواده_ها_داغ_فرزند_ببینند

#کودک_سرزمینم_نترس_من_حامی_تو_هستم


Boys went to find a clue
And girls stayed at home
Nika:Rostapopolous is a keen person no one
can be winner in the batte with him Now we are in his trap and we can't escape
Bummp.
Asal: Css did you hear the sound?
Zahra:Which sound?
Asal:listen
Fatemeh:They found our shelter we should escape and abandon the cabana
Nadia:But what will hapen to the boys
Nika: We move and than call to them but now turn off your mobiles becuse Rostapopolous's
soldiers can follow our signals
Fatemeh: I remmeber Tsubasa told me they put an other boat in the vacant land
Negar:Now we should leave the forest and go to the vacant part of the island
Zahra :Wow what a tact you have the strategy of concealing an other boat is cool
Suddenly Fateme shriked
Nika:What did happan?
Fatemeh has fallen down and her left leg was bleeding
And Rostapopoulos's soldier were heared the sound
پسرا رفتن که سر نخی پیدا کنند
و دخترا در خانه ماندند
نیکا :راستاپوپولوس آدم باهوشیه هیچ کس نمیتونه در نبرد با او پیروز بشه حالا ما توی دام او هستیم و نمیتونیم فرار کنیم
بووومب
عسل:سیس صدا رو شنیدید؟
زهرا:کدوم صدا؟
عسل:گوش کن
فاطمه: اونها پناهگاه ما رو پیدا کردند ما باید فرار کنیم و کلبه رو رها کنیم
نادیا:اما چه اتفاقی برای پسرا میفته؟
نیکا:ما حرکت میکنیم و بعد به اونا زنگ میزنیم اما الان تلفن های همراهتون رو خاموش کنید چون سرباز های راستاپوپولوس میتونند سیگنالهای مارو دنبال کنند
فاطمه:یادمه که سوباسا بهم گفت اونا قایق دیگری در زمین خالی گذاشتند
نگار:حالا ما باید جنگل رو ترک کنیم و به دشت خالی جزیره بریم
زهرا:چه درایتی ! استراتژی پنهان کردن قایق دیگه فوق العادس
ناگهان فاطمه جیغ زد
نیکا:چی شد؟
فاطمه به زمین افتاده بود و پای چپش خونریزی میکرد و سربازای راستاپوپولوس صدا رو شنیده بودند




نیکا و نادیا دستهای فاطمه رو گرفتند و کمکش کردند تا راه بره
سربازا وارد خونه شدند عسل جیغ کشید
عسل: لیدر جانیتون شما رو به اینجا فرستاده؟
نیکا:مگه نبینید یکی از ما زخمیه . شما انسانید؟
یک سرباز:وظیفه ی ماست که شمارو دستگیر کنیم ؟ پسرا رو کجا قایم کردید ؟
زهرا:اونا اینجا نیستند
سرباز:منظورتون اینه که اینجا ست ندارن .یه دروغ محضه
نگار:منظورمون اینه که الان اینجا نیستند
سرباز:اونا خواهند برگشت و ما منتظرشون میمونیم
اونا دست و پای دختر ها رو بستند
در همین حال پسرها تلاش میکردند که راه حلی برای پیدا کردن بچه های سوباسا پیدا کنند اونها فهمیدند دیبو و هایاته در جنگل نیستند و انگار راستاپوپولوس اونا رو با خودش به کشتی ای برده
قاسم :ما فقط تونستیم بفهمیم که بچه ها اینجا نیستن
میلاد:منو قاسم نقشه کشیدیم و به قلعه رفتیم اما نتونستیم اونا رو پیدا کنیم ما تلاش کردیم که در قلعه قابل مشاهده نباشیم اما سرباز ها مارو دیدند و فرار کردیم
فتوپویا:منم سعی کردم سیستم راستاپوپولوس رو هک کنم ولی هنوز نتونستم
میلاد:اما نگران نباش ما به تلاش کردن ادامه میدیم و مشکل رو برطرف میکنیم
سوباسا:ممنون
قاسم:برای امروز دیگه کافیه. بیاین بریم خونه
پسرها به کلبه رفتند اما وقتی رسیدند دختر ها در حیاط کلبه نبودند و انگار ناپدید شده بودند
فتوپویا:اونا ناپدید شدن
سوباسا:شاید داخل خونه اند
وقتی پسرها در رو باز کردند سرباز های راستاپوپولوس رو دیدند
میلاد:اما چطوری پناهگاه مارو پیدا کردید؟
یک سرباز: کار راحتی نبود
یک سرباز دیگه :اگه میخواین که دوستاتون رو زنده ببینید بخوابید زمین و تسلیم بشید
سوباسا:باشه
یک هواپیما در حال کم کردن ارتفاع بود
سربازها دست وپای پسر ها رو هم بستند و همه ی بچه ها رو به حیاط کلبه بردند
سوباسا:یکی از ما زخمی شده و داره خونریزی میکنه
فاطمه:آااا اااااا
نادیا:اون درد داره نمیتونه سوار هواپیما بشه
یک سرباز:مهم نیست همه ی شما خواهید مرد
عسل: شیطان، بی رحم




در آخر انتقادی پیشنهادی دارید بنویسید خودم فک میکنم کند پیش میره و هنوزم دیالوگ ها زیاده که ان شا الله درستش میکنم


نام: عسل 

نام مستعار: عسل باسا

تاریخ ورود به وب: ۱۳۹۲

تاریخ تولد: ۲۸ دی ۱۳۸۰

محل تولد:زنجان

محل زندگی:زنجان

شخصیت مورد علاقه:سوباسا

ایمیل :asal_etaati@yahoo.com

تحصیلات :دیپلم ریاضی فیزیک از فرزانگان ۱ زنجان

شغل:فعلا بیکار رو هوا موندم تا تکلیفم مشخص شه

کشور مورد علاقه:کانادا اگه خدا بخواد قصد مهاجرت دارم 

رنگ مورد علاقه: صورتی

غذای مورد علاقه: پیتزا. بورک 

رویاهام: یک دنیای ایده آل بدون تبعیض و ناعدالتی

کابوس هام:مثلا کابوس میبینم که تو جنگم و داره بمب باران میشه .جالبه که من اصلا تا حالا تو هیچ جنگی نبودم ولی دلیل این خوابا رو پیدا نمیکنم.

خواننده مورد علاقه: شادمهر عقیلی _احسان خواجه امیری

فیلم مورد علاقه: پرپرواز

سازی که میزنم:ویولون (سبک کلاسیک)


 هرکاری کردم با این قالب نمیشه صفحات جداگانه رو نشون بده یه فکری به ذهنم اومد توی یک پست بیوگرافی خودتون رو بنویسید و پست رو ثبت کنید و بعد لینک پست رو در قسمت پیوند های روزانه بزارید .

این کار رو فقط نویسندگان اصلی میتونن انجام بدن

خیلی وقت بود این ایده تو ذهنم بود خیلی از سایت ها ، وبلاگ ها این امکان رو دارن چرا ما نداشته باشیم

توی بیوگرافی هرچی که دوست دارید بنویسید


بالای ۹۰ درصد دانش آموز ها قبل از اتمام آزمون از سر جلسه بلند شدند

خودکشی دانش آموز پسر رشته ی ریاضی بلافاصله بعد کنکور سراسری ۹۹. (من کار ایشون رو تایید نمیکنم قطعا راه حل های دیگه ای وجود داشت  ولی خون این آقا گردن مسئولین بی کفایت سازمان سنجش هم هست )

محمد ی که از شرایط برخی دانش آموزان سو استفاده کرد . طبق آخرین چیزی که میدونم فراریه و پلیس دنبالشه . اگر این آقا نبود الان اعتراضات برای امتحانات نهایی به جایی رسیده بود

نمایندگان مجلس هم از آب گل آلود ماهی میگرفتن . هی کنکور تعویق میفتاد 

تقلب هم به احتمال زیاد صورت گرفته . خواهشا پلیس فتای عزیز این مورد رو بیشتر بررسی کنید .  سوالات مثل اینکه فروخته شده بوده . حتی اگه هم وسط آزمون لو رفته باشه بی عرضگی سازمان سنجش رو نشون میده

پروتکل های بهداشتی در کنکور!!! فاصله ی یک و هشتاد!!! این دیگه خنده داره چون پروتکل بهداشتی رعایت نشد . تو ارشد که دستشون درد نکنه از یه حوزه کلی کرونایی تحویل دادن

طراح سوالات شیمی قطعا عمشو دوست نداشته . بچاره عمه هه خیلی فحش خورده . درصد سختی سوالات شیمی رشته ی ریاضی ۹۶ از ۱۰۰ بود

الانم مافیا تو بخش کامنت های قلمچی جمع شدند و سعی دارند درصد ها رو خیلی بالا نشون بدن تا یک عده انتخاب رشته نکنن باور ندارید برید کامنت ها رو بخونید . مسخرست نه؟ وقتی تا قبل از اومدن کلید سنجش هیچ یک از استاید نتونستن کلید هماهنگ با هم بیرون بدن 

خب لقب پرحاشیه ترین ، پر کشمکش ترین، سخت ترین و خطرناک ترین(عدم رعایت پروتکل های بهداشتی)و. کنکور قرن به کنکور ۹۹ تعلق میگیره . خواهش میکنم دست بزنید به افتخارشون 




____گاهی وقتها آدم عقده هایی داشته که بهش نرسیده . نمیخوام به کسی توهین کنم اما مطلب کاملا علمیه طراح سوالات امروز دانش آموز دیروز بوده مثل خود ما که با دادن اطلاعات غلط و درصد‌های فیک سعی داریم توجه دیگران رو به خود جلب کنیم یا دیگران رو نا امید کنیم

_____کنکور میگذره ، زندگی جریان پیدا میکنه حتی بدون ما . همون طور که میلیارد ها ساله که زمین به دور خورشید میگرده میلیارد ها سال پیش که ما لاقل در جهان ماده نبودیم . اما حالا که وارد این جهان شدیم مهم تاثیریه که روی زندگی بقیه گذاشتیم.قطعا شرایط زندگی ما هم در نظر گرفته میشه و انرژی ما در جهان باقی میمونه همون طور که الان از طریق برگردوندن انرژی به شیوه ی مع صداهای گذشته رو میشنوند.پس با دروغ،تقلب،توهین،تبعیض همنوعان خودمون رو آزار ندیم .


عسل اطاعتی


حدسم درست بود

زبان هایی که سوباسا بلده:

ژاپنی (زبان مادری)

انگلیسی

پرتغالی با لهجه ی برزیلی 

اسپانیایی 


این بار یک خبر دیگه خوندم و روحمو آزرد . اگه خودم بزرگتر که بشم حتما یک کاری برای جلوگیری از وقوع این حوادث میکنم


خیلی وقت ها دانش آموز های مناطق محروم به خاطر بی تدبیری مسئولین در اثر آتش سوزی ناشی از سیستم فرسوده گرمایشی از بین میروند

عده ای از این فرشته های کوچولو پر میکشن  عده ای دیگر با چهره ای سوخته و سلامتی از دست رفته در جامعه زندگی میکنند و هر روز این فرشته های نازنین پر پر میشوند

آهای مسئولین صدامو میشنوید ؟؟؟ بی تدبیری دیگه کافیه باید جلوی وقوع این حوادث رو بگیرید و اونایی که آسیب دیدن رو درمان کنید 



پزشکی محبوب ترین رشته در ایرانه . برای خوندنش باید رشتتون تجربی باشه و دیپلم تجربی داشته باشید اگرم مثلا از رشته ی دیگه ای بخواید کنکور تجربی بدید مثلا از رشته ی ریاضی بخواید کنکور تجربی بدید باید رو مباحث زیست خیلی مسلط باشید که چیزی که خودم دور و برم دیدم اغلب کسانی که ریاضی خوندن و بعدا تغییر موضع دادن موفق نبودن در کنکور 


رقابت برای پزشکی رقابت بسیار سنگینی هست(در ایران) اما اگر تخصص بگیرید درآمد بالایی خواهید داشت . سختی هاش رو فراموش نکنید دورانی که درش هستیم(دوران کرونا ) را به یاد بیاورید .

ما توی کارتون فوتبالیستها شاهد این هستیم که ماتسویاما بعدا فعالیت های فوتبالیش رو کم میکنه و به شدت شروع به درس خوندن میکنه تا پزشک بشه و این رو توی نامه ای به سوباسا اعلام میکنه . (سری چهارم) عکس درس خوندنش رو پیدا نمیکنم همین عکس فوتبالیش رو گذاشتم

پزشک سوباسا که هر وقت سوباسا مصدوم میشد کمکش میکرد . پزشک سوباسا احتمالا ت گرایش هاش یه گرایشی خونده بود که پزشک تیم بشه 



سلام سلام یه چیز جالب بگم من میخوام هی تو انتخاب رشته فیزیک بزنم مشاورم میگه که نمیخوای رشته های دیگه رو بزنی مهندسی دریا و کشتی هم چیز جالبیه اصلا تحقیق کردی یکم راجع به این رشته بگو ببینم؟ آماده بود مچم رو بگیره چون اصلا راجع به رشته های دیگه تحقیق آن چنانی نکردم رتبم به کامپیوتر  توی تهران نمیرسونه اما ۹۰ درصد به بالا فیزیک در تهران و دکتری پیوسته زنجان شدنیه و من از اول گفته بودم یا کامپیوتر یا فیزیک .منم دیدم یه رشته سخت پرسید و  میخواستم پای علاقم وایستم و کم نیارم

گفتم نمیخوام مثل بابای سوباسا دوسال تو دریا باشم یک ماه تو خشکی من زود دریا زده میشم گفت باشه دلیلت کاملا منطقی بود اما فهمیدم تحقیق نکرده بودی

ولی واقعنی زود دریا زده نمیشم شو اجرا کردم که همون فیزیک رو انتخاب کنم 




به مناسبت انتخاب رشته کنکور سراسری تصمیم گرفتم یک سری شغل ها با خود شخصیت کارتونی و شرایطش رو پست کنم 

اولین نفر بابای سوباساست که اگه میخواین شغل پدر سوباسا رو داشته باشید باید مثل من ریاضی فیزیک بخونید شغل خیلی خوب و فوق العاده  ایه اما شرایطش خیلی سخته و به خاطر همین اکثرا تو کنکور نمی زنن این رشته رو و شما با تراز های پایین تر هم میتونید وارد این رشته بشید)تو ایران رو میگم و از کشور های دیگه خبر ندارم)

شرایط زندگی پدر سوباسا رو دیدید که بیشتر تو دریا زندگی میکنه تا خشکی 


ببینید سوباسا فقط یک کارتونه اما یک عده از مردم خیلی جدی گرفتن و در حال نقد کردن هستن

نقد و انتقاد از چیزی اشکال نداره و کاملا خوبو مفیده به شرطی که اصولی و سازنده باشه مثلا من خودم زیاد از سیستم آموزشی نقد میکنم .

اما گاهی وقتها انتقادات از دایره ی اخلاق بیرون میاد و توهین محسوب میشه . حالا سوبا که شخصیت کارتونیه این پست رو گذاشتم که بگم که انتقاد پذیری خوبه اما به شرطی که درست و اصولی باشه . این کامنت هایی که انتخاب کردم بهترین کامنت های انقادی بودن بقیش قابل گذاشتن نبودن . بعضی از کامنت هایی هم که گذاشتم رو قسمت هاییش رو حذف کردم 

ما انتقاد پذیریم و قطعا سوباسا هم انتقاد پذیره اما یاد بگیریم که درست از چیزی انتقاد کنیم . فضای وبلاگ نویسی و سایت نویسی رو مثل فضای اینستاگرام نکنیم که عکس مثلا یک طوطی رو میزاریم تو اینستاگرام کلی فحش میخوریم.  فرهنگ باید به دست من و شما ساخته بشه

این کامنت ها هم از وبلاگ ها و سایت های مختلف جمع شده و هویت افراد رو هم سکرت نگه داشتم با اینکه خودشون فاش کردن .

بعضی از کامنت ها قابلیت اینکه توی سایت بزارم رو نداشتن بعضی ها هم قسمتهایش رو حذف کردم 



سلام بچه ها خوبید ؟ قول هام یادم نرفته 

آموزش رایگان زبان در سایت . هر جلسه قراره از کتاب ۵۰۴ چند لغت انتخاب کنم و تلفظ هم کنم براتون و گرامر کار کنیم

یکم که پیش رفتیم فقط با بچه های اصلی سایت میتونیم تو واتز آپ راجع هر جلسه راجع به موضوعی صحبت کنیم .

گاهی هم چلنج و کوئیز داریم

خب کیا اعلام آمادگی میکنند؟

در ضمن اینم بگم من هم ممکنه اشتباه کنم و ممنون میشم در این صورت بهم یاد آوری کنید. مدرکم تا high1 هست یعنی ۱۳ ترم کانون و بقیشو خودم خوندم با اینکه high2 هم قبول شدم نرفتم . 

یه سری کارتون های انگلیسی هم خواهیم گذاشت فقط یه اعلام آمادگی کنید ببینیم چند نفر میخوان توی این طرح شرکت کنند . 

شرکت برای همه آزاده اما به خاطر یک سری مسائل فقط اعضای اصلی سایت در بحث آزاد های واتز آپ (لایو های همزمان شرکت میکنند) و بقیه برای تمام خوانندگان سایت آزاده 

بنظرم آدم اوقات فراغت و زمان های از دست رفتش رو اینطوری میتونه پر کنه



رشته ی مدیریت رشته ی پر طرفداری به خصوص توی دکتری هست مثلا یکی مهندسی شیمی میخونه واسه اینکه بتونه مدیر کارخونه بشه مدیرت هم میخونه . به خاطر همین سخته در اومدنش تو دکتری . مدیریت اصلش زیر گروه رشته ی انسانی هستش ولی از رشته های دیگه هم میشه رفت . ریاضیش نسبت به حجم حفظیاتش ساده تر هست . مثلا یک سری تست هاش رو بچه های تاپ ریاضی دبیرستان میتونن حل کنن ولی مسائل تحلیلی دیگش پیچیده هست و شما حتما باید رشتتون مدیریت باشه . 

سمت چپی مدیر تیم بارسلوناست(در کارتون) که در سری چهارم یکی از اصلی ترین نقش هارو داره . بماند که اصلا تصمیمات درستی نمیگیره و سوباسا به خاطر این تصمیمات کلی دردسر میفته ولی در نهایت به تصمیمش احترام میزاره .

اما مدیر های خیلی خوبی در دنیا هستن .

یک مدیر بستگی به شغلی که درش کار میکنه میتونه رشته های دیگه ای هم خونده باشه . 


برای اسپانسر شدن مدرک خاصی نمیخواد . بیشتر ایده های شماست .

و اینکه اسپانسر شدن نیاز به سرمایه هم داره . سرمایه ای که وما سود قرار نیست بکنه و ممکنه هزینه ها سر به سر در بیاد یا حتی ضرر کنید 

اسم این خانومه که اسپانسره رو هرکی یادشه بگه من یادم نمیاد

مثلا فردی که اسپانسر کاکرو شده برای کاکرو برنامه ریزی میکنه و امکاناتی رو در اختیارش میزاره و بعد ها وقتی کاکرو موفق تر شد این خانم سود خواهد کرد 

یک سری اسپانسری هم هست که مثلا تو موزیک ویدیو تبلیغ آبمیوه رو میکنن 


اگه بخوایم این شغل رو توی فوتبالیستها بررسی کنیم یه لیست خیلی بلند در میاد

تقریبا ۹۰ درصد شخصیت ها فوتبالیست هستند 

برای اینکه فوتبالیست بشید باید تربیت بدنی بخونید یا دوره های مخصوصش رو برید و یا اصولی یاد بگیرید 

حداقل مطمعنم که از رشته ی ریاضی میتونید علوم تربیتی بخونید

همون طور که تو کارتون دیدید دو حالت پیش میاد اگه فوتبالیست خیلی حرفه ای باشه مثل سوباسا ،کاکرو ،واکی،اشنایدرو . قطعا یکی از پر درآمد ترین شغل های دنیا رو داره مثلا فوتبالیستی که هم تو تیم ملی هست و هم تو بارسلونا ‌. به اصطلاح تبدیل به سلبریتی میشه

اما اگه یکی فوتبال رو به عنوان شغل اصلیش انتخاب نکنه(مثل ماتسویاما) یا نتونه خیلی پیشرفت کنه (مثل ایشی زاکی و موری زاکی ) در این صورت درآمدش خیلی خیلی کمتره


راجع به خود سوباسا ، سوباسا دانشگاه نرفت ولی مدرک هایی داره و دوره هایی شرکت کرده که میتونه حتی در همون دانشگاهی که باید تحصیل میکرد تدریس کنه . سوباسا یک رشته ی خاص ورزشی رو یکسال قبل از اینکه این رشته وارد دانشگاه بشه دوره هاش رو دیده سری چهارن در راه جام جهانی توجه کنید .

در هر صورت شما باید بهترین و بدترین حالت ممکن رو در نظر بگیرید


واقعا چرا انقدر جنبه ها پاینه تو چند روز نزدیک ۵ هزار بازدید رفته بعد اون وقت این همه فحش و بد و بیرا بهم گفتند 

آپارات هم شده مثل اینستاگرام با عرض پوزش ولی مجبورم ویدیو ی تدریس رو از آپارات حذف کنم هر کی خواست پیام بده جدا براش بفرستم

دوستان من که نمیتونم فضا سازی واقعی کنم واسه انیمه ای که درست کردم یه اشتباهی کردم روی میزم بازی کردم کتابای کنکورم رو هنوز جمع و جور نکردم افتاده تو فیلم خب چه اشکالی داره کتابه دیگه اسلحه که نیست . 

بعد سر انگلیسی حرف زدنمم کلی بد و بیرا شنیدم 

من میانگین مطالعم سال کنکورم به خاطر یک سری مشکلاتی که پیدا کردن یک ساعت و ۱۵ دقیقه بود . خرخون هم نیستم و بار ها اینجا اعلام کردم که تکلیفم هنوز مشخص نیست و رو هوا موندم . در حال حاضر هم هیچ درسی نمیخونم و منتظرم از پا در هوایی در بیام

من یک انیمه بازی کردم با عروسک های لیدی باگ و کت نوار و حباب ساز که فضا سازی نشده بود و پشتش کتاب عربی هام افتاده بود و داشتم انگلیسی صحبت میکردم


جالبه بعضی ها افرادی تو اینستاگرام رو که هیچ هنری از خودشون ندارن رو لایک میکنند بعد



سلام ببخشید واسه تاخیر الان چند ساعته دارم ضبط میکنم هر سری یک مشکلی پیش میاد مثلا تلفن زنگ میزنه یا تار میشه یا خودم سوتی میدم

ویدیو در حال آپلوده و در پس بعدی میزارم این جزوست اول از صفر شروع میکنیم تا کسانی که زبانشون خوب نیست یا یادشون رفته به بقیه برسن جلسات بعدی سطح میخواد بالاتر بره

من=I

تو=You

او (مونث یا زن) = She

او(مذکر یا مرد)=He

آن(اشیا یا چیزهایی که جنسیت آن رو نمیدانیم)=It

ما=We

شما=You

آنها= They

معادل هست در انگلیسی am is are هست

am برای I

Is برای she he it

Are برای you we they

استفاده میشه

مثلا I am a teacher من یک معلم هستم

She is clever او باهوش است

He is sinister او شیطانی است

It is a pen آن یک خودکار است

They are girls آنها دختر هستند

You are a student تو یک دانش آموز هستی

You are students شما دانش آموزان هستید

It is an orange آن یک پرتغال است


اگه دقت کرده باشید من قبل یک سری کلمات که برای صیغه های مفرد استفاده کردم مثل pen وTeacher وstudent (برای تو) از a استفاده کردم

قبل یک سری کلمات مثل clever و sinister از هیچی استفاده نکردن حتی اگر صیغه جمع بوده آخر کلمه رو هم جمع نبستم با s یا es و اگر صیغه مفرد بوده قبلش a و an نیاوردم و کلمه خالی خالی اومده

بعد یک سری کلمات که برای صیغه جمع استفاده شده مثل girl آخرش اس آوردم که شد girls یا مثل student برای شما آخرش s آوردم . این کلمات جمع شدند

در حالت اول کلمه اسم هست مثل مداد خودکار مسجد ویالون و هر چیز دیگه ای مثلا It is a pen / It is an orange

در حالت دوم کلمه صفته مثل شیطانی بدقول تبهکار باهوش خنگ پولدار و هر چیز دیگه ای She is clever

در حالت سوم کلمه مثل حالت اول اسمه اما در حالت جمع ازش استفاده شده برای صیغه های جمع مثل آنها ما و شما که آخرش با توجه به کلمه ازs یا es استفاهده میکنیم که بعدا بیشتر توضیح خواهم داد They are students



در حالت اول کلمات دو دسته اند اونایی که اولشون با حرف صدا دار یعنی u e a i o شروع میشه و کلماتی که با حروفی غیر از اینها یعنی حروف بی صدا شروع میشه مثلp و z و هر چیزی غیر از ۵ حرفی که نام بردم . اونایی که اولشون با حرف صدا دار شروع میشه قبلشون anمیاد و اونایی که اولشون با حروف بی صدا شروع میشه قبلشون a میاد مثل

an orange و a car



اگه نمیتونید صفت رو از اسم تشخیص بدید میتونم کمکتون کنم مثلا دختر زیبا آخرش تر بیارید اگه معنی داد صفته اگه نداد اسمه که دختر زیبا تر معنی میده پس زیبا صفته یا دختر روستا دختر روستا تر معنی نداره پس روستا یک اسمه

یک سری اسامی هستند قبلشون aیا an نمیاریم و جمعشون نمیبندیم این کلمات اسم هستند اما مثل اسم های دیگه باهاشون رفتار نمیکنیم به این ها میگن اسامی خاص مثلا:سارا نازلی نیکا فاطمه نادیا عسل قاسم میلاد یا اسامی برند ها و سایت ها مثل فتوپویا بارسلونا رئال مادرید یا اسامی شهر ها وکشور ها و قاره ها مثل آمریکا پرو شیلی ایران ترکیه زنجان مشهد تهران کرج و . اول این کلمات هم مثل اول جمله ها با حروف بزرگ مینویسیم . چون اینا اسامی خاص هستند مثلا I am Asal من عسل هستم It is Iran این ایران است






سلام بچه ها تا آخر امروز باید تصمیم بگیرم

شما باشید رتبتون به هر دو برسه یعنی یکی از دانشگاه های تهران شریف امیرکبیر علم و صنعت  شهید بهشتی خواجه نصیر در تهران بتونید در بیاید فیزیک رو 

ولی این دانشگاه ها دکتری پیوسته نداشته باشن و تنها جایی که دکتری پیوسته داره شهر خودم زنجانه که هم رنک با دانشگاه های تهران هست 

من در آینده قصد مهاجرت به کانادا رو دارم 

توروخدا کمک کنید راحت تر تصمیم بگیرم

در ضمن احتمالا به معماری و شهرسازی مهندسی شیمی و . دانشگاه های تهران میرسونم ولی علاقه چندانی ندارم بهشون و علاقم فیزیکه از ۵ سالگی 

 

اگه دیدین کامنت ثبت نمیشه اول کد راستی آزمایی رو وارد کنید بعد کامنت رو بنویسید 

لطفا همه نظر بدن


نام :سوباسا

نام خانوادگی : اوزارا

قد:175 سانتی متر ه

وزن:64 کیلوگرم 

گروه خونی: A هست مثبت منفیش ذکر نشده 

جنسیت:مرد

وضعیت تاهل:متاهل هست (همسرش سانایی هست)

تعداد فرزندان: ۲ تا پسر داره که دوقلو هستن(دیبو و هایاته )

نام پدر:کودایی

نام مادر:ناتسوکو

تعداد برادر و خواهر:یک برادر به اسم دایچی داره که خیلی از خودش کوچکتره و تقریبا میشه گفت همسن و سال بچه هاشه

سن :تو آخرین مانگا ۳۰ ساله ولی این قد و وزن ماله بیست و چند سالگیشه

شغل :فوتبالیست 

تیم هایی که بازی کرده : نانکاتسو _ برانکو_تیم ملی ژاپن(در حال حاضر در تیم ملی بازی میکنه)_بارسلونا(در حال حاضر در بارسا بازی میکنه)

تحصیلات: دوران راهنمایی که تموم میشه درسش رو تو ژاپن رها میکنه اما راجع به درسش در برزیل چیزی گفته نمیشه تا زمانی که بزرگتر میشه در اسپانیا ، رشته ای رو کار میکنه که سال بعد دانشگاه های معتبر ژاپن قراره این رشته رو بیارن و سوباسا اولین فردیه که این رشته رو کار میکنه و معلمش هم یک پروفسور در زمینه ی تربیت بدنی هست . اگه بخوایم بگیم رشته ی سوبا چیه باید بگیم تربیت بدنی هست . 

وضعیت مالی :نسبتا مرفه . هم در خانواده ی خودش وضعش خوب بود هم  بعد قرار داد با بارسلونا وضع مالیش بهتر شد و مستقل شد . یک نکته جالب راجع به سوباسا اینه که سوباسا با اینکه پدر و مادرش میتونستن بیشتر در مهاجرت  اولش که به برزیل رفت حمایتش کنن یا روبرتو هونگو که بازیکن سابق و مربی برانکو بود میتونست اونو ببره خونش اما ترجیح دادن که سوباسا مستقل بشه و روی پای خودش وایسته . سوباسا با اتوبوس معمولی تا فرودگاه رفت و اوایل در خوابگاهی میموند که فقیر ترین افراد در اون خوابگاه میموندند . اینجور شد که سوباسا مستقل شد و بعد ها که خودش به درآمد رسید یواش یواش زندگیش رو خودش با دستهای خودش ساخت . این کار سوباسا و پدر مادرش و مربیش روبرتو خیلی قابل تحسین هست . شاید اگر سوبا روی پای خودش وای نمی ایستاد سوباسا ، سوباسا نمیشد . 


اون روز حسابی کلافه بودم  چون خانم معلم بهمون گفته بود اون شغلی رو که دوست دارین و می خواین اون شغل تو آینده داشته باشین رو نقاشی اش رو بکشید و تو گروه بزارید یه دفعه یاد جمله چند سال پیشم افتادم می گفتم که منم میخوام مثل سوباسا فوتبالیست بشم ، خلاصه ماجرا نقاشی یه فوتبالیست رو کشیدم رو سرش نوشتم من می خواهم در آینده یک فوتبالیست بشم ، میخوام بعد اینکه کرونای بدجنس  نابود بشه میرم مدرسه فوتبال و یک فوتبالیست حرفه ای میشم

فعلا خداحافظ


من زجه های مادری هستم که فرزند دبستانی اش را به خاطر بی کفایتی مسئولین آموزش و  پرورش (بازگشایی مدارس با وعده ی پوچ و  پوشالی پروتکل های بهداشتی )از دست داد و حالا تن فرزندش را به خاک سپرده 

من عرق شرم پدری هستم که به خاطر عدم توان مالی نتوانست برای کودکش گوشی هوشمند بخرد (تا از امکانات آموزشی بهره مند شود)و به ناچار کودکش از تحصیل محروم ماند و یا به مدرسه ای که مرکز شیوع کرونا بود فرستاده شد

من اشک های دخترکان دبستانی هستم که عکسشان از کتاب های درسی حذف شد . دخترکانی که حالا باید با یک بحران جدید روبرو میشدند بحرانی به اسم نابرابری

من چهره ی غم دیده ی دختران و پسرانی هستم که در انتخاب رشته ی فرهنگیان حتی با رتبه های خیلی تاپ از دوستانشان که رتبه ی خوبی کسب نکرده بودند عقب افتادند .آن هم سر اشتباه محاسباتی سنجش که هیچ گاه اعتراف نخواهد کرد .

من بغض تو گلوی پدر جانبازی هستم که به جای حمایت فرزندش از طرف آموزش پرورش ، سهمیه به فرزندش دادند و حالا فرزند او در هجوم حرفها و نفرین های همکلاسی اش  قرار گرفته است و حتی اگر رشته ی خوبی قبول شود تا ابد به او خواهند گفت تو که سهمیه داشتی با اینکه چیزی از تلاش های او و شرایطش نمیدانند . آن بچه شاید میگوید کاش پدرم توان جسمی کار کردن را داشت و من به این روز نمی افتادم و دچار این همه قضاوت  نمیشدم . سهمیه ای که حتی فرهنگیان نشان داد که اعمال نمیشود . شاید اگر سکانسی از شب شادمهر عقیلی را ببینید متوجه ی احساس این بچه ها خواهید شد . این بچه ها دلسوزی نمیخواهند حمایت میخواهند . مسئولین آموزش پروش و سنجش این دفعه یاد بگیرید وقتی خواستید به کسی کمک کنید مخصوصا اگه دختربچه یا پسر بچه باشه درست کمک کنید و باعث نشید که اون فرد به خاطر کاری که شما میکنید از جمع همسن و سالاش ترد بشه و روح بزرگ اون بچه تحقیر بشه. دیدم که میگم .

من نگرانی نگاه خانواده هایی هستم که وقتی لو رفتن سوالات کنکور را فهمیدند به چه حالی افتادن . دیگه انکار فایده نداره حتی اگه به گفته ی خودتون سوالات وسط آزمون لو رفته باشه بازم بی کفایتی شما رو نشون میده

من گریه های دختران و پسرانی هستم که هر زمان هنگام غروب به خاطر نامعلوم بودن آیندشون و کنکور پر حاشیه و غیر قابل پیشبینی امسال ناخودآگاه به گریه میفتند . کنکوری که لقب سخت ترین و پرحاشیه ترین کنکور قرن را گرفت . خودم اتفاقا در دسته ی آخر هستم همان دختری که به خاطر بی لیاقتی سنجش و آموزش پرورش هر روز غروب با صدای بلند گریه میکنم . طبیعتا با توجه به آمار و ارقام باید به چیزی که میخوام برسم اما نگرانیم از چیه؟مشخصه از غیر قابل پیشبینی بودن سنجش هست


نمی دانم سنجش چه غلطی میکند

اما روز قیامتی هم در پیش است و مسئولین سنجش و آموزش پرورش باید جواب تمام ظلم هاشونو بدهند



سلام من امروز چالش هام رو تو دوران قرنطینه رو براتون میگم . 

چالش های من : 

( ۱ ) روزی ۳ تا ۴ ساعت درس می خونم .

( ۲ ) روزی اگر درس و تکالیف گذاشت نقاشی بکشم .

( ۳ ) تمرین خوش نویسی کنم .

( ۴ ) زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم .

دوستان عزیز نظرتون رو درباره چالش هام بگین و اگه خواستین چالش هاتون رو بگین در قسمت اکانت بگید .

عسل جون من چند روزی رو نمی تونم پست بزارم یا بیام وب ، چون درس هام سخت تر و تکالیفم زیاد هست ، خب دوستان گلم خدا نگهدار 


نتایج با سوابق تحصیلی اومد برید چک کنید بچه ها


همیشه من غر غر کردم و از بدبختی هام گفتم یه بارم یه خبر خوب بنویسم

من خودم مهندسی کامپیوتر پردیس دانشگاه تهران در اومدم ولی احتمالا نرم چون فیزیک میخوام .

فعلا که نشستیم منتظر اعلام نتایج اصلی هستیم که تمام رشته ها و تمام دوره ها روزانه شبانه پردیس آزاد پیام نور پردیس در آزاد رو داره


فقط دعا کنید واسم دارم سکته میکنم دعا کنید واسم

سال ۲۰۲۰ که مارو با خاک یکسان کرد دعا کنید سال ۲۰۲۱ اینطوری نباشه



ساناز جون و لیانا جون قراره که به شخصیت های ما اضافه بشن 

کسی دیگه ای هم تمایل داشت بگه

ساناز جون و لیانا جون لطفا زیز این پست کامنت کنید که دوست دارید شخصیتتون چطوری باشه 

شخصیت های قبلی فاطمه جون نیکا جون ، آقامیلاد آقای لاورمن و آقای مهندس (سایت فتوپویا) هستن و نقششون پررنگ تر میشه شخصیت های دیگه هم که چندین ساله خبری ازشون نداربم مثل نادیا جون و نگار جون هم هستن مثل همیشه و حذف شخصیت نداریم و نخواهیم داشت 

خودمم که جز شخصیت ها هستم

بقیه شخصیت ها خیالی هستن مثه استیون و راستاپوپولوس 

الان ماجرا این شده که بچه ها فهمیدن که علاوه بر تجارت برده جنگی قراره بین سیلدرویا و بوردوریا(دو کشور خیالی برگرفته از داستان های هرژه) راه بیفته و راستاپوپولوس از جانب بوردوریا میخواد که بمب اتمی بسازه .استیون هم پلیس مخفی از آب در اومد.

این داستان یه جوری میخواد جنبه ی اعتراضی به جنگ ها مخصوصا جنگ جهانی دوم و تجارت برده سیاه پوستان داشته باشه . شخصیت منفور از آدم های واقعی قبول نمیکنیم و شخصیت های منفور همشون خیالین . حتی جنگ بین دو کشور خیالی راه میفته 

ایدتون واسه جنگ رو کامنت کنید 


دوستان خیلی ها در جعبه پیام ها به ما گفتن که مشکل ارسال پیام دارند

اول اینکه مشکل از سیستم وبلاگ دهی است که فک کنم به خاطر اسپم هایی هست که از وب ما شیوع پیدا کرد به کل آوابلاگ

قضیه اینه سال ۲۰۱۸ آقای تاکاهاشی وب ما رو دیدن و بعدش مثلا یهو ۱۵ هزار نفر در روز بازدید داشتیم شرکت ها شروع به ارسال پیام تبلیغاتی یا به اصطلاح اسپم کردند یواش یواش این ارسال اسپم به سایت های لینک شده هم شیوع پیدا کرد و یه مدت یک سری وبلاگ های دیگه هم درگیر شدند و مدیریت خوب آوابلاگ برای حل این مشکل کامنت گذاشتن رو سخت تر کرد(برای ربات) تا وبلاگ نویس ها راحتر بشند . البته اسپم ها ممکنه فقط یک مرکز شیوع (سایت ما) رو نداشته باشن و از سایت های دیگه هم شیوع پیدا کرده باشن(شیوع منظورم اینه که ربات ها راحت از این لینک به اون لینک برن ) الان اسپم ها کمتر شده ولی همچنان به جعبه پیام ها میاد و نزدیک ۶۰۰ تا الان اسپم داریم فقط تو جعه پیام ها )

بگذریم برای کامنت گذاشتن اول رو گزینه coment بزنید و بعد اول اول کد داده شده رو بزنید مثلا 54gk و بعدش متن رو بنویسید

یادتون باشه متن رو قبل از وارد کردن کد ننویسید

الان اینها بخش کوچکی از اسپم ها هستن که به زبان های مختلف میاد و بیشترشون به سایتهای نا متعارف باز میشن دقت کنید دوتا هم فارسی میبینید همشون رو یک ربات ارسال میکنه به زبان های مختلف . و اسامی ساختگیه و هر چند وقت یکبار تکرار میشه


مردد بودم این پستو بزارم یا نه قبلا تیکه تیکه بچه ها گذاشتن و یاخودم تیکه تیکه گذاشتم امیدوارم جنبه ها بالا باشه تو آپارات که سر اینکه کتاب عربیم افتاده بود تو کادر کلی فحش خوردم . اینجا عکسهای خواستگاری و ازدواج و عروسی سوباسا هست . یک قسمتی از عکس ها مربوط به بعد ازدواجه . اینا تو پیج سایت بودن ولی مخاطبینش خارجی ها بودن .


مثه اینکه سوباسا هم مثه من دوست داره کنار پنجره بشینه

اینجا سوبا داره از برزیل به اسپانیا میره تا با تیم بارسلونا قرار داد ببنده و هواپیما داره فرود میاد و سوباسا خوابش برده بود و مهماندار هواپیما بیدارش میکنه و میگه آقا لطفا کمربند ایمنی رو ببنیدید هواپیما داره فرود میاد


روز عجیبی بود . اون روز ، زودتر از هر روز دیگه خورشید غروب کرد . ساعت ۸ شب بود که ناگهان آسمان ابری شد و همه جا را مه فرا گرفت . وقتی مه تمام شد سه نفر که میلیون ها نفر سرباز پشت سرشون بود دیده شدند . رییس شون گفت ( من یک جادوگر هستم . اسمم مانکامون هست ، از این به بعد من پادشاه شما هستم . هاهاهاها ) نینجای سیاه ( قربان اون ۷ نفر واسمون خیلی خطرناک هستند ) مانکامون ( شما ۷ نفر یا با ما همکاری میکنید یا کشته خواهید شد ) ساناز از عصبانیت قرمز شد . ساناز ( اگه منو تکه تکه هم بکنید ، با شما ها همکاری نمی کنم ) سوباسا ( من نه تنها با شما همکاری نمیکنم بلکه جلوتون می ایستم ) عسل ( مگه عقلم رو از دست دادم که باهاتون همکاری کنم ) مانکامون ( پس خواهید مرد . هاهاهاها ) مانکامون جادوی سیاه به طرف قهرمانان قصه ما پرتاب کرد . لیانا آینه اش را از جیبش در آورد و جلوی جادو قرار داد . لیانا ( من نمی زارن به دوستام آسیبی برسه ) جادو به خاطر اصابت به آینه نابود شد . مانکامون ( سرباز ها اونا رو از بین ببرین ) سرباز ها به طرف سوباسا و دوستانش هجوم آوردند . نیکا ( بچه ها باید هر چه زودتر از اینجا بریم ) نادیا ( آره نیکا راست میگه ) اونا ( سوباسا و دوستانش ) از اونجا فرار کردند . عسل ( نفسم گرفت ، افراد مانکامون که ما رو دنبال نکردند ؟ ) فاطمه ( نمی دونم ) ناگهان سوباسا سایه سه نفر رو دید . سوباسا ( بچه ها برید عقب ) آن سه نفر بیرون آمدند . سوباسا ( قاسم ، میلاد ، فتوپویا شمایید ) قاسم ( آره ما هستیم ) ساناز ( ترسیدم ، فکر کردم افراد مانکامون ما رو پیدا کردند ) میلاد ( بچه ها باید هر چه زودتر از اینجا فرار کنیم ) فتوپویا ( در ضمن بچه ها موبایل ها تون رو خاموش کنین ، ممکنه سیگنال ما رو دنبال کنند ) 

داستان ما ادامه دارد .

دوستان می تونید این رمان رو به زبان های دیگه ترجمه کنید .

فعلا خداحافظ


بچه ها این ارکستر تو ایران وجود نداره یکی تو عربستان وجود داره میان آهنگ های شخصیتهای کارتونی رو اجرا میکنن

از راه دور هم میتونیم میفرستید به من یا هر داوطلب دیگه و صدای ساز ها رو روی هم میزاریم

من خودم برای ویولونش هستم از ۱۳ سالگی ویولون میزنم ولی یکساله دست به ویولون نزدم 

کسی هست بتونه نت دربیاره ؟

سازهای دیگه کسی هست ؟

گروه کر یا همخوانی(تک خوان نداریم) ؟

اعلام آمادگی کنیم تشکیل این گروه بستگی به شما داره ممکنه تشکیل شه یا نشه


واقعیتش من قبل از اینکه بخوام برای سوباسا وبلاگ بزنم میخواستم واسه رابین وبلاگ بزنم اما برای سوباسا زدم و دلایل مختلفی داشتم مثلا رابین هود کلا ۵۲ قسمت نیم ساعته هست و من عکس و فیلم بزارم بعد یه مدت تموم میشه و دیگه نمیتونم پستی بزارم ولی سوباسا کلی سری داره و کلی مانگا و اینکه هنوز داره مانگاهاش نوشته میشه و کلی کارتون میاد هر جام جهانی 

به نظرتون کدوم شخصیت جذاب تری داره رابین یا سوباسا؟

ماریان یا سانایی؟


رمان رویایی به رنگ عسل به قلم فاطمه جون (داستان راجع به شخصیتی به اسم عسل هست که فاطمه جون لطف کردن در حق من و شخصیت منو نقش اصلی قرار دادند که میخواد به رویاهاش برسه و سوباسا و سانایی هم در این راه کمکش میکنند و .)

رمان نجات دهندگان زمین به قلم ساناز جون(داستان راجع به گروه ۷ نفره ای متشکل از ساناز ،فاطمه،نیکا،لیانا،نادیا،میلاد،فتوپویا ،قاسم و سوباسا هست ک مقابل جادوگری ایستادند که دنیا رو نجات دهند و .)

رمان انگلیسی_فارسی جاده ی طلایی (Golden Road ) به قلم خودم(عسل)(داستان راجع به گروهی هست متشکل از قاسم فتوپویا میلاد سوباسا نادیا ساناز فاطمه نیکا لیانا نگار زهرا عسل هست که اتفاقی مجبور شدند جلوی جنگ جهانی سوم و باند تجارت برده رو بگیرند و .)





منتظر باشید یک سورپرایز در راهه 

یک کتاب به نویسندگی خودم و کمک بچه های وب ما و سایت های همکار و استفاده از تجربه هاشون در وبلاگ نویسی . کتاب آموزش صفر تا ۱۰۰ وبلاگ نویسی(البته فعلا نوشته نشده و میخوایم بنویسیمش) تجربه های من که ۷ ساله وبلاگ نویسی میکنم و بچه های دیگه که سالیان ساله وبلاگ نویس شدند و حرفه ای وبلاگ نویسی میکنند . این طرح حداقل ۴ ساله که تو ذهن منه و به خودم گفته بودم تنها در صورتی که قرار باشه مهندس کامپیوتر بشم این کتاب رو مینویسم . 

بچه های وبمون همشون حرفه ای تحصیل کرده و هنرمند هستند . ما تو جمعمون مهندس آی تی و گرافیک ،مهندس معمار،آرتیست حرفه ای،مهندس الکترونیک،کلی استعداد های برتر که هنوز توی مدرسه درس میخونن و در نهایت خودم که مهندس کامپیوتر آینده هستم رو داریم . همه ی این افراد تجربه ی وبلاگ نویسی رو داشتن و یکی دو نفر هم تجربه ی تجارت الکترونیک و کسب درآمد از وبلاگ و سایت رو داشتن . هرکدوم از بچه ها اعلام آمادگی کنه حتما از تجربه هاش در این زمینه کمک میگریم و یک کتاب چاپ میکنیم و روانه ی کتاب فروشی ها میکنیم . این اولین تجربه ی رزومه ای و کاری من مبتدی و بچه ها و از چندین و چند تجربه ی بچه های حرفه ای گروه هست .  

ما تمام تلاشمون رو میکنیم و حتی در بدترین حالت اگه مانعمون شدن کتاب رو به صورت اینترنتی به دست شما میرسونیم البته من نمیزارم این دفعه این آدمهای ظالم جلوی منو بگیرن و چاپ میکنیمش 


دوستان خیلی ها تو جعبه پیام ها مینویسن که نمیتونن کامنت بزارن

پایین این پستو ببینید نوشتهcomment روش بزنید 

اول کد امنیتی رو وارد کنید و بعد نظرتون رو بنویسید و بعد ثبت رو بزنید

خیلی مهمه که اول کد امنیتی رو بزنید بعد بنویسید

بازم مشکلی بود تو جعبه پیام بهم بگید


سلام بچه ها نیکا جون،فاطمه جون،سانازجون،لیانا جون مدتی در سایت نیستید دلمون واستون تنگ شده . البته من با نیکا جون و فاطمه جون تو اینستاگرام ارتباط دارم.

بچه های کنکوری ۹۹ شما چی کار میکنید چه رشته ای رفتید؟چند واحد بهتون دادن؟

من مهندسی کامپیوتر دانشگاه تهران شهریه پردارش در اومدم .من و همکلاسیم(از اینستاگرام همو پیدا کردیم)اول فکر کردیم باید خودمون انتخاب کنیم یعنی من این تزو دادم اما بعد دیدیم خودشون انتخاب های مارو عوض کردن و جالبه که عین هم بهمون واحد دادن یعنی در همه ی کلاسا همکلاسی هستیم.

۱۸ واحد بهمون دادن که روز سه شنبه و چهارشنیمون سنگینه . پیش دانشگاهی هم نخورده بهمون

دانشگاهی هست که خودشون انتخاب کرده باشن یا ۲۰ واحد برداشته بودن ؟ اگه هست اعلام کنید؟همکلاسی دبیرستان من مهندسی برق دانشگاه زنچان در اومده بهش ۱۲ واحد دادن

مبانی کامپیوتر و برنامه سازی ۳ واحد

کارگاه کامپیوتر ۱ واحد عملی

ریاضیات گسسته ۳ واحد

ریاضی ۱ ۳ واحد

فیزیک۱. ۳ واحد

مبانی کار آفرینی ۲واحد

ادبیات ۳ واحد



تو گفتینوی سایت پیامی خوندم که پرسیده بودن آیا سوباسا ازدواج کرده یا نه؟

بله سوباسا در مانگا با سانایی ازدواج کرده و دوتا بچه هم داره .

الان آقای تاکاهاشی در حال ادامه دادن مانگای رایزینگ سان است و اینجا سانایی بارداره هنوز . در تک قسمتی رویای هزاره که مربوط به آینده هست بچه ها که دوقلو بودن بزرگ تر شدن و مثه باباشون فوتبال تمرین میکنن و تو رویای هزاره سوباسا جز ترکیب اصلی تیم بارسلوناست.

کارتون خیلی از مانگا جلو تره مثلا اگه حداکثر سن سوباسا در کارتون ۲۰ ساله حتی مانگایی نوشته شده که سوباسا درش ۳۰ ساله باشه .تو کارتون خیلی چیزها مخصوصا زندگی شخصی بازیکن ها خیلی نشون داده نمیشه . تو کارتون سوباسا و سانایی ازدواج نکردن هنوز ولی تو مانگا این ازدواج صورت گرفته و بچه دار هم شدن



در کارتون طرفدار بارسلونا هستم اما در واقعیت هیچ فرقی واسم نمیکنه و هیچ نمیدونم تو این دو تا تیم کیا بازی میکنن همون طور که استقلال و پرسپولیس برام فرقی نمیکنه . اصولا فوتبال نمیبینم ولی کارتون نگاه میکنم

جالبه که من حتی فیلم و سریال نمیبینم کلا اهل تلوزیون نیستم و فقط کارتون میبینم 

شما طرفدار کدوم تیم (رئال یا بارسا)در واقعیت و کارتون هستید؟

برای نظر دادن پایین پست سمت چپ رو نگاه کنید روی coment کلیک کنید اول کد امنیتی رو وارد کنید و بعد نظرتون رو بنویسید


عسل ( ما قراره کجا بریم ؟ ) لیانا ( منم نمی دونم ) نادیا ( پسرا می دونین قراره کجا بریم ؟ ) قاسم ( نمی دونم ، فعلا که همه جا نا امنه ) ساناز ( چی نمی دونین قراره کجا بریم ) نیکا ( ساناز به اعصابت مصلت باش ) ساناز ( باشه من آرومم ) فاطمه ( به نظرم یه جایی بریم که درخت زیاد باشه ، اون وقت طول می کشه که مانکامون و افرادش ما رو پیدا کنند ) عسل ( اون وقت وقتی شک کردیم که ما رو پیدا کردند ، زود از اونجا فرار می کنیم ) سوباسا ( فکر هوشمندانه ای فاطمه و عسل تو کاملش کردی ) فاطمه ( خواهش می کنم ) میلاد ( بچه ها من یه جایی واسه پناهگاه سراغ دارم ) لیانا ( کجا ؟ ) میلاد ( جنگل شمالی ) ساناز ( جنگل شمالی امن ترین جاست ؟ ) سوباسا ( آره فعلا اونجا امن ترین جا در کل دنیاست ) فتوپویا ( بچه ها من تونستم همشون کنم ، مثل اینکه واقعا ما واسشون خطر بزرگی هستیم ) سوباسا ( فتوپویا ، یعنی فقط ما واسشون خطرناکیم ؟ ) فتوپویا ( آره ، بهتره موبایل رو خاموش کنم تا نفهمیدند ) نادیا ( بچه ها قراره چجوری بریم به جنگل شمالی ؟ ) میلاد ( با قایق ) ساناز ( اونوقت با کدوم قایق ؟ ) قاسم ( خب قایق رو درستش می کنیم ) عسل ( ساناز تو چرا با همه سر لج افتادی ؟ ) ساناز ( ببخشید ) 

قاسم ، میلاد ، فتوپویا و سوباسا مشغول ساختن قایق شدند .

سوباسا ( خب بچه ها قایق آمادس ، برید سوار بشید ) 

اونا ( سوباسا و دوستانش ) سوار قایق شدند و از اونجا دور شدند .

داستان ما ادامه دارد .


میلاد ( بلاخره رسیدیم ) عسل ( وای اینجا چقدر درخت داره ) ساناز ( خیلی هم بزرگه ، من که تا حالا همچین جنگلی ندیدم ) سوباسا ( تقریبا میشه گفت که جنگل شمالی بزرگترین جنگل دنیاست ) لیانا ( یه سوال قراره بالای درخت ها بمونیم یا یه کلبه بسازیم ) فاطمه ( آره برای منم سواله ) قاسم ( خودم هم نمیدونم ، فقط باید یه جای امن باشه ) نادیا ( بچه ها نظرتون چیه یه خونه درختی درست کنیم ؟ ) ساناز ( وای عالیه نادیا ) فتوپویا ( آره فکر خوبیه ) سوباسا ( خب پسرا بیاین دست به کار بشیم یه خونه درختی بسازیم ) ساناز ( و طبق معمول ما دخترا تو کلبه میمونیم و شما پسرا میرین تمرین میکنین که اگه یه وقت دشمن حمله کرد مقابلش وایسین ) لیانا ( آره حق با سانازه ) و لیانا و ساناز ، پکر به هم دیگه نگاه کردن . در همین حال ، مانکامون ( نینجای سیاه ، چه خبر تونستی پیداشون کنی ؟ ) نینجای سیاه ( نه قربان ، مرا ببخشید ) مانکامون ( اشکالی نداره ، پس از این چیزی که فکر میکردم زرنگ ترن . نینجای سیاه اطلاعاتی ازشون پیدا کردی ؟ ) نینجای سیاه ( بله قربان . سوباسا یه فوتبالیست مشهور هست ، عسل ویلیون زن هست ، ساناز یک تکواندو کار حرفه ای هست که تو مسابقات جهانی رتبه اول رو کسب کرده و . ) مانکامون ( درباره سوباسا و اون دختره ساناز بیشتر توضیح بده ) در همین حال ، ساناز ( ای بابا نمیگن یه کاری بکنیم ) لیانا ( آره ) نیکا ( ساناز ، لیانا دوست دارین به ما کمک کنین ؟ ) ساناز ( عالیه ، فقط من آشپزی بلد نیستم . خودت بهتر می دونی نیکا ) نیکا ( آره می دونم ، حالا اگه میخوای کمکم بکنی بدو بیا )

داستان ما ادامه دارد .


سلام بچه ها ببخشید یک مدت فعالیت نداشتم یکم سرم شلوغه،دانشگاه و اینا کلام و اگر تو فضاهای مجازی دیگه هستم و اینجا کمتر میام دلیلش کلاسهای مجازی و مطالبی هست که تو اینستا و واتزاپ و . از طریق اساتید و دانشجو ها گذاشته میشه و مجبورم مدام چک کنم .دانشگاه هم که نگم براتون ،آموزش مجازی سخت تر از آموزش حضوریه . من تو مدرسه تجربه کرده بودم و اینکه خیلی وقتا دو شبانه روز در حال درس خوندن میشم بدون اینکه بخوابم . تکالیفمون خیلی سخت تر از مدرسه شده و چیزی که همه میگفتن که کسی وارد دانشگاه شد همه چی اوکیه درست نبود لاقل برای من . الان هیچی نشده فردا امتحان اصلی داریم:( 

این ویدیو ی کماندار نوجوان هست خیلی قشنگه . ممنونم از نیکا جونم که اینو واسم تو اینستا فرستاد واقعا سلیقه ی منو خوب میشناسه و جالبه که سلیقه هامون خیلی نزدیک به همه

دلیل اینکه کامنت های این پستو توی ‌آپارات بستم اینه که کلا خیلی فحش خوردم ، به عنوان من وبلاگ نویس فعالیت توی آپارات و اینستاگرام و . به صورت داشتن پیج عمومی خیلی سخته جوری که خیلی خیلی کم میشه من جایی نظر بزارم. انتقاد پذیرم اما از حاشیه خوشم نمیاد و متوجه شدم فضای مجازی به سمت حاشیه در حال حرکته . وبلاگ نویسی قوانین خاص خودشو داره و با اینکه الان محبوبیت گذشته وبلاگ نویسی از دست رفته اما هنوزم مطمعن ترین سیستم برای تبادل اطلاعات هست . راجع به کتاب هم بگم که یک سورپرایز اخر کتاب دارم . کتاب نوشته شده و تموم شده خیلی وقته دارم دنبال ناشر میگردم کارهای چاپ و شابک و اینا رو انجام بده . 

خبر دیگه اینه که سی پلاس پلاس رو دارم یادمیگیرم(اولش مجبوری بود چون رشتم کامپیوتره اما الان واقعا علاقه مندم بهش) چند تا برنامه نوشتم ،سی پلاس پلاس زبان برنامه نویسی هست که خیلی ها جزو بهترین زبان ها میشناسنش من که فعلا آماتورم اما میدونم که برای وبلاگ نویسی پی اچ پی و جاوا مهمه . اگه این روند ادامه پیدا کنه میتونم کدهای توپی رو تو سایت بزارم .

ویدیو رو تو پست بعدی که بلافاصله الان میفرستم میزارم .در ضمن اگه اسم ادیتورشو میدونید بگید 


سلام بچه ها اینجا چالشه که محبوب ترین انیمه هاتون رو بگید و نقدشون کنید برای کامنت گذاشتن گزینه comment پایین سمت چپ این پست رو کلیک کنید و اول کد رو وارد کنید بعد کامنتو بنویسید . 

راه دیگه هم اینه که عضو شید و پس از تایید عضویت به صورت یک پست مثل من تو چالش شرکت کنید

از آخر میرم اول

۳_میراکلس 

نقاط قوت: نحوه ی عشق بین مرینت و آدرین خیلی زیباست . مرینت در حالت عادی عاشق آدرینه ولی آدرین عاشق لیدی باگه (که همون مرینته وقتی تغییر شکل میده به لیدی باگ و هیرو میشه) آدرین وقتی در حالت هیرو(کت نوار ) هست عشقشو به لیدی باگ ابراز میکنه اما لیدی باگ(همون مرینت) به کت نوار(همون آدرین) میگه من عاشق فرد دیگه ای هستم(منظورش خود آدرینه و نمیدونه کت نوار همون آدرینه) .هاو ک ماث (شخصیت بد داستان) درواقع پدر آدرینه واقعا آدم بدی نیست به خاطر اینکه با کمک معجزه گر ها مادر آدرین رو زنده کنه اینکارا رو انجام میده ‌قسمت کت بالانس به نظرم یکی از بهترین قسمت های انیمه هست . آدرین هویت مرینت رو میفهمه و همچنین به خاطر نجات مرینت مجبور میشه که در حالت دیویدن تبدیل به کت نوار میشه و اونجا عشق بینشون محکم تر میشه اما هاوک ماث میفهمه که دشمنش (کت نوار) درواقع پسرشه و اتفاقات بدی میفته اما گذشته با استفاده از بانیکس پاک میشه وکسی نمیدونه چه خبر شده یا میشد جز بانیکس. طراحی شخصیت هایی مثل مرینت و آدرین عالیه .این ارتباط با آینده توسط فردی که در حال هم زندگی میکنه خیلی جالبه یه جورایی شبیه دارک هست.

نقاط ضعف :درسته که مرینت و آدرین خوب طراحی شدن اما طراحی بقیه خیلی شاید مثل اونا نباشه . انتظار داشتیم حداقل یک شخصیت دیگه هم طراحی شخصیتش مثه اونا بود .مردم عادی هم انگار همه خواهر برادرن انقد شبیه همن . تنوع مکان کمی وجود داره که جرمی زاگ این مسئله رو درست کرد ولی مشکلات دیگه ای از قبیل خیالی شدن بیش از حد به وجود اومد و اینکه شخصیت ها لباس تعویض نمیکنن با اینکه مثلا آدرین از طبقه مرفه جامعست و مدل هست اما یک دست لباس میپوشه اغلب . مثلا یک صحنه تو سری جدید هست که با خوردن کیک آدرین و مرینت پرواز میکنن که انتقاد زیادی داشته. اینم بگم که تمام شخصیت ها به جز مرینت (لیدی باگ) خیلی در حقشون کم لطفی شده. حتی کت نوار (آدرین ) همچنین تعداد هیروهای پسر خیلی کمتره از دخترا . معمولا ایرادی که از تمام انیمه ها میگیریم اینه که به پسرا بیشتر بها دادن و اونارو قدرتمند تر نشون دادن . این درسته یک نگرش متفاوته و من به عنوان یک دختر خیلی خوشحالم بابت این نگرش جرمی زاگ اما باید به نظرم تو انیمه ها دختر وپسر قدرت برابر داشته باشن .

امتیاز من به این انیمه از ۱ تا ۱۰ ، عدد ۸ هست 

۲_ماجراهای تن تن 

نقاط قوت :طراحی شخصیت ها و ویژگی های منحصر به فرد هر شخصیت ، تن تن هادوک پرفسور تورنسل ، دوپنا و . آشکار سازی مشکلات جامعه حتی در قرن ۲۰ ام (تو قرن ۲۰ ام این مجموعه نوشته شده) نژاد پرستی تجارت برده قاچاق و . ، خلاقیت خیلی بالا(چند سال قبل از فرود اولین انسان بر روی ماه، تن تن و دوستاش به روی ماه قدم گذاشتن و جالبه که کنار نیل آمسترانگ یک سگ بود همون طور که کنار تن تن یک سگ به اسم میلو بود) همین طور پیشبینی یک سری اختراعات مثل دستگاه کپی سه بعدی و سلاح مافوق صوت و . صورت گرفته بود،تنوع موضوعات و مکان ها از اکتشاف گنج در اعماق دریا تا کره ی ماه و معبد خودشید ،بیابان ها ،دریاها و کشور های مختلف.هشدار نسبت به وجود فرازمینی ها در پرواز ۷۱۴ _ وجود افراد منفی خیلی باهوش مثل راستاپوپولوس مولر و سرهنگ یورگل .حس انسان دوستانه ی تن تن که تو این ماجرا ها جون کلی آدم رو نجات داد . البته موردی که ذکر کردن بیشتر شخصیت های اصلی بالای ۴۰ سالن نسبت به زمان عادیه چون تو این دوره اغلب آدم ها در سن های بالاتر کارهای بزرگی انجام میدن و سن و سال تغییر کرده کلا. فیلم های واقعی زیادی از این کارتون ساخته شده البته با اجازه از همسر هرژه(خالق تن تن) بهترین فیلمها مربوط به زمانی بود که اتفاقا خود هرژه هم در قید حیات بود . با بازی ژان پیر تالبوت معلم بلژیکی که فقط این دو فیلم رو به خاطر شباهت خیلی زیاد به تن تن بازی کرده . راز کشتی طلایی و پرتقال های آبی . که راز کشتی طلایی با اختلاف زیاد از پرتقال های آبی بهتره ‌ .نبرد های تن تن و دشمناش . 

نقاط ضعف: شخصیت های دختر تقریبا در این انیمه نیستن و تنها شخصیت اصلی یک خانم میانسال به اسم بیانکا کاستافیوره هست که در کار اپرا هست خیلی هم قلب مهربونی داره برعکس کل کل هاش با هادوک ، اما شخصیت باهوشی نداره.خیلی دوست داشتم یک شخصیت دختر باهوش هم بینشون بود البته تو نسخه ی اصل تقلبیش که دوست هرژه از دریاچه ی ه ها نوشته یک دختری به نام میشکا هست که هوشش بالاست ولی خب یکم زیادی نسب به نوچکا (برادرش)ترسو نشونش دادن. باهوش ترین و جوان ترین شخصیت تن تن هست که ۲۰ و چند سالشه و بقیه ی شخصیت های اصلی بالای ۴۰ سالن ‌. هرژه اواخر عمرش با شخصیت ها بازی میکرد علایق شخصیت ها کلا تغیسر کرده بود همه چیز حتی اساسی ترین چیز ها . دلیلش این بود که از تن تن متنفر شده بود به خاطر اینکه حس میکرد تن تن وقت زیادی ازش گرفته و فرصتهای زیادی میتونست داشته باشه . اما بعد مرگش هرژه سر زبان ها افتاد و براش یک موزه ی خیلی زیبا درست شد اما نوش دارو بعد مرگ سهراب چه فایده ای داره .راجع به هفت گوی بلورین هم بگم آخر داستان توی معبد خورشید خیلی خرافاتی تموم شد .

امتیاز من به این انیمه از ۱ تا ۱۰ ، عدد ۹ هست.


۱_کاپیتان سوباسا و رابین هود

۱_رابین هود

من این دو انیمه رو به یک اندازه دوست دارم و تاحالا رو نکرده بودم . قبل از انیمه سوباسا من رابین هود (کماندار نوجوان) رو دیدم و مونده بودم که برای کدوم شخصیت وب بزنم که اخرش سوباسا رو بنا به دلایلی انتخاب کردم .


نقات قوت رابین هود(کماندار نوجوان) : کماندار نوجوان کارتون خیلی قشنگیه به لطف سانسور ها ۲۵ دقیقه شده ۱۷ دقیقه و گاهی ۱۵ دقیقه . ۵۲ قسمته . اینطور نیست که  ناجور باشه اصلش هم سانسور داره تا حدودی و لازم نبود دوباره سانسورش کنن . من زبان انگلیسیشو کامل نگاه کردم . چند تا نکته ی ریز داره که ماریان قرار بود به عقد بیشر در بیاد که حتی در اصلس هم از لفظ god father به معنی پدرخوانده استفاده شده یا خیلی چیزهای دیگه . بیشتر برای بزرگسالا مناسبه چون صحنه های جنازه شکنجه و کشتار داره . آینه ای در برابر واقعیت های تلخ قرون وسطاست . مربوط به قرن ۱۲ میلادی میشه و این داستان احتمال زیاد واقعیه کلیاتش . از لحاظ رمانتیک که عالیه چون عشق واقعی رو نشون میده گیلبرت و ماریان و رابین . یک صحنه هست رابین و گیلبرت دارن بالای کوه باهم میجنگن یهو طوفان میاد همه پرت میشن رابین و گیلبرت چون شمشیر داشتن  خودشون رو نگه میدارن ماریان ولی شمشیر نداشت و داشت میرفت . گیلبرت سریع خودشو میرسونه به ماریان و دستشو میگیره وقتی طوفان تموم میشه گیلبرت با شمشیری که دقیقا لب پرتگاه گیر کرده بود و ماریان هم از دستش گرفته بود و هر دو داشتن سقوط میکردن که رابین متوجه میشه میاد. شمشیر دچار لغزش میشه رابین با دستش شمشیرو از لبه ی تیزش میگیره و دستاش خونی میشه . رابین به گیلبرت میگه دست منو بگیر و بیا بالا . گیلبرت میگه که فقط یکی میتونه بیاد بالا شمشیر هر لحظه ممکنه در بره و اونی که نجات پیدا میکنه ماریانه . رابین من میمیرم ولی مراقب ماریان باش . گیلبرت دست ماریان رو به رابین میده و همون لحظه شمشیر مقاومتش رو از دست میده و گیلبرت ته دره میفته اما زنده میمونه و چند سال بعد مشخص میشه . تو این انیمه اولش نشون میداد که مثلا دخترا هیچ قدرتی ندارن ولی بعد ماریان کلا عوض شد و قیام مردمی علیه بارون آلواین رو راه انداخت و عضو تیم رابین شد .طراحی شخصیت ها هم فوق العادس

نقاط ضعف رابین هود(کماندار نوجوان): جز جنگل شروود ، چند تا قصر و چند تا روستا و شهر هیچ مکان دیگه ای وجود نداره و تمام ماجرا فقط در یک شهر در انگلستان میفته میدونم خود این مکان ها خیلی گسترده هستن اما دوست داشتم وقتی که پرنس سابق از خاطرات سفرش میگه نشون بده شهرهای دیگه ی دنیا رو(میدونم ایرادی که گرفتم خیلی چرت بود) ، وما تمام تیتراژ در انیمه اتفاق نمیفته . آخرش میتونست بهتر تموم شه . شخصیت ها از لحاظ سن و سالی کم بودن مثلا رابین اواسط ۱۶ سالش بود نهایتا وقتی قیام کرد ۱۹ ساله بود مثل من . اوایل هم حتما ۱۴ سالش اینا بود . ماریان هم با این حساب اوایل ۱۲ ۱۳ ساله بود . گیلبرت هم ۲۰ و چند ساله . البته تو قرن ۱۲ عادیه ولی اگه عمرا کوتاه بود چطور بیشر ۸۰ سالش بود !!! قبل از اینکه من به دنیا بیام شخصیت ها همین سنی بودن و الانم من دارم از اینا سنم میزنه بالاتر و اینا همون طور موندن دوست داشتم ورژن ۲ هم در موضوع جنگ های صلیبی بیرون میومد . 

امتیاز من از ۱ تا ۱۰، ۱۰

۱_کاپیتان سوباسا: 

نقاط قوت؛شخصیت پرداز خیلی عالی . مثلا چهره ها خیلی عالی طراحی شدن مخصوصا چهره ی سوباسا و شخصیت های اصلی ‌. توضیح خیلی واضح از شخصیت ها . این درگیری های سوباسا و کاکرو رو خیلی دوست داشتم . اینم بگم که کاپیتان سوباسا یک بعدی نیست و اگر مانگا یا کمیک رو بخونید متوجه میشید که کلا رمانتیک هم هست و حتی از مشکلات زندگی ها و جامعه صحبت میکنه .تو خود کارتون هم کم و بیش سکانس هایی بودن که به لطف سانسورچی ۲۵ دقیقه گاهی حتی ۱۸ دقیقه هم میشد . سوباسا جون ۲ نفر رو نجات میده تو کل داستان یکی از برادران تاچی بانا که سر این قضیه خود سوبا تاوان سنگینی میده . وقتی داشتن سقوط میکردن سوبا متوجه میشه که اون فرد داره با سر میفته زمین و اگه اینطوری بشه حتما میمیره یا در بهترین حالت مرگ مغزی میشه . دستشو سپر میکنه ولی کتفش در میره و پاشم دوباره در میره و دردسر اعظمی تو مسابقات بعدی براش ایجاد میشه تا جایی که همیشه آمبولانس پشت در حاضر بوده و چند شب بیمارستان بود .حتی نتیجه فینال مساوی شد که همیشه سوباسا میبرد ولی این دفعه شرایطش فرق داشت .دومین کسی که جونشو نجات میده میزوگی بود . طبق اعتراض هوادارا به آقای تاکاهاشی ایشون بعد از اینکه اشنایدر با ضربه زدن به قلب میزوگی اونو میکشه ، میزوگی رو تو قسمت بعد برمیگردونن اونم چطوری . سوباسا انقدر میزوگی رو احیای قلبی میکنه که برمیگرده حتی وقتی همه میگفتن که مرده .جالبه با اینکه دین ژاپن شینتو هست اما یک ر اهب مسیحی با دعا به خدایی که ما میشناسیمش کمک میکنه که میزوگی زنده بشه ببینید مانگا رو متوجه میشید . البته من حدس میزدم که میزوگی نمرده چون دو تا تک قسمتی سی سالگی و رویای هزاره خیلی وقت پیش اومده بود که میزوگی هنوز زنده بود این قسمت ها مربوط به آینده هستن . شخصیت سانایی هم برعکس چیزی که فکر میکنین همیشه دعوایی (دوران دبستان) و لوس(دوران راهنمایی ) نبوده سانایی یه جور حامی سوباسا بوده و در موفقیتش نقش بزرگی داشته . حتی برای اینکه بتونه بره برزیل پیش سوباسا . بدون اینکه به کسی بگه ساعاتی که درس نداشته بکوب تو کافی شاپ به عنوان پیشخدمت کار میکرده و بعد از چهارسال پس انداز تونسته بره پیش سوباسا و این قضیه هم به کسی نگفته بود میگفت سوباسا اون موقع قرار داد های خیلی خوبی بسته بود و حتی قبل از اون وضعش خوب بود و قطعا خودش مخارج سفر سانایی رو تامین میکرد که به نظرم این روی پای خودش وایستادن سانایی خیلی ارزشمنده و اینکه همیشه حامی سوباسا و استعداد های دیگه بوده. زمانی که سانایی میخواست بره برزیل متوجه شد که سوباسا به بارسلونای اسپانیا پیوسته و اونجا بهش ملحق شد و در بارسلون سوباسا از سانایی خواستگاری کرد و باهم ازدواج کردن.تنوع لباس هم با قرن ۲۱ ام هماهنگی داره تنوع مکان ها هم عالیه چون از این کشور به اون کشور همش در حال سفر و مسابقه هستن و مثبت ترین پوینتش به نظرم بزرگ شدن شخصیت ها با ماست من به دنیا نیومده بودم تا نوجوونی سوباسا ساخته شده بود حالا که من ۱۹ سالمه حتی ۳۰ سالگیش هم ساخته شده اما دوست ندارم بیشتر از یک سنی ببرن جلو کارتونو مثلا تا جایی که از فوتبال کناره گیری کنه به علت کهولت سن ._.

نقاط ضعف: شخصیت های دختر مخصوصا تو انیمه به نظرم میتونستن پر رنگ تر باشن .نه صرفا تماشاچی . البته تقریبا همشون نقش حامی رو داشتن و مدیر برنامه بودن اما دوست داشتم نقششون پررنگ تر بود .تو مانگا هم غیر ماکی(نامزد کاکرو) هیچ دختر دیگه ای خودش ورزشکار نیست .من از ماکی خوشم میاد ‌.گاهی قسمت هایی از مسابقات ماکی و حتی تمرین هاش پابه پای کاکرو رو مشاهده میکنیم . مورد دوم اینه که تو سری دوم ۳ قسمت طول میکشید که سوباسا از آسمون بیاد رو زمین و شوت بزنه و کلا تو هوا بود که از واقعی بودنش کم کرده بود ولی تو سری های بعدی اصلاح شد . تو سری جی شخصیت ها انگار یه جوری با خشونت کشیده شدن من قسمت بچگی هاشونو تو سری جی و ۴ دوست نداشتم اما قسمتی که بزرگ میشن رو دوست داشتم مخصوصا سوبای بزرگسالی که توی سری ۴ هست دقیقا شبیه مانگاست اما بچگی هاش تو سری ۴ اینطور نیست .کلا میگم که خیلی دوران دبستانش هیچ سریشو دوست نداشتم نمیدونمم چرا ولی فک کنم دیگه منم بزرگتر شدم و از مسابقه  ی چندتا بچه دبستانی لذت نمیبرم . الان من نزدیک ۲۰ سالمه(البته هنوز ۱۹ رو تموم نکردم خخخخخ ) 


امتیاز من از ۱ تا ۱۰، ۱۰







پس شد 

۱_کاپیتان سوباسا و رابین هود (امتیاز ۱۰)

۲_ماجراهای تن تن (امتیاز ۹)

۳_میراکلس (امتیاز ۸)



شما هم لطفا نظرتونو بگید


سلام بچه ها همون طور که تو آپارات توضیح دادم . استفاده از این آهنگ به هیچ وجه  به معنی حمایت از حاشیه های اخیر نمی باشد و صرفا آهنگی بود که به کلیپ بیشتر میومد و مضمونش میخورد و زیباتر بود.

حتی ما آهنگو عوض کردیم بی کلام کردیم ولی الان چرا تو پوشه ها پیداش نیست رو نمیدونم 

این کلیپ شباهت دو سکانس از کارتون های فوتبالیستها و کماندار نوجوان(کاپیتان سوباسا و رابین هود) را نشان میدهد

چه اخلاقا چه ظاهرا سوباسا و رابین شبیه همن ،کاکرو و گیلبرت هم شبیه هم ،ماریان و سانایی هم تا حدود زیادی به هم شباهت دارند

در اولین سکانس گیلبرت قصد کشتن رابین رو داره و ماریان فداکاری میکنه و لحظه ی آخر جلوی رابین وای میسته اما گیلبرت به ماریان آسیب نمیرسونه ولی لفظی با ماریان درگیر میشه و رابین نجات پیدا میکنه ولی بعدش دوباره رابین و گیلبرت درگیر میشن . آخرشم که اینجا دیگه کات کردم گیلبرت میزاره میره .در آخر هم هیچی به رابین نمیشه

در دومین سکانس سوباسا به شدت مجروحه و کلا اون چند شب تو بیمارستان و اینا بوده و بعدشم دوباره همین طوری میشه(بعد هر بازی) . اگه کاکرو رقابت خشونت آمیزش رو با سوباسا میکرد جون و سلامتی سوباسا در خطر بود و در بهترین حالت آسیب جدی میدید ولی سانایی لحظه ی آخر فداکاری میکنه و میپره جلوی سوباسا و کاکرو هم همون جا وای میسته و به سانایی آسیبی نمیزنه ولی لفظی باهم درگیر میشن . ولی دوباره کاکرو میره سراغ سوباسا .اخرش کاکرو میزاره میره و به سوباسا هیچی هم نمیشه 



بچه ها یوشیکو فوچی ساوا مسیحیه 

اومدم ببینم عکسهای عروسیش یا تصادف خواهر ماتسو رو پیدا میکنم 

این فکت رو فهمیدم از یک سایت معتبر و حتی دلیل اورده 

دین ژاپن شینتو هست نه مسیحیت که قبلا بچه ها توضیح دادن واستون

یوشیکو مسیحیه !!! پس اگه ازدواجشون صورت گرفته باشه ماتسو هم باید مسیحی بشه . 

یک راهبه هم هست که هرکی میمره هرچی میشه میره سراغش تا حالا سراغ لوئین و کاترین رفته (خارجیه و رسما گفته مسیحیه) ،سراغ یوشیکو و ماتسو رفته . تازه ای کاش سیوش میکردم دیدم که سراغ سانایی و سوبا هم رفته و داره نصیحتشون میکنه .

تا کشفیات بعدی 



راجع به روابط بین شخصیت ها هم بگم که سوباسا و یایویی اول عاشق هم بودن اولین سکانس که حتی توسط ایران هم نشون داده شده یایویی داره از سوباسا خداحافظی میکنه . سوباسا به شهر دیگه ای از ژاپن مهاجرت میکنه تو دوران دبستان . یایویی تنها میشه . تو شهر جدید سوباسا با دختری به اسم سانایی آشنا میشه (به لطف سانسورها تقریبا این موضوع سانسور بوده)‌‌.اول سانایی که شخصیت پسرونه ای داشت سوباسا رو اذیت میکرد و یه جورایی از سوباسا بدش میومد اما یک روز بیشتر طول نکشید که عاشقش شد و عشقش رو خیلی افراطی به سوباسا ابراز میکرد . مدتها بعد یواش یواش سوبا هم عاشق سانایی شد . طوری که وقتی تشویقش میکرد یه بار هنگام مسابقه تمرینی کل پا شد و صورتش سرخ شد. ایشی زاکی و بقیه کلی با سوباسا شوخی کردن که بگم سانسور بود همش تو زبان فارسی ._. یواش یواش این عشق پررنگ تر شد.

بعد از سوباسا ، یایویی که عشق سابق سوباسا بود تو مدرسه دچار مشکل شد و بچه ها اذیتش میکردن یه بار میزوگی ازش دفاع کرد و اینطوری شد که یایویی و میزوگی باهم آشنا شدن و بعدها هم عاشق هم میشن .

تو یکی از بازی های کشوری سوباسا و میزوگی رو به روی هم قرار میگیرن . میزوگی قلبش مشکل داشت و تو هر بازی نهایتا میتونست نیم ساعت بازی کنه اما به خاطر اینکه رقیبش سوباسا بود برخلاف اصرار پزشک ها تصمیم‌ گرفت که کل بازی رو بازی کنه میدونست که بعدش حتی ممکنه بمیره یا برای همیشه رو تخت بیمارستان بیفته . نیمه اول اوکی بود وسط دو نیمه وقتی یایویی سوباسا رو صدا کرد و به خارج از استادیوم رفتن . یایویی دستای سوبارو گرفت و گفت به خاطر عشقی که داشتیم لطفا یه جوری بباز . سوباسا گفت نمیتونم . یایویی گفت که ولی میزوگی قلبش ناراحته و اگه تو ببری ممکنه سکته کنه و بمیره . سوباسا تو شک رفت . چون قضیه ی قلب میزوگی رو کسی جز دکتر ،مربی، یایویی و پدر مادرش نمیدونستن. از شانس سانایی اتفاقی اونجا بود و پشت درخت قایم شده بود و تمام حرفاشونو شنید . توی نیمه ی دوم سوباسا خیلی شل بازی میکرد و اصلا نزدیک میزوگی نمیرفت یکی دوبار هم رسما به تیم رقیب پاس داد . میزوگی متوجه شد که سوباسا فهمیده ماجرا رو . یه سیلی زد به گوش سوباسا گفت چرا واقعا دلت به حال من میسوزه . اگه مردی بیا درست بازی کن . اینطوری من بیشتر اذیت میشم و قضیه ی قلبش رو جلوی عموم مطرح کرد . بعد از اون قضیه سوباسا به خودش اومد و مثل همیشه بازی کرد . در آخر سوباسا بازی رو برد و میزوگی حذف شد . حال میزوگی به خاطر فشاری که به جسمش وارد شده بود خیلی بد شد بیرون استادیوم با یایویی بحثش شد و یک سیلی هم به یایویی زد که چرا به سوباسا گفتی تو آبروی منو بردی اون با ترحم به من نگاه میکرد بلافاصله حالش بد شد و یایویی کمکش کرد که برسه به درمانگاه . بعد اون بازی میزوگی سالها تو بیمارستان بود بیشتر اوقات . و کلی عمل جراحی قلب شد و تمام این مدت یایویی مراقبش بود .
بعد ها تو مسابقات جام جهانی نونهالان سانایی لیدر تیم نیست و دختر سفیر فرانسه ریکا(ماریان) لیدر تیمه با اینکه خواهر پیر الساید هست اما تصمیم میگیره که لیدر تیم ژاپن باشه فقط به خاطر سوباسا . حتی وقتی سوباسا و پیر مقابل هم بازی میکنن ریکا باز داره سوبارو تشویق میکنه که پیر تعجب میکنه.سانایی اینارو از تلوزیون میبینه و خونش به جوش میاد .سالها بعد سانایی هم با سوباسا میره و کلی با ریکا درگیر میشه و بعد اون دیگه سر و کله ی ریکا تو هیج کجای انیمه پیدا نمیشه چون کتک میخوره . سالهای بعد تو دوران راهنمایی دوستای سانایی کمی جان و به دختر دیگه که هبچ وقت اسمشو یاد نگرفتم از سوباسا خوششون میاد . طوری که چند بار واقعا سانایی با اونا درگیر میشه . کمی جان و ایشی بعد ها عاشق هم میشن .
در همین حین شخصیتی به اسم هیکارو ماتسویاما پیداش میشه که یکی از رقبای سوباساست و اخلاق جالبی داره من خودم اخلاقشو دوست دارم .این ماجرا هم نشون میده که ماتسویاما و فوچی ساوا همدیگه رو دوست داشتن و فوچی ساوا مدیر برنامه های ماتسویاما بود و همسن هم بودن . تو این بازی که نیمه نهایی بود . متوجه میشیم فوچی ساوا به خاطر شغل پدرش مجبوره که به خارج کشور سفر کنه . پدرش رفته و فوچی ساوا مادرش رو به اصرار قانع کرده که تا وقتی ماتسویاما نباخته میخوام ژاپن بمونم . هیچ کسی هم جز یک دختر دیگه که دوست فوچی ساواست از این موضوع خبر نداشت . اون سربند های سفید هم فوچی ساوا درست کرده بود .بعد از مسابقه با وجود مصدومیت شدید سوباسا و بازی جوانمردانه ی ماتسویاما ، سوباسا میبره ‌و فوچی ساوا به خاطر اینکه نمیخواست ماتسویاما گریه هاشو ببینه بدون هیچ اطلاعی میزاره میره فرودگاه . وقتی ماتسویاما بازیش تموم میشه و سوباسا به بیمارستان منتقل میشه . ماتسویاما که درگیر حال وخیم سوباسا بوده چشم باز میکنه میبینه فوچی ساوا نیست . از دوست فوچی (اون دختره )میپرسه که کجا رفته اونم ماجرا رو میگه . ماتسویاما میدوئه دنبال فوچی ساوا اما دیر بوده و ماشین حرکت کرده . انقدر میدوئه که میخوره زمین به هر نحوی شده خودش رو به موقع به فرودگاه میرسونه . فوچی ساوا رو لحظه ی آخر میبینه . فوچی روپای ماتسویاما گریه میکنه که این مورد هم سانسور شده و در اخر از هم خداحافظی میکنن ‌. اما ماتسویاما عذاب وجدان اینو داره که اگه بازی رو میبرد فوچی یک روز بیشتر کنارش بود . یک شب قبل از بازی ماتسویاما و سوباسا . کاکرو که از تیمش ترد شده بود برمیگرده و میره سمت سوباسا و میگه میخوام باهات رقابت کنم . سوباسا حالش خیلی بد بوده . اون ویدیوی قبلی که گذاشتم مربوط به همون شبه ‌ اگه کاکرو میخواست با سوباسا مبارزه کنه قطعا حال سوباسا خیلی بدتر میشد . سانایی لحظه ی آخر جلوی سوباسا میپره و دیگه خودتون تو ویدیو شاهدید .

راجع به دوران راهنمایی یک نکته ی دیگه هست که تو اصل انیمه هم سانسور شده و فقط تو کمیک استریپ هست . پسر بوکسوری به اسم ناکازاکی سانایی رو دوست داشته و متوجه شده بود که سانایی سوباسا رو دوست داره . یه روز یک نامه ای به دست سوبا میرسه از طرف ناکازاکی بود . سوباسا دعوت به یک مبارزه شده بود(نه فوتبالی ، کتک کاری) و گفته بود هرکی ببازه باید از این عشق کناره گیری کنه . سوبا میدونست که اگه کتک کاری کنه قطعا از باشگاه اخراجه و از جانب کمیته ی انضباطی و اخلاقی توبیخ میشه . اما با این حال تصمیم گرفت که به محل دعوا بره . پسره سانایی رو به زور به اون مکان آورده بود و خیلی بد باهاش رفتار میکرد . ناکازاکی گفت هیچ وقت فکر نمیکردم بیای . سوباسا هم گفت حالا که میبینی اومدم . ناکازاکی اومد سوباسا رو بزنه که سانایی پرید جلوی سوباسا . ناکازاکی هم سانایی رو پرت کرد کنار و گفت تو کار ما دخالت نکن . بعد با مشت زد تو صورت سوباسا (ناکازاکی بوکسور حرفه ای هست) سوباسا هم عصبانی شد و مثل توپ فوتبال شوتش کرد . ناکازاکی به شدت مصدوم شد و فرار کرد و از ترسش به هیچ کس چیزی نگفت . اینجا بود که اولین بار سوباسا به عشقش اقرار کرد . سوباسا که بعد کتک کاری حالش خیلی خوب نبود سانایی ازش ۳ بار پرسید که چرا اینکارو کردی و ۲ بارش سوباسا جواب نداد و سومین بار گفت چون من عاشقتم . این سکانس حتی تو خود انیمه اصلی هم سانسور شده و همون طور که گفتم فقط تو کمیک میتونید ببینیدش .
بعد فینال با کاکرو
تو جام جهانی نوجوانان تو یکی از بازی ها فوچی ساوا و ماتسویاما مجددا همو ملاقات کردن . اما دوباره جدا شدن از هم.
وقتی روبرتو هونگو (مربی سوباسا ) برگشت و سوبارو برد برزیل به مدت ۴ سال سانایی تنها و افسرده شده بود .
تو این مدت تو کافی شاپ به عنوان پیش خدمت کار میکرد تا پول جمع کنه و بره پیش سوباسا . این موضوع رو به سوبا نگفته بود . اگه میگفت سوباسا اون موقع قرارداد های خوبی بسته بود و قطعا تمام مخارجشو تامین میکرد و اینکه از قبل هم وضع مالیش خوب بود .
بین کمیک و انیمه باز اینجا اختلاف هست و انیمه ی اصلی سانسور شده . سانایی بعد چهارسال میخوا بره برزیل که میفهمه سوباسا با بارسلونای اسپانیا قرارداد بسته و میره بارسلون . تو انیمه همچنان سانایی تو ژاپنه . بعد ها تو بارسلون سوباسا از سانایی خواستگاری میکنه و باهم ازدواج میکنن و جشن عروسی میگیرن .
در همین حین کاکرو با دختری به اسم ماکی آشنا میشه که تو انیمه هم وجود داره ولی نقشش در حد یکی دو قسمت هست ‌. ماکی هم مثل کاکرو ورزشکاره . حتی وقتی کاکرو داره میره یک شهر دیگه ماکی رو بغل میکنه و بارون میباره. این حرفا که انیمه هم نشون داده .
مدتی از زندگی مشترک سوباسا و سانایی میگذره که سانایی به سوباسا میگه که بارداره . سوباسا خیلی خوشحال میشه و کلا شادترین قسمت های کمیک استریپ این قسمتها هستن و خوشحالی همه رو نشون میده . فعلا تو رایزینگ سان ،سانایی بارداره ولی متوجه شده که دوقلو هست (همسانن و پسرن ) .
تو این شرایط خوب سوباسا، اتفاقات بدی برای فوچی ساوا و ماتسویاما میفته . فوچی ساوا تصادف میکنه و تا دم مرگ میره ولی نجات پیدا میکنه اما دیگه ماتسویاما قول داده که هیچ وقت تنهاش نمیزاره .
چند تا شخصیت دیگه رو هم احتمال زیاد نمیشناسید و گفتنش بی فایدس چون بعدا اضافه میشن به صورت اجمالی میگم بهتون . یک شخصیتی هست که زنش فوت کرده و با یک بچه ی ۶ ساله زندگی میکنه . به دخترش اهمیت نمیده چون اونو مسئول مرگ زنش میدونه و هر وقت به دخترش نگاه میکنه زنش رو میبینه . اتفاقاتی میفته که اون آدم احساساتش نسبت به بچش قوی تر میشه و در نهایت هم فک کنم میفهمن زنش زندست دقیقا یادم نیست
اما لوئین بیچاره برادرشو ترور میکنن و تازه داغ اونو فراموش نکرده که کاترین تصادف میکنه و میمره . لوئین نسبت به کاترین چند سال بود که بی توجه بود و باهاش بدرفتاری میکرد ‌. وقتی کاترین میاد سمت لوئین و باز هم لوئین بی توجهی میکنه ،کامیونی با سرعت میزنه به کاترین و کاترین میمره . بعد از اون قضیهماتسویاما میدوئه دنبال فوچی ساوا اما دیر بوده و ماشین حرکت کرده . انقدر میدوئه که میخوره زمین به هر نحوی شده خودش رو به موقع به فرودگاه میرسونه . فوچی ساوا رو لحظه ی آخر میبینه . فوچی روپای ماتسویاما گریه میکنه که این مورد هم سانسور شده و در اخر از هم خداحافظی میکنن ‌. اما ماتسویاما عذاب وجدان اینو داره که اگه بازی رو میبرد فوچی یک روز بیشتر کنارش بود . یک شب قبل از بازی ماتسویاما و سوباسا . کاکرو که از تیمش ترد شده بود برمیگرده و میره سمت سوباسا و میگه میخوام باهات رقابت کنم . سوباسا حالش خیلی بد بوده . اون ویدیوی قبلی که گذاشتم مربوط به همون شبه ‌ اگه کاکرو میخواست با سوباسا مبارزه کنه قطعا حال سوباسا خیلی بدتر میشد . سانایی لحظه ی آخر جلوی سوباسا میپره و دیگه خودتون تو ویدیو شاهدید .
راجع به دوران راهنمایی یک نکته ی دیگه هست که تو اصل انیمه هم سانسور شده و فقط تو کمیک استریپ هست . پسر بوکسوری به اسم ناکازاکی سانایی رو دوست داشته و متوجه شده بود که سانایی سوباسا رو دوست داره . یه روز یک نامه ای به دست سوبا میرسه از طرف ناکازاکی بود . سوباسا دعوت به یک مبارزه شده بود(نه فوتبالی ، کتک کاری) و گفته بود هرکی ببازه باید از این عشق کناره گیری کنه . سوبا میدونست که اگه کتک کاری کنه قطعا از باشگاه اخراجه و از جانب کمیته ی انضباطی و اخلاقی توبیخ میشه . اما با این حال تصمیم گرفت که به محل دعوا بره . پسره سانایی رو به زور به اون مکان آورده بود و خیلی بد باهاش رفتار میکرد . ناکازاکی گفت هیچ وقت فکر نمیکردم بیای . سوباسا هم گفت حالا که میبینی اومدم . ناکازاکی اومد سوباسا رو بزنه که سانایی پرید جلوی سوباسا . ناکازاکی هم سانایی رو پرت کرد کنار و گفت تو کار ما دخالت نکن . بعد با مشت زد تو صورت سوباسا (ناکازاکی بوکسور حرفه ای هست) سوباسا هم عصبانی شد و مثل توپ فوتبال شوتش کرد . ناکازاکی به شدت مصدوم شد و فرار کرد و از ترسش به هیچ کس چیزی نگفت . اینجا بود که اولین بار سوباسا به عشقش اقرار کرد . سوباسا که بعد کتک کاری حالش خیلی خوب نبود سانایی ازش ۳ بار پرسید که چرا اینکارو کردی و ۲ بارش سوباسا جواب نداد و سومین بار گفت چون من عاشقتم . این سکانس حتی تو خود انیمه اصلی هم سانسور شده و همون طور که گفتم فقط تو کمیک میتونید ببینیدش .
بعد فینال با کاکرو
تو جام جهانی نوجوانان تو یکی از بازی ها فوچی ساوا و ماتسویاما مجددا همو ملاقات کردن . اما دوباره جدا شدن از هم.
وقتی روبرتو هونگو (مربی سوباسا ) برگشت و سوبارو برد برزیل به مدت ۴ سال سانایی تنها و افسرده شده بود .
تو این مدت تو کافی شاپ به عنوان پیش خدمت کار میکرد تا پول جمع کنه و بره پیش سوباسا . این موضوع رو به سوبا نگفته بود . اگه میگفت سوباسا اون موقع قرارداد های خوبی بسته بود و قطعا تمام مخارجشو تامین میکرد و اینکه از قبل هم وضع مالیش خوب بود .
بین کمیک و انیمه باز اینجا اختلاف هست و انیمه ی اصلی سانسور شده . سانایی بعد چهارسال میخوا بره برزیل که میفهمه سوباسا با بارسلونای اسپانیا قرارداد بسته و میره بارسلون . تو انیمه همچنان سانایی تو ژاپنه . بعد ها تو بارسلون سوباسا از سانایی خواستگاری میکنه و باهم ازدواج میکنن و جشن عروسی میگیرن .
در همین حین کاکرو با دختری به اسم ماکی آشنا میشه که تو انیمه هم وجود داره ولی نقشش در حد یکی دو قسمت هست ‌. ماکی هم مثل کاکرو ورزشکاره . حتی وقتی کاکرو داره میره یک شهر دیگه ماکی رو بغل میکنه و بارون میباره. این حرفا که انیمه هم نشون داده .
مدتی از زندگی مشترک سوباسا و سانایی میگذره که سانایی به سوباسا میگه که بارداره . سوباسا خیلی خوشحال میشه و کلا شادترین قسمت های کمیک استریپ این قسمتها هستن و خوشحالی همه رو نشون میده . فعلا تو رایزینگ سان ،سانایی بارداره ولی متوجه شده که دوقلو هست (همسانن و پسرن ) .
تو این شرایط خوب سوباسا، اتفاقات بدی برای فوچی ساوا و ماتسویاما میفته . فوچی ساوا تصادف میکنه و تا دم مرگ میره ولی نجات پیدا میکنه اما دیگه ماتسویاما قول داده که هیچ وقت تنهاش نمیزاره .
چند تا شخصیت دیگه رو هم احتمال زیاد نمیشناسید و گفتنش بی فایدس چون بعدا اضافه میشن به صورت اجمالی میگم بهتون . یک شخصیتی هست که زنش فوت کرده و با یک بچه ی ۶ ساله زندگی میکنه . به دخترش اهمیت نمیده چون اونو مسئول مرگ زنش میدونه و هر وقت به دخترش نگاه میکنه زنش رو میبینه . اتفاقاتی میفته که اون آدم احساساتش نسبت به بچش قوی تر میشه و در نهایت هم فک کنم میفهمن زنش زندست دقیقا یادم نیست
اما لوئین بیچاره برادرشو ترور میکنن و تازه داغ اونو فراموش نکرده که کاترین تصادف میکنه و میمره . لوئین نسبت به کاترین چند سال بود که بی توجه بود و باهاش بدرفتاری میکرد ‌. وقتی کاترین میاد سمت لوئین و باز هم لوئین بی توجهی میکنه ،کامیونی با سرعت میزنه به کاترین و کاترین میمره . بعد از اون قضیهماتسویاما میدوئه دنبال فوچی ساوا اما دیر بوده و ماشین حرکت کرده . انقدر میدوئه که میخوره زمین به هر نحوی شده خودش رو به موقع به فرودگاه میرسونه . فوچی ساوا رو لحظه ی آخر میبینه . فوچی روپای ماتسویاما گریه میکنه که این مورد هم سانسور شده و در اخر از هم خداحافظی میکنن ‌. اما ماتسویاما عذاب وجدان اینو داره که اگه بازی رو میبرد فوچی یک روز بیشتر کنارش بود . یک شب قبل از بازی ماتسویاما و سوباسا . کاکرو که از تیمش ترد شده بود برمیگرده و میره سمت سوباسا و میگه میخوام باهات رقابت کنم . سوباسا حالش خیلی بد بوده . اون ویدیوی قبلی که گذاشتم مربوط به همون شبه ‌ اگه کاکرو میخواست با سوباسا مبارزه کنه قطعا حال سوباسا خیلی بدتر میشد . سانایی لحظه ی آخر جلوی سوباسا میپره و دیگه خودتون تو ویدیو شاهدید .
راجع به دوران راهنمایی یک نکته ی دیگه هست که تو اصل انیمه هم سانسور شده و فقط تو کمیک استریپ هست . پسر بوکسوری به اسم ناکازاکی سانایی رو دوست داشته و متوجه شده بود که سانایی سوباسا رو دوست داره . یه روز یک نامه ای به دست سوبا میرسه از طرف ناکازاکی بود . سوباسا دعوت به یک مبارزه شده بود(نه فوتبالی ، کتک کاری) و گفته بود هرکی ببازه باید از این عشق کناره گیری کنه . سوبا میدونست که اگه کتک کاری کنه قطعا از باشگاه اخراجه و از جانب کمیته ی انضباطی و اخلاقی توبیخ میشه . اما با این حال تصمیم گرفت که به محل دعوا بره . پسره سانایی رو به زور به اون مکان آورده بود و خیلی بد باهاش رفتار میکرد . ناکازاکی گفت هیچ وقت فکر نمیکردم بیای . سوباسا هم گفت حالا که میبینی اومدم . ناکازاکی اومد سوباسا رو بزنه که سانایی پرید جلوی سوباسا . ناکازاکی هم سانایی رو پرت کرد کنار و گفت تو کار ما دخالت نکن . بعد با مشت زد تو صورت سوباسا (ناکازاکی بوکسور حرفه ای هست) سوباسا هم عصبانی شد و مثل توپ فوتبال شوتش کرد . ناکازاکی به شدت مصدوم شد و فرار کرد و از ترسش به هیچ کس چیزی نگفت . اینجا بود که اولین بار سوباسا به عشقش اقرار کرد . سوباسا که بعد کتک کاری حالش خیلی خوب نبود سانایی ازش ۳ بار پرسید که چرا اینکارو کردی و ۲ بارش سوباسا جواب نداد و سومین بار گفت چون من عاشقتم . این سکانس حتی تو خود انیمه اصلی هم سانسور شده و همون طور که گفتم فقط تو کمیک میتونید ببینیدش .
بعد فینال با کاکرو
تو جام جهانی نوجوانان تو یکی از بازی ها فوچی ساوا و ماتسویاما مجددا همو ملاقات کردن . اما دوباره جدا شدن از هم.
وقتی روبرتو هونگو (مربی سوباسا ) برگشت و سوبارو برد برزیل به مدت ۴ سال سانایی تنها و افسرده شده بود .
تو این مدت تو کافی شاپ به عنوان پیش خدمت کار میکرد تا پول جمع کنه و بره پیش سوباسا . این موضوع رو به سوبا نگفته بود . اگه میگفت سوباسا اون موقع قرارداد های خوبی بسته بود و قطعا تمام مخارجشو تامین میکرد و اینکه از قبل هم وضع مالیش خوب بود .
بین کمیک و انیمه باز اینجا اختلاف هست و انیمه ی اصلی سانسور شده . سانایی بعد چهارسال میخوا بره برزیل که میفهمه سوباسا با بارسلونای اسپانیا قرارداد بسته و میره بارسلون . تو انیمه همچنان سانایی تو ژاپنه . بعد ها تو بارسلون سوباسا از سانایی خواستگاری میکنه و باهم ازدواج میکنن و جشن عروسی میگیرن .
در همین حین کاکرو با دختری به اسم ماکی آشنا میشه که تو انیمه هم وجود داره ولی نقشش در حد یکی دو قسمت هست ‌. ماکی هم مثل کاکرو ورزشکاره . حتی وقتی کاکرو داره میره یک شهر دیگه ماکی رو بغل میکنه و بارون میباره. این حرفا که انیمه هم نشون داده .
مدتی از زندگی مشترک سوباسا و سانایی میگذره که سانایی به سوباسا میگه که بارداره . سوباسا خیلی خوشحال میشه و کلا شادترین قسمت های کمیک استریپ این قسمتها هستن و خوشحالی همه رو نشون میده . فعلا تو رایزینگ سان ،سانایی بارداره ولی متوجه شده که دوقلو هست (همسانن و پسرن ) .
تو این شرایط خوب سوباسا، اتفاقات بدی برای فوچی ساوا و ماتسویاما میفته . فوچی ساوا تصادف میکنه و تا دم مرگ میره ولی نجات پیدا میکنه اما دیگه ماتسویاما قول داده که هیچ وقت تنهاش نمیزاره .
چند تا شخصیت دیگه رو هم احتمال زیاد نمیشناسید و گفتنش بی فایدس چون بعدا اضافه میشن به صورت اجمالی میگم بهتون . یک شخصیتی هست که زنش فوت کرده و با یک بچه ی ۶ ساله زندگی میکنه . به دخترش اهمیت نمیده چون اونو مسئول مرگ زنش میدونه و هر وقت به دخترش نگاه میکنه زنش رو میبینه . اتفاقاتی میفته که اون آدم احساساتش نسبت به بچش قوی تر میشه و در نهایت هم فک کنم میفهمن زنش زندست دقیقا یادم نیست
اما لوئین بیچاره برادرشو ترور میکنن و تازه داغ اونو فراموش نکرده که کاترین تصادف میکنه و میمره . لوئین نسبت به کاترین چند سال بود که بی توجه بود و باهاش بدرفتاری میکرد ‌. وقتی کاترین میاد سمت لوئین و باز هم لوئین بی توجهی میکنه ،کامیونی با سرعت میزنه به کاترین و کاترین میمره . بعد از اون قضیه لوئین کلا داغون شده .

سوباسا و سانایی تنها کسایی هستن که تو کمیک رسما ازدواج میکنن . سانایی تو کمیک دوقلو باردار هست . دوتا کمیک رویای هزاره و سی سالگی که گریزی به آینده هست به صورت تک قسمتی اومدن (البته رویای هزاره دو قسمتیه) یعنی در مجموع ۳ قسمت از آینده اومدنن . تو قسمت اول رویای هزاره بچه های سوباسا دیبو و هایاته(دو تاشون پسرن و دوقلو های همسانن) رو نشون میده که حدودا سه چهار سالشونه و دارن مثل باباشون سوباسا تو زمین کودکان بارسلونا فوتبال تمرین میکنن. سوباسا هم تو تیم جوانان بارسلوناست و وقتی از تمرین برمیگرده با سانایی سراغ بچه ها میرن . بچه ها رو بغل میکنه سوباسا اینم بگم که بچه ها خیلی شیطونن مخصوصا هایاته .چند تا سکانس هم تو این کمیک هست از بچه ها . اما کمه . الان رایزینگ سان هر ماه نوشته میشه و روی سایتهای مانگا قرار میگره و آخرین مانگاست گفتم که روبای هزاره و سی سالگی یه جورایی فانتزی گریز کوتاهی به آینده زدن . تو رایزینگ سان گفتم میزوگی نمرده اما کسی باور نکرد تا ماه بعد دیدیم نمرده بود . من اینو به خاطر این میگفتم که تو رویای هزاره و فک کنم سی سالگی میزوگی هست . نمیشد تو آینده زنده باشه و تو حال نه.

خواستید عکساشم میزارم . این پستو لطفا کامنت بزارید خیلی واسش زحمت کشیدم . اول عکس و فیلم کدوم سکانس رو بزارم؟

برای کامنت گذاشتن پایین سمت چپ بر روی comment کلیک کنید اول حتما حتما کد امنیتی رو وارد کنید بعد کامنتتونو بنویسید موقتا پستو ثابت میکنم


همه جا چک شده و این شایعه بوده که از اسپانیا شروع شده

این ادرسو لطفا چک کنید حرفای آقای تاکاهاشیه . هیچی نفهمیدیم اسپانیایی بود https://m.youtube.com/watch?v=dSWdEzYWf80 ببینید چی میگن


اما راجع به عکسها و فیلم ها ساختگیه یک مورد واقعیه این مربوط به روزیه که سوبا با ماتسو مسابقه داشت و اصن ربطی به قضیه نداره و اغما هم نرفته فقط بی هوش شده اینجا که بعد به هوش میاد . ببینید کتفش صدمه دیده باور ندارید انتهای مسابقه ی سوبا و ماتسو قبل از شروع بازی سوبا و کاکرو رو ببینید

بقیه مشخصه که فن میده و کلی مسخره شده . این اسپانیایی ها فقط جو دادن . مگرنه انگلیسی ها، عرب ها و خیلی از سایتای فارسی میگن که این قطعی شایعست

من یه پیشنهاد دارم . من توئیتر ندارم هرکی داره توئیت کنه به آقای تاکاهاشی اون تقریبا همه رو جواب میده


شرایطو توضیح دادم که ۱ عضو سایت باشید یا بخواین بشید فعالیت کم یادزیاد مهم نیست

دوم اینکه اگه بیو شخص خودتون رو مینویسید در حدی بنویسید که براتون دردسر نشه مثلا شماره تلفن غیر کاری نزارید خودتون بهتر میدونید


بیو ها این قسمت قرار میگیرهhttp://asalandtsobasa.avablog.ir/links.

رو آدرس کلیک کنید ص باز میشه

من بیوم رو آپدیت کردم الان خواستید دوباره نگاه کنید



(Sanaz(Just run

Suddenly soldiers came
The guys were running
(A soldier (Capture the traitors Liana and Sanaz
They was at the 12th floor
(Liana(There is a balcony hurry up
They ran to the blacony
(Fatemeh(ditch!
The castle was surrounded by water and ditch . It was normal because all of the castels usually do that to take care of Lord , quieen and other important persons
The soldiers were getting closer and closer
(Milad(The only thing that we can do is diving
Nika(We can but Daibu ,Hayate and Daichi are very little and maybe they'll injure and one of us is injured )
(?Ghassem(I have an idea, is there any other escaping way in this floor
Sanaz(Yeah there is a hidden tunnle)l
(Ghassem(Boys we'll fight with the soldiers and the girls and the children will escape
(Fotopoia(It's a good idea
(Asal(I'm not scared I'll stay
(Tsubasa(Hufff again she started
(Fatemeh(We have no time, if I was'nt injured I would stay too
ساناز(فقط بدویید)
ناگهان سربازها رسیدن
بچه ها در حال دویدن بودن
یک سرباز(اون خائنین لیانا و ساناز رو دستگیر کنید)
اونا در طبقه ی دوازدهم بودند
لیانا(یک بالکن اینجا هست عجله کنید)
فاطمه(خندق!)
قلعه با آب و خندق احاطه شده بود. کاملا طبیعی بود چون همه ی قلعه معمولا برای محافظت از شاه ،ملکه و شخصیت های مهم دیگه اینکارو انجام میدن.
میلاد(تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که شیرجه بزنیم)
نیکا(ما میتونیم اما دیبو ،هایاته و دایچی خیلی بچه هستن و شاید آسیب ببینن . یکی از ما هم زخمی شده)
قاسم(من یک ایده دارم،راه فرار دیگه ای در این طبقه هست؟)
ساناز(آره یک تونل مخفی هست)
قاسم(پسرا ما با سربازا میجنگیم ، دخترا و بچه ها فرار میکنن)
فتوپویا(خیلی ایده ی خوبیه)
عسل(من نترسیدم میمونم)
سوباسا(هووووف دوباره شروع کرد)
فاطمه (ما زمان نداریم اگه زخمی نبودم منم میموندم)


سن شخصیت ها در ادامه مطلب پرسیده بودید قبلا


میدونم خیلی چالش سخت بود . از این به بعد راحتتر میزاریم که همه بتونن شرکت کنن . به نظرتون چالش بعدی چطوری باشه

تو چالش رابین هود کسی شرکت نکرد تو چالش سوباسا هم شرکت کننده ای نداشتیم که همه رو درست چواب بده

اما طبق قولی که داده بودم دو نفر برنده شن چون چالش رابین کسی نبود دو نفر رو اعلام میکنیم

نفر اول فاطمه جون

نفر دوم ساناز جون



خب جایزتون رو از پست چالش انتخاب کنید

جواب سوالات

۱_سوباسا چند کارت زرد دارد ؟ (2 تا به ناحق گرفته)

A 1

B 2

C 5

D 0

۲_عشق اول سوباسا الان با کی نامزده؟(عشق اولش یایویی بود که با میزوگی نامزده . قسمت اول انیمه و قسمتی که یایویی باعث اختلال در بازی سوباسا و میزوگی میشه رو ببینید)

A همون با خود سوباسا ازدواج کرده

B ماتسویاما

C میزوگی

Dکاکرو

۳_کدوم شخصیت تو مانگا هست ولی تو انیمه نیست؟(گونزالس تو سری چهارم حضور داره تو انیمه و مدافع بارسلوناست و دوست سوباسا ،پینتو هم طرفدار دو آتیشه ی سوباساست و تو انیمه هم هست،ریکا هم که عاشق سوباسا بود تو انیمه های سینمایی هست فقط میمونه دایچی برادر کوچیک سوباسا که فقط تو مانگا هست و تو انیمه سوبا تک فرزنده)

A گونزالس

B پینتو

C ریکا

D دایچی

4_ سانایی تو کدوم سری به سوباسا میگه که بارداره؟(رایزینگ سان)

A رایزینگ سان

B میلینیم دریم

C ورد یوث

D گلدن ۲۳

5_ در میلینیم دریم سوباسا از چه ناحیه ای مصدومه؟(از ناحیه ی پا مصدوم میشه میلینیم دریم رو بخونید متوجه میشید . بچه هاش نگرانش بودن همش از سانایی میپرسیدن بابا کجاست)

A کتف

B پا

C سرش ضربه دیده

D مچ دست


حالا سوالات چالش رابین هود . امتیاز این دو چالش جداگانست و ربطی بهم نداره

1 _گیلبرت چرا از رابین کینه گرفت برای اولین بار؟(به خاطر زخمی که رابین ناخواسته روی صورت گیلبرت ایجاد کرد مگرنه گیلبرت دشمنی شخصی با رابین نداشت ، بعد ها قضیه ی ماریان مطرح شد گیلبرت اول به خاطر دستور آلواین به قصر رابین حمله گرد و رابین از خودش دفاع کرد اما گیلبرت به هیچ وجه آدم شروری نیست ببینید انیمه رو متوجه میشید)

A به خاطر ماریان و اینکه رابین رقیبشه

Bبه خاطر اینکه رابین ، اونو زخمی کرده بود

C به خاطر اینکه از افراد شرور آلواین بود و حس تنفر به رابین به خاطر اطاعت کورکورانه از آلواین بود

D با هانتگدن ها مشکل داشت و رابین هم یک هانتیگدن بود

2 _کدوم شخصیت بیشتر از همه لباس عوض میکنه؟(میدونیم که تقریبا شخصیت ها لباس جدیدی نمیپوشن)(با اینکه تقریبا همه ی شخصیت ها فقط یک دست لباس پوشیدن ماریان ۴ دست لباس پوشیده یکی لباس پرنسسیش یکی لباس عروس مادرش یکی لباس جنگجویی که تو جنگل زندگی میکرد و یه سکانس هم لباس خواب داره)

A پرنس جان

B پدر تاک

C ویلفرد

Dماریان

3_ در نامه ای که ماریان به رابین نوشته و وقتی رابین بی هوش بود کلویی اونو خوند به سن رابین اشاره شد اونجا چند ساله بود؟( ماریان گفته بود با اینکه تو فقط ۱۶ سال داری)

A 12

B 14

C 16

D

4_ این داستان در چه قرنی اتفاق افتاده؟(قرن ۱۲)

A 10

B 12

C 16

D

5_رابین به چند نفر در انیمه ابراز عشق میکنه؟(۲ نفر ماریان( عشق گیلبرت )و کلویی(خواهر گیلبرت) اما نهایتا به خاطر اینکه دو بار کلویی میخواسته رابین رو بکشه ولی بعدها پشیمون شده رابین و ماریان بهم میرسن . یه بار کلیویی میخواسته رابین رو بکشه چون فکر میکرده رابین قاتل گیلبرته ولی رابین باهاش نمیجنگه اتفاقی میفته و کلیویی زیر آوار گیرمیکنه و رابین نجاتش میده بعد از اون قضیه کلویی این دفعه واقعا عاشق رابین میشه اما دیگه حیلی دیره چون الان چند سال گذشته از اون زمان که رابین از کلویی خواستگاری کرد و حالا ماریان رو دوست داره )

A 1

B 0

C 2

D 3




اسم مستعار : ساناز حیدری ، ساناز

اسم : ترجیح میدم که نگم 

تاریخ تولد : ۸\۱۲\۱۳۸۶

شغل مورد علاقه : فوتبالیست ( فقط و فقط فوتبال ) بعدشم استاد هنر که اونم شاید

رویا هام : یه دنیایی بدون بی عدالتی و ناامنی 

کابوس هام : دنیا نابود بشه ، که خدا رو شکر هیچ وقت این اتفاق نمی افته

موسیقی مورد علاقه : ستایش ۳ 

خواننده مورد علاقه : محسن یگانه ، میثم ابراهیمی

فیلم مورد علاقه : شب های برره ، ستایش ، مختار نامه ، امام علی (ع) ، نون خ ، پایتخت

کارتون مورد علاقه : فوتبالیست ها ، آندرتیل ، سیلورمون ، زندگی عادی من ( خیلی هاش رو تو موبایل میبینم )

شخصیت های مورد علاقه کارتونی : تارو ، سوباسا ، میزوگی ، واکی بایاشی ، ماتسویاما 

ساز مورد علاقه : گیتار ، ساز دهنی 

غذای مورد علاقه : ماکارونی ، پیتزا

حیوان مورد علاقه : طوطی ، بلدرچین ، اردک ، سنجاب


Three months later
Asal and Fatemeh returend to Iran and others staid at Spain .Fatemeh was looking out throgh the window wich was in her room
Suddenly her phone rang
Fatemeh (Hello)
Nika(It's me Nika)
Fatemeh(Oh Nika I'm really gald to hearing your voice , How are you and the others ?)
Nika(All of us are better ,but I think the families of the boys of the group are so bad, especialy Tsubasa's children.How about Corona virous in Iran?)
Fatemeh(like other countries it is spread in Iran too .Oh Nika sorry I should go to do some thing)
Nika(Ok buy)
Nika put the phone on the tabele
Nika(Huuuf)
Nika was in the cofe' Liana,Zahra,Nadia and Negar
Saddenly Sanaz arrived with a girl
Sanaz(Hello guys ,after our summonses to police ,police is trying to find the criminals ,she is Alexa ,one of my colleagues in the police station .She wants help us)
Alexa(Nice to meet you)
Liana(Nice to meet you too)
Alexa(We found Corona is made by Bordoria,a country wich wants to damage the world specialy Sildervia)
Nadia(Oh my God, our friend died but I hope to save the world from the thired world war)
Zahra stood up
Negar(Where are you going?)
Zahra(I go to meet Tsubasa's wife and children ,as if they want to leave Spain because they do'nt have any relatives or friends here and can't live here )
Sanaz(I know they are so upset , Asal and I are worth situation because we sow the murder . After 3 months we still have nightmares)
Nika(Sanaz we are in the same situatin too .We'll come with you Zahra)
سه ماه بعد
عسل و فاطمه به ایران برگشتند و بقیه در اسپانیا موندند.فاطمه داشت از پنجره بیرون رو تماشا میکرد
ناگهان تلفنش زنگ زد .
فاطمه(الو)
نیکا(نیکا هستم)
فاطمه(اوه نیکا واقعا خوشحالم که صداتو میشنوم خودت و بقیه چطورید؟)
نیکا(ما بهتریم ولی فکر کنم خانواده های پسرهای گروه خیلی حالشون بده .مخصوصا بچه های سوباسا، راستی از کرونا تو ایران چه خبر؟)
فاطمه(مثل بقیه ی کشور ها تو ایران هم پخش شده اوه نیکا من کاری برام پیش اومد باید برم)
نیکا(باشه بای)
نیکا تلفن رو روی میز گذاشت
نیکا (هووووف )
ناگهان ساناز با یک دختری وارد شد
ساناز(سلام بچه ها بعد احضارات ما به پلیس پلیس در تلاشه که که مجرمان رو پیدا کنه .ایشون الکساست یکی از همکاران من در اداره ی پلیس که میخواد به ما کمک کنه)
الکسا(از دیدنتون خوشبختم)
لیانا(همچنین ما هم از دیدنتون خوشبختیم)
الکسا(ما فهمیدیم که کرونا توسط بوردوریا کشوری که میخواد دنیا به خصوص سیلدرویا رو از بین ببره ؛ ساخته شده)
نادیا(خدای من، دوستان ما مردند اما امیدوارم که بتونیم دنیا رو از جنگ جهانی سوم نجات بدیم)
زهرا بلند شد
نگار(کجا میری؟)
زهرا(میرم به دیدن همسر و بچه های سوباسا.مثه اینکه میخوان اسپانیا رو ترک کنن چون هیچ خویشاوند یا دوستی اینجا ندارند و دیگه نمیتونن اینجا زندگی کنند )
ساناز(میدونم که ناراحتن.منو عسل از همه در موقعیت بدتری قرار داریم چون صحنه ی قتل رو دیدیم بعد سه ماه هنوزم کابوس میبینیم)
نیکا(ساناز ما هم تو همین شرایطیم . زهرا ماهم باهات میایم)





به نظرتون واقعا مردند پسرا ؟


کلا میگم که رمان بیشتر دخترونه بود کلا تعداد شخصیت های دختر اصلی الان ۹ تاست البته سانائه هم ممکنه به عنوان شخصیت کارتونی بیاد بعدا ولی ممکنه . تعداد شخصیت های پسر اصلی ۴ تابود (۳ نفر واقعی بودن و یکی شخصیت کارتونی سوباسا) که فعلا میبینید نیستن اما سوال اینجاست که این شخصیت ها(یعنی پسرها) برای همیشه حذف شدند و مردند یا نه هنوز .

اینم بگم که بچه ها خیلی از مرگ دوستاشون ناراحتن . میبینید اینطورین فقط خواستم نشون بدم که خیلی تو شوک رفتن وناراحتن ولی قسمت های بعدی بهتر به این موضوع پرداخته میشه

نظر شما چیه؟؟؟شخصیت های پسر کلا حذف شدن یا نه؟؟؟ من جوابو میدونم ولی نمیگم چی تو ذهنمه میخوام بدونم نظر شما چیه؟



اینجا قضیه اینه که یایویی ،راز بیماری قلبی میزوگی رو برای سوباسا برملا میکنه و از اون میخواد به خاطر اینکه میزوگی نمیره خودشو ببازونه 

یایویی و سوباسا اول عاشق هم بودن (قسمت اول سکانس اول) سوباسا که از اون شهر میره بار دیگه عاشق میشه ،عاشق سانایی . 

یایویی و میزوگی هم با هم آشنا میشن .

بعد چند سال سوباسا و میزوگی رو به روی هم قرار میگرن

و یایویی راز میزوگی رو واسه سوباسا برملا میکنه و این باعث اختلال در بازی میشه و سوباسا از ترس اینکه قاتل نشه از جاش ت هم نمیخوره و توپو پاس میده به میزوگی._.

میزوگی خودش از رفتارهای عجیب غریب سوباسا متوجه موضوع میشه و یک سیلی به گوش سوباسا میزنه(متاسفانه عکس سیلی که میزوگی به سوبا میزنه رو پیدا نکردم باید بریم ببینیم کدوم قسمته)

سوباسا به خودش میاد . بازی رو سوبا میبره . بعد از اتمام بازی میزوگی که ماجرا رو فهمیده بود میره و یایویی رو بازخواست میکنه . یایویی هم میگه که برای محافظت از اون رازش رو فاش کرد . میزوگی هم یک سیلی به یایویی میزنه . (کلا میزوگی اون روز تو فاز سیلی زدن بوده اول به سوباسا بعد به یایویی._.)

بعد میزوگی حالش بد میشه میبرنش بیمارستان و تا چند سال از فوتبال کناره گیری میکنه 


سلام بچه ها .

ما از یه کدی واسه حل این مشکل استفاده کرده بودیم یعنی کد رو فاطمه جون پیدا کرد 

چون زبان برنامه نویسی جاوا هست من فعلا بلد نیستم ولی اگه سی پلاس پلاس بود خودم مینوشتم این کدو پیدا کردیم و عمل میکنه

خواستم ببینم برای چه کسانی الان عکسها نصف نیمه تو کادر هستن؟


چندین تا سوال پرسیده شده بود یکی از پاسخ هارو که جامع تره میزارم .  


در کل به نظرم ریکشن سوباسا،میزوگی و یایویی هر سه اشتباه بود سانایی منطقی تر برخورد کرد با اینکه همه چیزو قبل از میزوگی فهمید و عصبانی شد ولی به روش نیاورد

سوباسا اشتباه کرد چون نباید تحت تاثیر قرار میگرفت و بازی رو خراب میکرد و همین تحت تاثیر قرار گرفتنش باعث شد راز بیماری قلبی میزوگی لو بره

یایویی اشتباه کرد چون اصلا وقتی سوباسا الان با سانایی هست و خودشم با میزوگی نباید دوباره به سوباسا ابراز علاقه میکرد . همینطور راز میزوگی  رو نباید لو میداد و از سوباسا هم نباید درخواست میکرد که خودشو ببازونه

درسته میزوگی حق داشت اما اشتباه کرد که یه سیلی به سوباسا زد و یه سیلی هم به یایویی میتونست مسالمت آمیز تر مسئله رو حل کنه مگه هرکی هر چی میشه باید بیاد بقیه رو بزنه

من واقعا معذرت میخوام مثه اینکه اشتباهی چن نفرو تایید نکردم و حذف کردم

لطفا اگه اینطوری بوده دوباره عضو شید و معذرت خواهی منو لطفا قبول کنید

مشکل ما ربات ها و اسپم ها هستن بازهم از همگی عذر میخوام . مطمعن نیستم اون رباته یا نه همون طور که گفتم جعبه پیاما زیاد اسپم میاد و قبل از اصلاح کامنت ها تو کامنت ها اسپم میومد

باید یه فکری کنم کدی چیزی بزاریم که دستی نشه که خدایی نکرده شما رو با ربات اشتباه بگیرم


توی پست قبلی اینجا فاصله ی بین دو نیمه ی بازیه که میزوگی یایویی رو صدا میکنه و این اتفاق ها میفتن

توی سری جدید انیمه میزوگی تو گوش سوباسا سیلی نمیزنه 

یه جا آرنج سوباسا میخوره به قلب میزوگی و سوباسا اونجا یکم مکث میکنه برای همین میزوگی شک میکنه که سوباسا از مشکلش خبر داشته باشه یبار دیگه هم وقتی میزوگی داره با توپ میاد سمت سوباسا ازش میپرسه تو از مریضی من خبر داری؟ و به خاطر همین حرفش سوباسا تلاشی برای گرفتن توپ از میزوگی نمیکنه  و اینجا میزوگی مطمئن میشه که سوباسا خبر داره

اون توپ گل نمیشه ولی میزوگی اونجا به سوباسا میگه هر چی میخواد بشه بشه فقط خودداری نکن» و سوباسا هم میگه خیالت راحت»

اینا مال نیمه ی اوله

توی نیمه ی دوم سوباسا با خودش میگه میزوگی از اون بهتر بازی میکنه و کاپیتانی رو بهتر از سوباسا انجام میده و همه ی این کار هارو با وجود بیماریش میکنه ولی روبرتو و واکیبایاشی بهش امید میدن و اون دوباره به بازی برمیگرده

دیگه اتفاق خاصی نمیفته تا این که بعد از گل سوباسا حال میزوگی بد میشه و همه از مریضیش خبر دار میشن ولی سوباسا به اعضای تیمش میگه برای احترام به روحیه جنگندگی میزوگی مثل همیشه بازی میکنیم


بقیه ی اتفاق ها مثل همون سری قدیمی انیمه‌س

اما فرقش اینجاس که توی سری جدید آخر بازی حال میزوگی بد نمیشه و نمیبرنش بیمارستان و بگن باید عمل بشه 

فقط آخرسر که نمیتونه جلوی گل تارو رو بگیره روی زمین میفته و یایویی کمکش میکنه که از زمین بره بیرون ولی مثل سری قدیمی بعدش بیهوش نمیشه


:)


قسمت بیوگرافی ها مخصوص نویسندگان و شخصیت های کارتونی هست (محدودیت ۳۰ لینک (۳۰ بیو) داریم تو پیوند های روزانه)اگه تعداد زیاد شد باید یه فکری کنیم و انتقال بدیم به یک جعبه ابزار دیگه

این لینک بزنید وارد قسمت بیوگرافی ها میشید 

http://asalandtsobasa.avablog.ir/links


میدونم به موضوع سایت ربط نداره اما واقعیتش من اول میخواستم سایتو برای رابین بزنم

نام :رابرت

نام خانوادگی:رابرت هانتینگدن

نام مستعار:رابین هود

شناخته شده در ایران :با نام من درآوردی رابر استرانگ یا کماندار نوجوان

سن:متغیره آخه داستان چندین ساله احتماله چیزی بین ۱۴ تا ۱۹ سال باشه . یه جا اشاره میشه که ۱۶ سالشه ولی در کل در طول داستان متغیره

رنگ چشم:آبی

رنگ مو:قهوه ای

دین:مسیحت کاتولیک(شدیدا معتقد هست به خدا و دین)

محل تولد:انگلستان(قصر اشرافی هانتینگدن ها)

محل زندگی:انگلستان (جنگل شروود) پدر و مادرش و تمام ایل و تبارشو میکشن (البته پدر مادرش رو جدا ترور میکنن و بعد قصرشون رو آتیش میزنن)که از این آتش سوزی فقط رابین ، ویل(پسر عموی رابین)،ویلفرد(دختر عموی رابین) و جنی (دختر عموی کوچولوی رابین) جون سالم به در میبرن و برای رهایی از شر بارون آلواین به جنگل شروود پناه میبرن

همسر:ماریان لنکستر (تو تیتراژ اورجینال باهم ازدواج میکنن ولی تو خود انیمه ی اورجینال نشون نمیده )

دوستان:ماریان،ویل،جان کوچولو،کلویی،گیلبرت،ویلفرد،جنی و . (بگم که دوستاش گاهی برعلیهش میشدن مثلا گیلبرت تو قسمتای اخر با رابین دوست میشه و متوجه میشه تمام مدت اشتباه میکرده مگرنه تو قسمتای دیگه در به در دنبال سر رابین بوده ،جان کوچولو و داردستش هم یکبار به آلواین میپیوندن و به رابین خیانت میکنن و برای کشتنش اجیر میشن و حتی کلبه جنگلیش رو آتیش میزنن،کلویی هم که قبل از ماریان عشق رابین بود دوبار تلاش به کشتن رابین میکنه ولی در آخر واقعا عاشق رابین میشه و دیگه دست از دشمنی برمیداره و چند بار هم اتفاقا نجاتش میده)

دشمنان:کسایی که بالا گفتم . گیلبرت عموما دشمن رابین بود ولی قسمتای آخر باهم دوست شده بودن اونم دوستای صمیمی اما بزرگترین دشمن رابین بارون آلواین بود که خوانوادش رو کشت و قصرشو آتیش زد و هر روز سربازاشو میفرستاد تا رابین رو بکشند . حتی یک مدت ماریان ر به گروگان گرفته بود مدت کوتاهی هم ویل و ویلفرد رو . چند بار قصد کشتن رابین و ماریان رو داشت ولی موفق نشد . با خانواده ی رابین خصومت داشت و خانواده ی ماریان رو به خاطر گردن بند جادویی ماریان کشت ،چون ماریان روزی که قرار بود دختر خونده ی بیشر بشه فرار کرد و حتی میخواست بارون آلواین رو به قتل برسونه ولی موفق نشد . تو قسمت ۳۹ راز این گردن بند برملا شد و تاحدی کشمکش های ماریان و آلواین کمتر شد اما دشمنیش با رابین بیشتر از قبل ادامه داشت .بیشر هم دشمن رابین بود . ولی در کل هر قسمت رابین کلی دشمن داشت

شغل:شوالیه(غیر رسمی ولی بعدا میتونست رسمی بشه و خودش نخواست)

به قد و وزن و اینا اشاره ای نشده اما در کل به نظر میاد به خاطر سنش قدش کوتاه تر از شخصیت هایی مثه گیلبرته

علایق:رویایی دارم رویای آزادی

نام:سانایی(سانائه)

نام خانوادگی:ناکازاوا(طبق قانون در برخی کشور ها بعد از ازدواج نام خانوادگیش به اوزارا تغییر کرد)رنگ مو:قهوه ای (جدیدا رنگ کرده شده شرابی ولی رنگ اصلیش قهوه ای تیره هست)

رنگ چشم:قهوه ای تیره(جدیدا لنز صورتی میزاره )

قد:۱۷۵ سانتی متر(در سن ۱۹ سالگی)

وزن:۶۸ کیلوگرم(در سن ۱۹ سالگی)

آخرین سن در مانگا:۲۹ سال(اون تک مانگایی که سوباسا ۳۰ ساله هست)

جنسیت:زن

شغل:سردسته و رئیس هواداران نانکاتسو(زمان کودکی ) ،مدیر برنامه های سوباسا (تو نسخه های انگلیسیش هم مدیر صداش میکنه احتمالا یه مدت کوتاهی تو دبیرستان مدیر برنامه هاش بوده)،کار در کافی شاپ به عنوان پیشخدمت (زمان نوجوانی ) ،خانه دار(بعد از ازدواج و زمان بزرگسالی)

تحصیلات:دیپلم

محل تولد:ژاپن

محل زندگی:اسپانیا

نام همسر:سوباسا اوزارا

تعداد فرزندان:۲

نام فرزندان:دیبو و هایاته(دوقلو هستن و هردو پسرن)

دین(آئین):شینتو

علایق:مدیریت همه و قلدر بودن(تو بچگی



اونا سانایی و بچه هاشو ملاقات کردند
نیکا(اما نمیتونید اسپانیا رو ترک کنید)
سانایی(سوباسا مرده و من با سه تا بچه تو یک کشور غریب تنهام تمام خیابونای بارسلون یادآور خاطرات من با سوباساست . نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم . ما اینجا رو ترک میکنیم اما خونمون میمونه و خاطراتمون در این خونه دفن میشن شاید روزی بچه هامون بخوان جایی که دراون بزرگ شدن رو ببینن )
ساناز(من واقعا به خاطر این اتفاق متاسفم ماهم دلتنگ اون و بقیه ی دوستامون هستیم)
در همین حال
عسل داشت یک کد رو در کتابخونه مینوشت
عسل(نهههه دوباره ارور!)
فاطمه فنجون قهوش رو روی میز گذاشت
فاطمه(عسل تو اصلا خوب نیستی)
عسل(من رشته ی تحصیلیم رو دوست ندارم از همه چی متنفرم)
فاطمه(میدونم اما من فکر میکنم یکی از دلایل این باشه که تو به خاطر هر چیزی احساس گناه میکنی حتی چیزهایی که دست تو نبوده و هیچ کنترلی روشون نداشتی مثلا تو نمیتونستی از اون اتفاق جلوگیری کنی)
فاطمه قهوه اش رو نوشید
ناگهان عسل جیغ زد (خدای من)
کل کتابخونه برگشتن و به اون نگاه کردن
فاطمه(چی کار داری میکنی؟ها؟)
عسل(بیابریم بیرون کتابخونه)
عسل دست فاطمه رو گرفت و به سمت بیرون دوییدن
فاطمه(چی شده؟)
عسل(من یه ایمیل از یه فرد ناشناس دریافت کردم که به من هشدار داده یه بمب اتمی میخواد روی پایتخت سلیدرویا بیفته)
فاطمه(اما اون شخص کیه؟)
عسل(نوشته شده این پیام از به صورت محرمانه نوشته شده و هیچ کس نمیتونه ببینه من فتوپویا ام لطفا اینو پاک کن و به پلیس و دخترای دیگه و خانواده های ما نگو که ما زنده ایم ریکشن اونا عوض میشه اون وقت و بقیه به این حقیقت پی میبرن که ما زنده ایم حتی بین پلیسها هم جاسوس وجود داره)
فاطمه(اما چطوری؟اون مرده من فک میکنم این یکی دیگست)
عسل (اون به من پیامی فرستاده که اشاره کرده به کدی کا توی کلبه واسه من روی کاغد نوشت . اون کاغذ آتیش گرفته و کسی از اون کد خبر نداره  اره اون فتوپویاست اونا زنده هستن)
فاطمه عسل رو بغل کرد
فاطمه(دارم گریه میکنم چون خوشحالم)
عسل(گفته که برای هک کردم سیستم بوردوریا نیاز به کمک داره !منکه نمیتونم!!!)
فاطمه لپ تاپو گرفت
فاطمه(اون به این مشکل اشاره کرده و گفته کمکت میکنه برای انجام اینکار و در آخر دوباره گفته که پیامو پاک کن و به کسی نگو)
عسل(آره حالا تو میدونی)
فاطمه(آره ما باید تلاش کنیم که هیچ تغییر رفتاری از خودمون بروز ندیم)



توضیحات 

بچه ها من چون فلبداهه مینویسم (اول انگلیسیشو بعد ترجمه میکنم)انگلیسیش این سری کلی غلط داره . پست موقتش کردم اصلاحش میکنم میزارم بعدا دوباره . الان برداشتم . 

تصمیم گرفتم که به خاطر اینکه روند داستان خسته کننده نشه هر سری یه سری شخصیت ها که لازمه صحبت کنن حرف بزنن مثلا سری پیش اصن من نبودم . چون کلی شخصیت هست و اگه بخوان هرکدوم فقط یک دیالوگ بگن داستان از روند اصلی خارج میشه پس بهتره هر دفعه یه سریشون بیشتر دیالوگ هارو بگن حالا بالانس میکنیم یه جورایی 

گفتم که شخصیت های پسر زنده هستن(:دیدید حالا داستان باحال تر میشه تیزر رو ببینید الان بیشتر متوجه میشید چه اتفاقایی قراره بیفته

خب  چند مورد که دو کشور خیالی سیلدرویا و بوردوریا باهم جنگ دارن و بوردوریا میخوا این جنگو جهانی کنه و بمب اتم بزنه . این اسامی خیالی هستن و از کتابهای هرژه هست اسامیش چون نخواستم کشورهای واقعی باشن جای سلدرویا و بوردوریا اون وقت ی میشد من هر کشورهایی رو انتخاب میکردم

بچه ها مشکل جابه جا شدن تاریخ ها مشکل وبه نگران نباشید 

نمیدونیم فعلا کجای کار ایراد داره اما باید از افراد مختصص کمک بگیریم

ولی یه لطفی کنید با هر سیستمی میاید با آنتی ویروس اسکنش کنید اگه ویروس داشت اسکرینشو بفرستید . میخوام ببینم اتفاقی اون شب ویروسی شدم یا ربط به وب داشت اسکرینشو تو گفتینو بفرستید لطفا.


بچه ها یکم داره پستهای رمانتیکمون زیاد میشه 

همش تو گفتینو ،کامنت ها و پیام ها همش سوالات. درخواست ها برای اینجور پست هاست

 اینو خودم ادیت زدم 

بگم ماربان بالا سمت راست،رابین بالا سمت چپ، گیلبرت پایین سمت راست،کیلئو پایین سمت چپ

حس بین رابین حسش نسبت به ماریان عشق بوده همیشه و ماریان هم همین حسو نسبت به رابین داشته . تو تیتراژ رسمیش باهم عقد میکنن و عاقدشون هم راهب تاکه ولی چون سن و سالشون کم بوده تو انیمه نشون نمیده . این قسمت تیتراژ تو ایران حذف شده . اینم بگم تو قرن ۱۲ ام این سن و سال عادی بوده . همونطور که رابین حامی ماریان بود ماریان هم حامی رابین بود ‌. 

 رابین حسش به کیلئو عشق بوده همیشه ولی کیلئو گاهی حسش به رابین عشق بوده گاهی نفرت . کیلئو فک میکرده رابین قاتل گیلبرته (گیلبرت اصن نزده بود تازه رابین هم نکشته بودش سر یه حادثه اونطور شد) اینم بگم که آلواین مغز کیلئو رو شستشو داده بود . 

حس بین گیلبرت و ماریان هم عشق بوده اما ماریان رابین رو بیشتر از گیلبرت دوست داشته و رابین اوایل کیلئو (خواهر گیلبرت)رو بیشتر از رابین دوست داشته و تا اخرین لحظه گیلبرت بیشتر از رابین ، ماریانو دوست داشت . قضیه ی مرگش هم به خاطر یه حادثه ای بود برای نجات ماریان گیلبرت مرد . ولی بعدا میفهمیم جوری سقوط کرده که زنده مونده ‌ ولی همه فک میکردن کار رابین بوده که گیلبرتو کشته ‌از اون به بعد شوالیه های سیاه هم ریختن رو سر رابین .

 کیلئو و گیلبرت خواهر برادر بودن و حسشون همیشه نسبت بهم عشق بوده حس نفرتی که گاها واسه کیلئو نسبت به رابین پیش میومده چون فک میکرده رابین قاتل گیلبرته و گیلبرت بوده که کیلئو رو بعد از مرگ پدر مادرشون  بزرگ کرده بود درصورتی که رابین قاتل گیلبرت نبوده و گیلبرت هم بعدها میفهمیم که زندست ؛حس گیلبرت به ماریان همیشه عشق بوده و ماریان هم همین حسو به گیلبرت داشته . گیلبرت درواقع برادر بزرگتر کیلئو هست اگه کوچکتر بود بعدش کیلئو از گیلبرت مراقبت میکرد  و فک نمیکنم انقد وابستگی برای کیلئو پیش میومد .

حس کیلئو و ماریان نمیشه گفت نفرت بوده سر کشتن رابین یه بار باهم جنگیدن که ماریان نمیزاشت کیلئو رابینو بکشه و با شمشیر افتادن به جون هم اما بعدا اتفاقا باهم دوست میشن . کلا بعد مرگ گیلبرت تیپ شخصیتی هردوشون عوض میشه هردوشون موهاشونو کوتاه میکنن و لباس شوالیه هارو میپوشن . 

 گیلبرت و رابین اوایل رابطشون خیلی باهم دشمنیه چون رابین یک هانتینگدنه و آلواین مغز گیلبرت رو علیه هانتینگدن ها شستشو داده بعد از ترور پدر و مادر رابین توسط آلواین قلعه ی رابین رو اتیش میزنن و گیلبرت میره ببینه که اخرین بازمانده ی هانتینگدن ها یعنی رابرت هانتینگدن زندست یا نه و میخواسته بکشدش اولین سکانس و اولین قسمت درست از همینجا شروع میشه و بعد تو مروز خاطراتشون میفهمیم قضیه چی بوده یه تئوری دارم که گیلبرت فک میکرده مرگ پدر مادرش تقصیر هانتینگدن هاست ولی قاتل اصلی آلواین بوده و نمیدونسته به اینکه کی پدر و مادر گیلبرتو کشته اشاره ای نشده اما پدر و مادر رابین رو آلواین کشته . بعد از اینکه رابین صورت گیلبرتو ناخواسته برای دفاع از خودش با تیر زخمی میکنه گیلبرت کینه به دل میگیره از رابین(همون قسمت اول سکانس اول) .بعدها میفهمه که رابین رقیب عشقیش هم هست(سر ماریان) تازه اخرا میفهمه که خواهرش کیلئو و رابین عاشق هم هستن یعنی اوایل رابین حتی کیلئو رو بیشتر از ماریان دوست داشته و اینو بارها رابین اعتراف کرده و هیچ وقت وقتی کیلئو به قصد کشتن به رابین حمله میکرد رابین از خودش دفاع نمیکرد حتی دوبار یه اتفاقی افتاد و کیلئو رو نجات داد .اخرش باز دوباره این عشق بیشتر میشه اما ماریان و رابین حالا متعهد تر شدن نسبت بهم گرچه رابین همچنان دوست داره که کیلئو هم تو جنگل پیششون بمونه

این پست مخصوص پسرهاست 

فروردین و مهر :آدرین (از انیمیشن میراکلس)

اردیبهشت و آبان: رابرت (از انیمه رابین هود نو دیبوکن)

خرداد و آذر:تن تن (از انیمیشن تن تن )

تیر و دی : ناتارو(از انیمه ناتارو ) (شخصا ندیدم انیمشو ولی میدونم خیلی معروفه)

مرداد و بهمن :سوباسا (از انیمه کاپیتان سوباسا)

شهریور و اسفند: هاول (از انیمه قلعه متحرک) اینم ندیدم ولی باز میدونم خیلی معروفه

 




خب نیو فیسهامون کیا بودن که من ندیدیم ولی میدونم معروفن تو دخترا میکاسا از اتک تایتان و میویس از هتل ترانسیلوانیا و تو پسرا ناتارو از ناتارو و هاول از قلعه ی متحرک 


شانسی هم چیدم 

کامنت کنید اگه انیمه بودید کی بودید 

یه چیزی هم بگم بعضی ها مثه میراکلس ،هتل ترانسیلوانیا،بریو و . رو انیمیشن نوشتم اوتاکو ها میدونن انیمیشن محصول ژاپن نیست و سبک انیمه رو نداره . اما انیمه محصول ژاپنه و سبک خاصی داره انیمه هم از نظر من به دو بخش تقسیم میشه برهه ی اول انیمه های مثه سوباسا و رابین که من اینا رو دوست دارم و برهه ی دوم انیمه های نسبتا جدید مثه اتک تایتان و . با اینکه گرافیکشون خیلی بالاتره اما من طراحی شخصیت های اون یکی هارو (مثه سوباسا و رابین) رو بیشتر دوست داشتم طراحی هارو مقایسه کنید متوجه میشید چی میگم .



این پست برای دخترهاست شخصیت های ماه تولد پسرهارو هم میزارم تو پست بعدی بلافاصله 

فروردین و مهر :

سانایی (از انیمه captain Tsubasa ) 

اردیبهشت و آبان :

میکاسا( از انیمه اتک تایتان .ندیدم اینو ولی میدونم خیلی معروفه چند تا سکانس یدم خوشم اومد ازش )


خرداد و آذر : مرینت( از انیمیشن میراکلس)

تیر و دی : مریدا(از انیمیشن مشترک دیزینی و پیکسار بریو)


مرداد و بهمن:میویس(از انیمیشن هتل ترانسیلوانیا) میشناسمش ولی نگاه نمیکنم کراش دخترخالمه 

شهریور و اسفند:ماریان (از انیمه رابین هود نو دیبوکن )

کامنت کنید حتما 


گفتم بارها قبل سوباسا از رابین خوشم میومد . اما به دلایلی مثه اینکه نمیدونستم اخرش رابین میمیره یا زندست تا چند سال نگاه نکردم اصن بعد اینکه من از ماریان خوشم نمیومد همون طور که اوایل از سانایی خوشم نمیومد

سلام بچه ها 

قبلا این بخش از وب مدیریتش دست نادیا مذهبی بود که الان مدت هاست که نیست و متاسفانه هیچ شماره ای ازش نگرفتم ولی دلمون واسش تنگ شده امیدوارم برگرده دوباره الان سالهاست ازش خبری نداریم .

تو این بخش کامیک و انیمه ترجمه میکرد اون وقتا Captain Tsubasa Golden 23 ترند کامیک ها بود و نادیای عزیزم این کامیکو میزاشت . 

بعد از اون گروه های مختلفی شروع کردن به ترجمه ی کامیک و انیمه ها . حتی چند سال پیش به من پیشنهاد داده شده بود با یه گروه که قصدشون ساخت اپیکیشن برای کامیک ها وانیمه های سوباسا به زبان فارسی بود شرکت کنم اما من به دو دلیل نتونستم یک اینکه سواد من در اون حد نبود الانم به زور میتونم زیرنویس رو دقیق در بیارم و هنوزم به اون مرحله نرسیدم که با سرعت اونا پیش برم .دومین دلیل اینکه من اشتباه نکنم سال دهم یا یازدهم دبیرستان بودم و اون موقع درسم اولویتش بالاتر از زبانم بود که الان به خاطر هدفی که دارم یادگیری زبان واسم خیلی ضروری شده .

انیمه ترجمه شده چند سایت هم قبلا دیده بودم یه سری کامیک هارو ترجمه کرده بودن اما نه همشون و اون سایتها هم کلا محو شدن بعد یه مدت



نظر من برای ترجمه اینه که ترجمه ی کامیک  Captain Tsubasa Rising sun و انیمه Robinhood no daibouken رو انجام بدیم 

توی ترجمه ی کامیک دستمون بازتره بازهم باز رعایت میکنیم .ولی تو انیمه نمیتونم حالت زیرنویسش کنم اون وقت باید کلا خودم بشینم سانسور کنم (که خب دوبله ی فارسی صدا و سیما دقیقا همینه


من خودم این طراحی از سوباسا رو خیلی دوست دارم و از 10 ,10 میدم. سری دوم (اینحا سوباسا 15 16 سالست)




سری شین اینحا 16 سالشه

این طراحی هم 10 از 10 میگیره




سری 20 دو جور امتیاز داره . اون قسمتی که 11 سالشه 6 از 10 میگیره و قسمتی که 15 16 سالست 10 از 10



سری اول که سوباسا 11 سالست 5 از 10 میگیره



به سری چهارم اوایلش ( وقتی سوباسا 11 سالست)2 از 10 میدم وقتی 16 17 سالست 6 از 10 و وقتی 20 سالست 10 از 10 .

در سری J به طراحی سوباسا در 11 سالگی 1 ،16 سالگی 5 ، 17 سالگی 6 و 20 سالگی 10 میدم





واسه تمام مانگاها برای سن 16 به بعدش ( تا 30 اومده البته 30 غیر رسیمیه رسمیش تا سن 22 سالگیه) 10 تمام میدم. واسه سن 11 سالگیش اینا 7 .




کلا سوباسا به نظرم از 16 سالگی هم شخصیتش جا افتاده تر میشه هم اینکه طراحی شخصیتش بهتر میشه. توی طراحی دستی هم نوسان زیاد داشتن طراحی شخصیت ها نمونش تو سری دوم که اتفاقا یکی از موفق ترین سری ها تو ایران بوده دیده میشه یه جا صورتشون تپل میشه یه قسمت دماغش گنده میشه یه قسمت چشماشون کوچیک یا بزرگ میشه یه قسمت کلا انگار آب رفتن . طراحی دستی این معایبو داره ولی اغلب محصولش بهتر از طراحی کامپیوتریه یعنی به دل خودم بیشتر میچسبه/ 20 کاملا با کامپیوتر طراحی شده اینم یادتون باشه سری های مختلف ورژنی از همون اتفاقات هستن .

البته همشون با ورژن مانگا فرق دارن. مانگا جذاب تره . مثلا توی مانگا سوباسا تو 19 سالگی ازدواح میکنه (سانایی چه در مانگا چه انیمه 6 ماه از سوباسا بزرگتره) و 21_22 سالگی بچه دار میشن. اما توی انیمه این خبرا نیست. توی انیمه شخصیت هایی مثل دایچی مایکل کاترین و . رو نداریم اما تو مانگا هستن. انیمه داستانش خیلی خیلی فرق داره با مانگاش . تو انیمه قتلی اتفاق نمیفته اون کی بود بدبخت احتمالا برادرشو ترور کردن. یا انیکه اشنایدر عمدی میخواست میزوگی رو بکشه


نظر شما چیه؟



21 مهر امسال ساناز حون یک چالش گذاشت اما من به دلیل اینکه اون موقع وضعیتم نامشخص بود نتونستم به چالشش بپویندم.

تو دوران قرنظینه که دانشگاه محازیه من هم تو خونه کارهای دانشگامو انجام میدم.

در حال نوشتن کتاب هستم و روزی زمان زیادی رو صرفش میکنم البته امروز رفت ویراستاری تا 5 ام برسه دستم که بدم به ناشر تا طرح جلد بزنه و 7 ام که ارشاد باز میشه بره واسه مجوز

اغلب روز ها چند ساعت ورزش (پیاده روی) طولانی و سنگین میکنم.

انیمه نگاه میکنم به زبان انگلیسی دیالوگاشو مینویسم و و لغات جدید رو در میارم و یاد میگرم و بعد دیالوگارو حفظ میکنم. قراره تموم که شد براتون پی دی افشو حداقل بزارم. اگه زیرنویس میشد که عالی بود ولی یکم سخته درست کردنش. این کارو برای تقویت زبانم انجام میدم.

وبلاگ و آپارات رو سعی میکنم آپدیت نگه دارم .



کار خاص دیگه ای انجام نمیدم.


از بین تمام مرگ ها اغلبشون برگشتن بعد مدتی بعضی ها مثل رابین و پدر اون پسربچه به فاصله ی چند روز یا چند دقیقه مشخص شد نمردن. بعضی ها مثل گیلبرت چند سال بعد مشخص شد نمردن
بعضی ها هم مثل پدر و مادر رابین که هیچ وقت برنگشتن
کدوم مرگ بدتر بود؟


از اونجایی که چندین ساله داره نوشته میشه و پیشرفتش توسط خودم خیلی خوب نبوده برعکس برمودا که سال 92 تا 94 نوشته شد و کلی قسمت داشت این اصن پیش نمیره توسط خودم. امسال روز تولد سوباسا 6 مرداد این رمان تموم میشه.



رمان بعدی که شروع میشه احتمالا تک زبانه باشه که سریعتر پیش بره شایدم همون 2 زبانه باشه. ترکیبی از دو انیمست. سوباسا و رابین هود و اینجا میخوایم از قوانین فیزیک استفاده کنیم. سفر در زمان از قرن 21 به 12 و 12 به 21



البته سوباسا کلا حرفه ای و سنگین ورزش میکنه و عادیه که حجیم باشه . توی کامیک چند بار نشون داده اتفاقا کاملا ورزشکاریه و از انیمش هم رو فرم تره واسه ورزشکارهای حرفه ای دیگه هم صدق میکنه عکسهارو ببینی متوجه میشی . تو رایزینگ سان سانایی بارداره و کلا طبیعیه گنده تر بشه حتی تو میلینیم دریم که یک تک مانگا از آیندست بعد از به دنیا اومدن بچه ها سانایی به حالت قبل از رایزینگ سان دراومده. راجع به بقیه ی شخصیت ها اره حق میدم یه سری هاشونو بی دلیل گنده تر کردن .

یکمم گاها زاویه ی دوربین انگار بده . کلا انگار روبه روی کفشاشون میزارن دوربینو .(البته من میگم دوربین منظورم زاویه ی رسمه)
کلشون کوچولو میفته کفششون گنده تر

1_انتشار کتابی توسط خودم در موضوع آموزش وبلاگ نویسی

2_ آماده سازی فایل پی دی اف قسمت های Robin hood no daibouken به زبان انگلیسی برای تمام دوستداران انیمه و یادگیری زبان انگلیسی. در صورت استقبال پی دی اف فارسیشم آماده میشه

3_ادامه ی رمان ها و نوشتن پستهای جذاب

4_ادیت های خفن

5_شاید چالش و مسابقه هم داشته باشیم

برای چالش ها و مسابقات اسپانسر قبول میکنیم / اگر کسی تمایل داره پیام بده لطفا سایتهای شرطبندی ، نامناسب و . پیام ندن.


1_تیم ملی ژاپن (عنوان کاپیتان)

2_تیم بارسلونا(عنوان نایب کاپیتان)

3_تیم سائوپائولو(عنوان کاپیتان)

4_تیم مدرسه نانکاتسو ( عنوان کاپیتان)

در هر سه باشگاه که عضو بود همزمان در تیم ملی ژاپن هم بود منتها باشگاه هارو همزمان عضو نبوده

در حال حاضر در بارسلونا هست و تیم ملی ژاپن و دائمی هست جایگاهش البته ممکنه در آینده تو بارسلونا هم از لیبائو جلو بزنه و کاپیتان بشه و از حالت نایب کاپیتان بودن خارج شه.



مانگاشناسی در سه سوت

مانگا» یا کارتون ژاپنی»، خصوصیات تابلویی دارد که از روی آن‌ها راحت می‌شود یک مانگا را از یک کارتون غیرمانگا تشخیص داد. بخشی از این خصوصیات، نکات کالبدشناسانه‌ای است که مسلما به خاطر دانش پزشک خالق این‌گونه است و بخش دیگر، از روی اغراق‌ها می‌آید.


این اغراق‌ها که معمولا در اندازة بعضی اندام‌ها دیده می‌شود، تا جایی است که گاهی ترکیب اندام‌های کاراکتر را هم زیر سؤال می‌برد. کلا در مانگا توجه به ریزه‌کاری‌ها خیلی بیشتر از فرم است. (برای پیدا کردن نمونه موارد زیر، نگاه کنید به تصاویر ممول، فوتبالیست‌ها و دیجیمون در همین بخش. کارتون‌هایی مثل کماندار نوجوان، زورو و فوتبالیست‌های سری1 هم از همین دسته‌اند.)

عنصر اصلی و ابدی مانگا، درشتی چشم کاراکترها است. در طراحی صورت یک کاراکتر مانگا، چشم بزرگ‌ترین عنصر است. در صورت کاراکترهای مؤنث، چشم باز هم بزرگ‌تر می‌شود. عنبیة چشم هم بسیار بزرگ است و سفیدی دور چشم کوچک‌تر از حالت طبیعی است. برق یا انعکاس نور در چشم کاراکترها هم بزرگ و مشخص است.

 معمولا کاراکترهای مانگا، دماغ و دهان کوچکی دارند. آن‌قدر کوچک که حتی دهان تمام‌باز (در حالاتی مثل فریاد یا تعجب) هم از چشم کوچک‌تر است.

 صورت کاراکترهای مانگا تخت است و معمولا موها به شکل چتری روی پیشانی کاراکتر می‌ریزد. موها بلند هستند.

 معمولا پوست و موی شخصیت اول یا مثبت فیلم، روشن است. بیشتر رنگ‌های زمینه هم تند و شاد هستند.

 همة موارد بالا برای شخصیت مثبت ویا قهرمان کارتون است. شخصیت‌های منفی با علایم عکس شناخته می‌شوند: چشم‌های کوچک و نزدیک به هم و پوست یا موی تیره.

 دیدن قطره‌های عرق روی سر و صورت کاراکترها، خاص مانگا است.

 اگر قد شخصیت هم بلند نباشد، حتما اندام‌ها، به‌خصوص انگشت‌ها بلند و کشیده‌اند.
 شخصیت‌های اصلی (مثبت و منفی) همه بلندقد هستند و چاق‌ها همیشه کاراکترهای فرعی‌اند.



hamshahrionline.ir منبع این مطلبه


بزارید چند مثال بگم تو انیمیشن که اغلب ساخت غیر ژاپنه این موارد نیست

مثلا موردی که شخصیت اصلی همیشه پوست روشن تر داره و چتری داره این طوره:( نقش اول پسر و دختر رو واستون آوردم تو هر دو انیمه)


حس میکنم همون طور که به ژینا گل من شادمهر گیر دادن همه به یایویی و سوباسا هم گیر دادن

شفاف سازی : یایویی و سوباسا قبل از آشنایی شون به ترتیب با میزوگی و سانایی واقعا عاشق هم شدن. البته بماند که تو مسابقه ای که سوباسا و میزوگی برای اولین بار باهم داشتن دوباره این عشق زنده شد و کل مسابقه بهم ریخت.

اما بعدا هر کدوم میرن سر کار و زندگی خودشون ( این قسمتها نسبتا بچه سالن بهتره بگیم pre teenage خب طبیعیه که بعدا پخته تر و عاقل تر میشن )

یه میکس سمی دیدم ازشون تو آپارات . زیاد بودن البته. خواستم بگم که اینا همشون الان سر زندگی خودشونن

سوباسا و سانایی باهم ازدواج کردن و الان سانایی دوقلو بارداره .(وقتی سوباسا 19 سالش و سانایی 19.5 سالش بود باهم ازدواج کردن و چند سال بعدش یعنی الان کامیک رسمی وقتی سوباسا حدودا 22 سالشه و سانایی 22.5 ، بچه هاشون قراره به دنیا بیان 2 ماه بعد تو کامیک که میشه حدود 3 سال بعد تو دنیای ما )

میزوگی و یایویی هم در آینده قصد ازدواج دارن.

سوباسا

میزوگی





سفاف سازی 2 . قبل از قسمت اشتباه نکنم 93 رایزینگ سان هم ایرانی ها هوالباقی زده بودن واسه میزوگی. میزوگی زنده بود اون وقت الان هم به لطف سوباسا ومایکل . درواقعیت به لطف فن ها . زندست

تو قسمت 93 قرار بود بمیره . تو اون یکی دوهفته چنان ریکشنی بین فنها تو شبکه های مجازی پیش اومد که تصمیم گرفتن زندش کنن.

اشنایدر قرار بود قاتل بشه. عمدی با لگد زد تو قلب میزوگی . اما قسمت 94 نشون داد که میزوگی با احیای قلبی توسط سوباسا و دعای مایکل زنده شد. مایکل یک راهب مسیحی هست که فقط تو کامیک هست نه انیمه.


کامیک میلینیم دریم به نظرم یکی از جذاب ترین کامیک هاست . کوتاهه دو قسمته جمعا فک کنم 20 ص نشه. 

اینده ی شخصیت ها به خصوص سوباسا رو ترسیم میکنه

یادتونه چپتر 93 میزوگی مرد گفتم نمرده چون تو میلینیم دریم زندست و چپتر 94 دیدیدم زندست.

دیبو و هایاته هم بزرگ شدن و حضور دارن . تو کامیک رسمی تا اینا به دنیا بیان ما 90 سالمون میشه . این کامیک و اونی که سوبا سی سالشه غیر رسمیه

میخواستم چند صفحشو ترجمه کنم واستون اصن انگلیسیش هست ؟؟؟

من ژاپنیشو دیدم . حدود 6 7 سال پیش هم ترکیشو دیدم . چرا تمام سایتای کامیک ها یکی یکی دارن محو میشن._.


مخصوص دوستداران انیمه که میخوان به زبان انگلیسی ببینن انیمه رو

نقاشی هاشو خودم کشیدم و تزئیناتشم کارخودمه اگه جاییش غلط بود بگید چون همه رو سماعی شنیدم ممنون میشم نظرتونو بگید.

روی ادرس پایین کلیک کنید

http://asalandtsobasa.avablog.ir/upload/other/_mydoc_۰۵:۳۱:۱۰.pdf


این انیمه نشون داد که خیلی چیز ها مثل هیرو بودن ،شمشیر دست گرفتن و . جنسیت ندارن. اینکه این انیمه بین سالهای 1992-1990 میلادی یه همچین نگرشی رو اورد قابل تحسینه.
تو قسمت 16 نشون داد که عبور از این مانع خیلی سخت بود ( اصطلاحا میگن بهش گلس سیلینگ ولی تو فارسی معادل نداره )


اینکه حتی اگر با زیرنویس ببینید چه زبانی رو انتخاب کنید رو بررسی میکنیم

دوبله ژاپنی : 

زبان دوبلهتایم دوبله بعد از انتشار زبان اصلیپیچیدگی زبان سانسورانتخاب صدای مناسب واسه هر کاراکتر
ژاپنی باید بگم که معمولا انیمه هاو انیمیشن ها زبان اولی که پخش میشن ژاپنیه و اگر انیمیشنی زبان دیگه ای مثه فرانسوی باشه اصلش به سرعت به ژاپنی دوبله میشه بسیار زبان سختیه
در ضمن حتما باید با زیرنویس باشه چون از لحاظ  رنکینگ پیچیدگی زبان جز سختترین زبانهای دنیاست و یادگیریش ساده نیست 
کاملا بدون سانسورصدا مناسبه اما مشکل اینه که من کلا دوست ندارم دوبله ژاپنی رو به نظرم زیاد جیغ میزنن کاراکتر ها نمیتونم شخصا ارتباط برقرار کنم با این نوع دوبله.
انگلیسییک تایمی طول میکشه که به انگلیسی دوبله شه مثلا میراکلس هنوز بعد گذشت این همه روز هنوز دوبله انگلیسیش نیومده و فقط با زیرنویس انگلیسی اومده
یا اینکه هی دارم میگردم تو یوتیوب اثری از دوبله انگلیسی کاپیتان سوباسا نیست
زبان آسون و ساده ای هست  از لحاظ رنکینگ میزان پیچیدگی زبان ها و شاید به خاطر همین زبان اول دنیا انتخاب شده 
البته لهجه ی آمریکایی به نظر ساده تر از بریتیش هست 
سانسور دیالوگی بالایی داره  
مثلا تو رابین هود کاملا متوجه میشید که جشن ازدواج رو به جشن فرزند خوندگی تغییر داد و دیالوگا به تابع اون تغییر میکنن من اتفاقی تو یوتیوب ژاپنیش با زیر نویس انگلیسیشو دیدم .
انتخاب صدا کاملا مناسبه 
به نظرم بهترین انتخاب رو دوبله انگلیسی انجام میده . 
فارسی دوبله ی صدا سیمااین که یه انیمه ای به دوبله ی صدا سیما برسه معمولا چند سال طول میکشه و شانسیه ممکنه یک انیمه پخش شه یا نشه و نمیشه گفت واسه ما که فارسی زبان هستیم خب قطعی زبان راحتیه اما واقعیت اینه فارسی از سختترین زبان های دنیاستسانسور بسیار  بالا. از لحاظ دیالوگی نزدیک معمولا انگلیسیشه تا حد خیلی زیادیتو ایران انتخاب دوبلور مناسبی داریم البته دوبلور های خوبی هم داریم اما میتونه کیفیت بالاتر هم بره و دوبلور ها حرفه ای تر وارد عمل شن.
دوبله های دیگه 
مثل دوبله های سایتهای انیمه ای و .
اینم اگه یه انیمه یا انیمیشنی دوبله کنن خیلی طول میکشه واسه ما که فارسی زبان هستیم خب قطعی زبان راحتیه ولی واقعیت اینه فارسی یکی از سختترین زبان های دنیاستسانسورشبیه سانسور زبان انگلیسی هست بسته به شرکت دوبلش ممکنه کمتر یا بیشتر باشهخب بستگی داره مدیر دوبلاژ کی باشه. یه سری گروه ها هستن مثل مهرداد رئیسی حتی یه انیمیشنی که پرفروش نیست مثل رئیس مزرعه رو با دوبله ی فوق العادشون پرفروش میکنن تو ایران. یا اینکه یادم نیست شرکت دوبله ای که ماجراهای تن تن رو دوبله کرد کی بود اما صداها از صداهای اصلی خیلی سر تر انتخاب شده بود من خودم شخصا به خاطر دوبله ی فوق العادش همیشه فارسیشو دیدم.
از لحاظ حرفه ای بودن دوبله هایی که مجوز ندارن معمولا افتضاح ازآب در میان و انتخاب دوبلور واسه هر کاراکتر خیلی بد میشه.

اما نظر من چیه واسه انتخاب نوع دوبله

قطعی اگر زبان دیگه ای انتخاب میکنید که بیسی ندارید از زیرنویس باید استفاده کنید مثل زبان ژاپنی 

اما برای نوع زبان انتخابی به نظر خودم انیمه نگاه کردن ممکنه خوشایند باشه برامون ولی باید یه چیزی هم یاد بگیریم مگرنه فقط یه تفریحه و یه تایمی ازمون میره تفریح خیلی خوبه اما اگه بازدهی هم داشته باشه بهتره از نظر من.

من از ۱۱ سالگی اوتاکو شدم از ۱۶ سالگی دیگه انیمه هارو انگلیسی میدیدم بدون زیرنویس چون من همزمان نمیتونم زیرنویس رو بخونم و انیمه رو ببینم. البته قبلا گفتم که من انیمه کلاسیک میبینم . نمیخوام نصیحت کنم کسی رو ولی نظر شخصیه من اینه که بهتره با یه زبان دیگه ببینید تا یه سودی داشته باشه. این زبان هر زبانی میتونه باشه. اولش تقریبا هیچی متوجه نمیشید هیچی. حتی کلماتی که بلدید رو نمیتونید تشخیص بدید یواش یواش عادت میکنید تو چند سال میبینید نزدیک ۱۰۰ درصد متوجه میشید دیگه تو ذهنتون دیالوگا ترجمه نمیشن کلماتی که بلد نیستید رو وقتی تو جمله میشنوید خود به خود معنیش رو متوجه میشید و میره تو دایره لغاتتون


البته اگه میخواین واسه بچه هاتون انیمه هارو بزارید و سنشون کمه به نظرم یا دوبله فارسی بزارید یا انگلیسی. باز اگه انگلیسی گذاشتید و بچتون خیلی کوچیکه خواستید میتونید یه بار انیمه رو خودتون میتونید نگاه کنید. 





یه نکته ی جالب که دوبله عربی ها خیلی قشنگن از لحاظ صداگذاری و سطح دوبله حرفه این . شاید به خاطر اینکه تو زبان های مختلف صدا ها از قسمت های مختلف حنجره در میاد باعث میشه بسته به سلیقه از کدوم دوبله خوشمون بیاد. گرچه من خودم در حد دبیرستان (عربی عمومی اونم واسه ریاضی ها) عربی خوندم ولی از تن صداشون خوشم میاد







امیدوارم از این پست خوشتون اومده باشه اگر خواستید نظرتونو بنویسید و بگید چه دوبله ای یا چه زیرنویسی میبینید


Captain Tsubasa TV – 57 | 楽園 - Rakuen

کلا چه از لحاظ داستانی چه طراحی همیشه انیمه های دهه ی 80 و اوایل 90 میلادی حرف نداشتن. سبک مدام عوض میشه خب من این سبکو دوست می داشتم. الان همه چی کامپیوتری شده.

گرچه از لحاظ طراحی کامپیوتری بی عیب و نقص تره دیگه خط سیاه های نقاشی مشخص نیست

ولی خب من نمیدونم چرا کلاسیک ها برام دل نشین تره


این دوتا دوئل خیلی شبیه هم بودن. کلئو خواهر گیلبرت هست که یک مدت میخواست رابین رو بکشه چون فکر میکرد رابین قاتل گیلبرت هست. اما چون رابین میدونست کلئو ادم ذاتا خوبیه شمشیر نمیکشید روش، البته این قسمت ماریان حسابی حال کلئو رو گرفت البته بعدا همه متوجه میشن کلئو واقعا ادم خوبیه. گیلبرت هم ادم خوبیه و بعدا متوجه میشیم که اونم فریب خورده بود. کدوم دوئلو بیشتر دوست داشتید؟ کیلئو و گیلبرت شخصیت های خاکستری داشتن اوایل که بعدا شخصیت خیلی خوبی میشن، البته کلئو اولش هم شخصیت خیلی خوبی داشت وسط ها یکم خاکستری شد ولی بازم سیاه سیاه نبود.


با اینکه در ظاهر فوتبالیست‌ها روایتگر داستان رقابت چند تیم فوتبال یا چند بازیکن فوتبال با یکدیگر بود، اما در باطن، این انیمه تم‌های داستانی عمیق‌تری هم دارد که آن را، از یک اثر سطحی و تک‌لایه به اثری با پیچیدگی‌های خاص تبدیل می‌کند. بدون شک یکی از مهم‌ترین درون‌مایه‌های فوتبالیست‌ها، امید» است. در طول این انیمه، ما با کاراکتر‌ها یا تیم‌هایی رو‌به‌رو می‌شویم که با وجود بودن در موقعیت ضعیف، به پیروزی و رسیدن به چیزی بهتر باور و امید دارند.
 
انیمه فوتبالیست‌ها مانند خیلی از انیمه‌ها، بر اساس یک مانگا به همین نام خلق شده است. خالق این مانگا که اولین بار در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، یوئیچی تاکاهاشی» است و وی را می‌توان خالق مجموعه کاپیتان سوباسا دانست. اولین مانگای فوتبالیست‌ها با نام Captain Tsubasa بین سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۸ در مجله هفتگی شونن جامپ» در ژاپن چاپ می‌شد.
 
اما شایعه‌ای که خیلی وقت پیش در ایران شروع شد و اکثر مردم این شایعه را واقعیت می‌دانند، که در واقع عموی سوباسا» دوست مادر سوباسا بوده است. ابتدا باید موضوعی را روشن کنیمکه  آن هم لقب یا اسم عمو» هست. روبرتو هنگو» هیچ وقت عموی سوباسا نبوده و فقط مربی سوباسا است. عوامل دوبلاژ فوتبالیست‌ها در ایران لقب عمو را کنار اسم روبرتو گذاشتند و اگر به اورجینال سریال و دوبله انگلیسی این انیمه مراجعه کنید می‌بینید که سوباسا شخص روبرتو هنگو» را به اسم کوچک یعنی روبرتو صدا می‌کرد، پس تکلیف این موضوع مشخص شد که روبرتو هنگو» اصلا عموی سوباسا نیست.
 
شایعات کثیف علیه عموی سوباسا و تجارت اوشین!
 
حالا  سراغ سر اصل مطلب می‌رویم؛ روبرتو هنگو» دوست مادر سوباسا» بوده و با آوردن لقب عمو» این موضوع رو در صدا و سیما سانسور کردند. در واقع اصلا این طور نیست؛ روبرتو هنگو» بازیکن تیم برزیل است که بخاطر پاره شدن پرده شبکیه چشم، دیگر نتوانست فوتبال بازی کند، برای همین قصد خودکشی داشته و توسط پدر سوباسا نجات داده می‌شود.
 
پدر سوباسا به او  پیشنهاد می‌دهد که برای معالجه و انجام آزمایشات بیشتر به ژاپن سفر کند. در جریان این سفر پدر سوباسا در مورد پسرش به روبرتو توضیح می‌دهد و روبرتو، سوباسا را در ژاپن ملاقات می‌کند و تصمیم می‌گیرد که در مدتی که در ژاپن اقامت دارد به سوباسا فوتبال آموزش دهد. پس نتیجه مهم می‌گیریم؛  روبرتو خانواده ازارا» را از قبل نمی‌شناخته و در ژاپن سوباسا و خود سوباسا آشنا می‌شود. در زمانی که روبرتو در ژاپن اقامت دارد به سوباسا پیشنهاد می‌دهد که با او به برزیل رفته  و آنجا فوتبال حرفه‌ای را یاد بگیرد، اما بعد‌ها متوجه می‌شود که این تصمیم ممکن است به سوباسا و حتی خانواده اش ضربه روحی بزرگی بزند، پس تنهایی به برزیل سفر می‌کند، حال چطور او دوست مادرش هست در صورتی که روبرتو  از وارد کردن هر ضربه‌ای به خانواده ازارا» خودداری می‌کرده؟
 
شایعات کثیف علیه عموی سوباسا و تجارت اوشین!
 
یک فعال توییتری در این باره در رومه فرهیختگان نوشت: با یک تحقیق ساده اینترنتی می‌شه دید که روبرتو هونگوی، محو استعداد سوباسا می‌شه و تصمیم می‌گیره مربی‌گریش رو به عهده بگیره. هیچ رابطه‌ای هم بین روبرتو و ناتسوکو (مادر سوبا) نیست.
 
‏با دوستی اهل ژاپن که مثل خودم طرفدار این کارتون و البته پیگیر فوتبال انگلیس بود، این موضوع رو مطرح کردم و گفتم چنین شایعه‌ای در ایران هست، آیا صحیحه؟! از تعجب نزدیک بود شاخ دربیاره و گفت در فرهنگ ما مادر و حتی مادربزرگ، یک جایگاه بسیار محترم و ویژه دارن و این حرف مشمئزکننده‌ست.


منبع bertarinha.ir
بارها تا حالا این سوال توی گفتینو یا جعبه پیام ها تکرار نشده . نه واقعا اینطور نیست .انیمه و انیمیشن هایی که رده سنیشون از کودکان شروع میشه خیلی مسائل رو قطعی ملاحظه میکنن. نمیدونم این شایعات و افکار چطور به ذهن ما خطور میکنه، دارم فکر میکنم وقتی به یک شخصیت کارتونی رحم نداریم و شروع میکنیم به خراب کردن دنیای کودکانه ،چطور آدمهای واقعی رو قضاوت میکنیم . من واقعیتش فن پیج های خارجی اینستا رو دنبال میکنم یا اینکه کانال های خارجی در یوتیوب(حتی قبل از این کانال من  یوتیوب داشتم اما آیدی دیگه هست اون یوتیوبم)، هیچ کدوم اصن یه همچین حرفایی نمیزنن چه برسه به تولید محتوای الکی و چرت و پرت .
واقعا مشکل چیه؟!


خب واقعیتش من اصن نخوندم و نه نگاه کردم فقط یه سری تیکه هاشو تو اینستا دیدم(تیکه های انیمه هارو تو اینستا ،آپارات و یوتیوب میبینم گاهی، اما فقط کلاسیک هارو جدی دنبال میکنم .


واقعا چرا کلاسیک میبینم فقط

خب تا حالا اینطور ادیت نزده بودم

از اونجایی که کلا اپارات گیر داده به من از همون لحظه که اهنگ پلی میشه رد میکنه

اهنگش کاور آهنگ دو پنجره(توی یه دیوار سنگی)گوگوش هست که شدهGoodbuy .

امکانش نبود تو اپارات بزارم لطفا و اول روشن کنید بعد رو این لینک بزنید یا اینو کپی کنید

کلیک کنید رو لینک پایین یا کپیش کنید تو یوتیوب

https://youtu.be/NYwKPTMYY2E

از اونجایی که کلا ادم احساسی نیستم فکرشو نمیکردم اینجوری ادیت بزنم خودم اشکم دراومد

آیا به نظر شما هنوز هم مخاطب خارجی هست یا بعد ۲۰۱۸ همشون رفتن؟

اخه بعدش کلا من هم مطالب فارسی گذاشتم بعید میدونم میتونستن بخونن

تو گفتینو آی پی های خارجی میاد بالا گاها اما سوال اینه که اگه بااومده باشن هم میشه

اما قضیه ی اسپم ها چیه یعنی هستن هنوز پس چطور میخونن من چی میگم ؟

به هر حال من ویرایش کردم . از این به بعد اول هر دو متنو ویرایش میکنم بعد میزارم که اینطور پر از غلط نباشه . راست چین چپ چینش هم از اول میکنم. 

بعد اینکه دوست دارید رمان چطور باشه.


داستان ما در طول قرن 12 و 21 پس از میلاد مسیح اتفاق می افتد. اگر فکر می کنید من اشتباه کردم خیر (اشتباه) نکردم ، شخصیت های ما با استفاده از قوانین فیزیک به زمان سفر می کنند.
در قرن بیست و یکم یک روز عادی بود. عسل دوچرخه سواری می کرد تا به کتابخانه دانشگاه برود.
زمانی که در چراغ قرمز گیر کرده بود ، پیرمردی را که رومه میفروخت دید.
عسل: امروز منتشر شده اند؟
پیرمرد: بله خانم
عسل: پس لطفا یکی از آنها را بدهید
حدود 20 دقیقه بعد او وارد کتابخانه دانشگاه شد ، در جستجوی دوستانش بود و آنها نشسته بودند و مشغول مطالعه بودند
عسل: سلام بچه ها
نیکا: برگشتی
عسل: اوهوم و اخبار جدیدی دارم . یه استاد بریتانیایی به ایران میخواد بیاد و در تئاتر شهر کنفرانس دارد .اون می خواد با استفاده از فیزیک و علوم رایانه درباره سفر در زمان صحبت کند
فاطمه: من شنیده بودم . مخصوصا واسه تو مفید خواهد بود .چون رشتت تو دبیرستان ریاضی_فیزیک بود و حالا مهندسی کامپیوتر هست
عسل: اوهوم. علاوه بر این فکر می کنم این دوره باید جالب باشه
فاطمه: پس میریم اونجا
دو روز بعد آنها و دیگر دوستانشان برای شرکت در این دوره به تئاتر رفتند
لیانا: وای خدا ببین چقد آدم معروف اینجا هستن.
ساناز: آره به همین دلیله که تعجب می کنم
دایانا: هی ، اون بازیکن مشهور فوتبال نیست؟
نیکا: خودشه. سوباسا اوزورا ست و دختری که در کنارش ایستاده ، سانایی ، همسرشه. اما اونا اینجا چیک ارمی کنند؟
فاطمه: فقط می دونم که واقعاً گیج شدم

رمان جدید 

Dead destiny 

تقدیر مرده

Coming soon




خب قبلا گفته بودم . رمان گلدن رود رو از این به بعد فارسی میزارم بقیشو سریع تمومش کنم (بازده چندانی نداشت نسبت به رمان های دیگه) شاید به دلیل طولانی شدن بیش از حد و عدم پیوستگیش بود ‌. اگه تصمیم بگیرم که رمان گلدن رود بد تموم شه روز تولد سوباسا نمیزارم انتشار قسمت اخرشو و یا زودتر یا دیرتر . بر اساس کلیپی که درست کردم قراره پیش بره اما بد یا خوب خودمم نمیدونم . 


رمان گلدن رود درواقع خیلی خیلی شبیه رمان مثلث برمودا(که چندین سال پیش کلا به پایان رسید و قسمت اخرش گذاشته شد) بود و شاید این تکراری بودن یکم همه چی رو کسل کننده کرد چون سناریو ها تکراری شدن. 

تقدیر مرده درواقع ترکیبی از دو انیمه مورد علاقمه (Robin Hood no daibouken و Captain Tsubasa) به علاوه استفاده از قوانین فیزیک . چون ما جابه جایی در زمان رو داریم و بحث اصلی همینه . گاهی میمونیم گذشته رو آینده تاثیر داره یا آینده رو گذشته .

شخصیت های واقعی که به این رمان اضافه میشن خیلی محدود تر از رمان های دیگه هستن . چون این رمان مثل قبلیا کلا ب. مبنای دیالوگ نخواهد بود و راوی هم نقش خواهد داشت. 


چند نفر رو که میشناختم جز شخصیت ها انتخاب کردم اما در کل تعداد شخصیت ها خیلی محدود تره و مثل گلدن رود ،برمودا یا ممکنه نباشه که همه ی شخصیت ها همه ی قسمتها حضور داشته باشن.



معرفی شخصیت های انیمه ای :

از انیمه کاپیتان سوباسا:

سوباسا ،سانایی،شاید دیبو هایاته و دایچی باشن اما اینجا نقش چندانی نخواهند گرفت،شاید کاکرو ، ماتسویاما،فوچی ساوا و .(اینکه بقیه کدوما باشن دقیق نمیدونم فعلا)

از انیمه رابین هود:

رابین،ماریان، گیلبرت،کلئو،ویل،جنی ،وینفرد،الواین ،بیشاپ(بقیه روهم دقیق نمیدونم)

از دنیای واقعی:

نیکا، فاطمه،لیانا،ساناز،دایانا

اگر کسی (شخصیت دختر ) مایل هست اعلام کنه

راجع به اینکه شخصیت پسر باشه نمیدونم واقعیتش چون تعداد شخصیت های پسر وقتی دو انیمه باهم قاطی شدن که هر دو ۹۰ درصد شخصیتاش پسر هستن یکم یه جوری میشه اگه بالانس نشه .

شخصیت ها هم اگه مایلن اسمشون عوض شه بگن من ویرایش میکنم حتی اگه بزارم ولی لطفا اسمهای مختصر مثل m.d اینا نباشه یا اسم شرکت یا سایتی نباشه تا طبیعی جلوه کنه .


در ضمن شخصیت های خیالی ساخته ذهن خودمم مثل همیشه وجود دارن به مرور معرفی میکنم بهتون


خب خب من نمیتونم به کسی بگم نصب کنه بره ویدیوهای یوتیوب منو ببینه چون مخاطبین من ممکنه افراد pre-teenage هم باشن و یوتیوب همیشه ممکنه خوب نباشه.

شما میتونید لینک ویدیوی های مورد علاقتونو پیدا کنید

و در این آدرس پیستش کنید https://yt1s.com/en5

کیفیت مد نظرتون رو انتخاب کنید و دانلودش کنید . این سایت نیازی به نداره.

این ویدیو رو تو آپارات نزاشتم . اینجا گذاشتم . این ویدیو سبکش رمانتیک هست نسبت به تمام ادیت هام چون اصولا من ادیت رمانتیک نمیزدم .

https://youtu.be/NYwKPTMYY2E

این ادیت اگه اشتباه نکنم از قسمت  13انیمه هست. کاملا یه عشق واقعی رو به تصویر کشیده . نه مثل یه سری انیمه هایی که صرفا جلف بازیه همه چی البته که طرفدارهای خودشو داره و هر کی سلیقه ای داره. این قسمت رو صدا سیما هم دوبله کرده حتی.


بچه ها قسمت بعدی یعنی ۴ رابین هم وارد میشه 

سوباسا قسمت ۱ وارد شد چون قرن ۲۱ بود یکم مقدمه چینی لازم بود

نمیخوام مثه سبک بقیه رمانام همه چی کند پیش بره . کند پیش رفتن فقط مخصوص قسمت ها و پارتهای اصلی و هیجان انگیزشه 

اینکه شخصیت ها همش حرف بزنن هم کم کردم و راوی هم نقشش دیده میشه

بعد اخری رو ویرایش نکردم هنوز شاید بزارم بعدا اگه کلا غلطی چیزی دیدید بگید چون تو نیم ساعت ۴۵ دقیقه همین در میاد و فلبداهه نوشته شده.

بقیه شخصیت ها هم کنار نرفتن دلیل داره که موندن تو قرن ۲۱ . چون باید یه تیم قوی تو قرن ۲۱ باشه برای یه سری از اهدافی که در نظر دارم .


صبح روز بعد
عسل رفت تا سخنرانی کند. قبل از سخنرانی ، یک استاد تاریخ ایالات متحده در مورد یک موضوع و یک جایزه بزرگ صحبت می کرد. او گفت: من در حال کار بر روی بیوگرافی رابین هود هستم. او هیچ قبری ندارد. ما حتی نمی دانیم که او کجا دفن شده است. باید سرنخ هایی از انتقلاب انگلستان و جنگ های صلیبی پیدا کنیم. بنابراین برای من و دانشگاه های ایالات متحده آمریکا واقعاً مهم است
 کشف کنید بنابراین من برای شما یک چالش درست می کنم. فردی که بتواند ثابت کند رابین هود وجود داشته است یا نه برنده جایزه ما خواهد بود و او از بهترین دانشگاه های ایالات متحده فاند خواهد شد.
بعد از آن او (عسل)سخنرانی کرد
بعد از ظهر آنها به خانه واتسون رفتند
واتسون: این باعث افتخار من است که .که شمارا در خانه ام ملاقات میکنم سوباسا
سوباسا: من هم بسیار متشکرم
واتسون: لطفاً از این راه به سالن بیایید. آیا ویسکی می نوشید؟
تسوباسا: اوه نه ممنون اما ما ترجیح می دیم چای یا قهوه بنوشیم
واتسون: آه ببخشید. من نمی دانستم که شما الکل نمی نوشید. قهوه و چای می آورم
سوباسا: متشکرم
واتسون: دلیل اصلی دعوت شما صحبت از سفر مهم مأموریت من در زمان بود
سانائه: آیا فکر می کنید این امکان وجود داره
واتسون: بله ، فکر می کنم همین طور باشد. هیچ چیز غیر ممکن نیست . هر چیز و اختراع فقط یک روز ایده بود.
سوباسا: اما من چطور میتونم به شما کمک کنم؟
واتسون: من باید برای این کار مقدمه چینی کنم و باید از دولت ها و شرکت ها ساپورت شم. شما یک سلبیریتی محبوب هستید. من فکر می کنم شما  بتوانید حماین انها رو جلب کنیم
تسوباسا:  میتونید واضح تر از این توضیح بدید؟
واتسون: با من بیاید
او آنها را به یک اتاق اسرار آمر می برد
اتاقی پر از مکاغذ با تخته سیاه که در آن برخی محاسبات پیچیده ریاضی  نوشته شده است و بک پتشین کوچک وجود دارو
واتسون: این دستگاه به ما کمک می کند تا به گذشته سفر کنیم.
سوباسا: چه ماشین جالبی است
عسل: من فکر می کنم این دلیل این همه بادیگارد در اطراف خانه شما بود
واتسون: کاملاً درست است. اما این دستگاه هنوز نمی تواند کار کند
تسوباسا: چرا؟
واتسون: نمی دونم می تونید امتحان کنید. یک قرن و سال را انتخاب کنید. من می دونم که این بی فایده است اما شما می توانید امتحان کنید
سوباسا: میخواین امتحان کنید؟
عسل: آهوم
ااوم زمان را حدود قرن 12th بعد از میلاد تعیین کرد زمانی که گفته می شود رابین هود زندگی می کرد چوم فکر کرد این یک شانس ضعیف برای کشف پاسخ است
عسل: کار نکرو
سوباسا: اگه دو سر این سیم را به هم متصل کنیم چی میشه؟
ناگهان یک تونل شکل گرفت
عسل: وای خدا چیه؟
واتسون: من نمی تونم اون را باور کنم
عسل و سانائه به طرف تونل رفتند
سوباسا: مواظب باشین
اون (سوباسا)می خواست آونا را نجات بده اما خودشم  سقوط کرد
واتسون: وای خدای من
وقتی واتسون می خواست وارد شه، ا تونل بسته شد
واتسون: اوه نه
اون(واتسون )سعی کرد دوباره آن را باز کند اما بی فایده بود .

خب این یک مربع هست. دوست معمولی یا به قول آدرین جاست عه فرند هستند و از طرفی هم دوست معمولی هم نیستن . خب میدونیم که جاست عه فرند با بوی فرند، گرل فرند خیلی متفاوته.


کت نوار همون آدرین هست

لیدی باگ هم همون مرینت

اول داستان مرینت از آدرین متنفر بوده. اما بعدش این به حس علاقه تبدیل شده.

اما آدرین دیالوگ معروفی داره تو دوبله انگلیسیش که فن پیج های خارجی خیلی با این طنز ساختن، she's just a friend .

یعنی فقط یک دوست معمولی هست مرینت از چشم آدرین.

آدرین که همون کت نواره حالت هیرویی مرینت رو دوست داره،یعنی لیدی باگ رو و نمیدونه لیدی باگ مرینت هستش. اما لیدی باگ به کت نوار به چشم یک همکار نگاه میکنه فقط.

کت نوار و مرینت هم باهم دوستای معمولی هستن.

واسه آدرین و لیدی باگ این حس دو طرفست. اما به خاطر اینکه لیدی باگ یک ابر قهرمانه ، هیچ وقت رسما ابراز احساساتی نکردن. فقط یک قسمت آدرین به مرینت گفت من از لیدی باگ خوشم میاد.

هیچ کدوم هویت فرد دیگه رو نمیدونه و فقط کوآمی ها بعدا متوجه هویت لیدی باگ و کت نوار میشن. یک فرد هم که سنتی مانستر هست توی نیویورک متوجه میشه و کوآمی آدرین رو بهش برمیگردونه اما قول میده همه چی رو از ذهنش پاک کنه . بانیکس ( الکس در آینده ) هم هویت هارو میدونه

قدرت بانیکس سفر به زمان هستش و تو قسمت کت بالانس اتفاقی و سر اشتباه لیدی باگ، آدرین هویت لیدی باگ رو متوجه میشه و بدون اینکه به مرینت بگه هویتش رو میدونه، میگه ي I realize , I realize you're not just a friend I feel more than that it means I love you  دیالوگ دقیقش شاید بیشتر باشه و یادم نیست چون سال 98 دیدم . سر اتفاقی هاوک ماث ( ارباب شرارت ) که اونم هویتش رو کسی نمیدونه جز ناتالی . میخواد مرینت رو شرور کنه و اگر مرینت شرور شه درواقع لیدی باگ شرور شده و کلا  همه چی بهم میریزه و آدرین مجبور میشه وقتی داشته میدوییده تغییر شکل به کت نوار انجام بده تا آکوما رو از بین ببره و نزاره مرینت شرور شه. این صحنه رو مرینت میبینه و میفهمه آدرین همون کت نواره و میفهمه که این همه مدت آدرین هویت واقعیشو میدونسته. این وسط ناتالی ( مربی آدرین ) این صحنه رو میبینه و به پدر آدرین ( که هاوک ماث یا همون ارباب شرارت هست) خبر میده که آدرین همون کت نواره.

یه روزی لیدی باگ و کت نوار مقر هاوک ماث رو پیدا میکنن و هاوک ماث به کت نوار میگه که میدونم آدرینی منم پدرت هستم گابریل اگرست. و اینجا لیدی باگ و کت نوار هویت هاوک ماث رو میفهمن. بعد میفهمن که دلیل اینکه پدر آدرین هاوک ماث شده این بوده که کوآمی طاووس و پروانه دستش بوده و چون کوآمی طاووس دست مادر آدرین بوده و این کوآمی همونطور که مستر فو گفته هزاران سال پیش تیکه تیکه شده و بعدا چسبوندنش ، مادر آدرین میمره . ( مادر آدرین دوسال قبل از این ماجرا مرده درواقع ولی کسی دلیشو نمیدونه) . مادر آدرین توسط ناتالی و گابریل در یک تابوت شیشه ای نگهداری شده که بتونن برش گردونن . بالاترین قدرت ها قدرت لیدی باگ و کت نوار هست و هر کی همزمان این دو کوآمی رو داشته باشه حتی میتونه مرده رو زنده کنه. به خاطر همین پدر آدرین ارباب شرارت شده تا کوآمی هارو بگیره و اینجا به آدرین میگه لیدی باگ رو نابود کن تا مادرت ( امیلی ) رو نجات بدیم. کت نوار میگه نمیتونم نابودش کنم و هاوک ماث هم کت نوار رو آکوماتیز میکنه اما چون کت نوار نمیخواد لیدی باگ رو بکشه کنترل قدرتش از دستش میره و انفجاری رخ میده که حیات از کره زمین از بین میره و لیدی باگ و هاوک ماث هم تبدیل به سنگ میشن حتی بخشی از ماه هم آسیب میبینه . سالها کت نوار تنها میمونه و دنبال راهیه که بتونه این همه خرابکاری رو جمع و جور کنه و لیدی باگ رو برگردونه.

بانیکس از گذشته میاد و میره به گذشته ی گذشته تر و لیدی باگ رو میاره تا کت نوار رو از حالت آکوماتیز نجات بده. لیدی باگ هم خنثی میکنه آکومارو  و وسط یهو کت نوار میگه ما میتونیم دوباره همو دوست داشته باشیم مرینت. اینجا لیدی باگ جا میخوره که کت نوار هویتشو میدونه ولی نمیدونه تو آینده چی شده . اما بانیکس داره تو طونل زمان همه ی اینا رو میبینه. بعد از خنثی سازی لیدی باگ پاک کن برمیداره و میره گذشته و اسمی که تو نامه نوشته شده رو پاک میکنه و مینوسه لیدی باگ و بانیکس هم هیچ وقت هویت هارو به روشون نمیاره و لیدی باگ هم هویت کت نوارو نمیدونه الان.



تو سری جدید مرینت واسه اینکه دل آلیا نشکنه به آلیا ( دوست صمیمیش ) هویتشو میگه.

مستر فو هم هویت هارو میدونه از اول اصن خودش بهشون کوآمی هارو داده.



به خاطر اینکه هویت ها پنهانه این مربع پیش اومده.

نه تنها بین این شخصیت ها حتی شخصیت های  دیگه . مثلا کت نوار و هاوک ماث باهم دشمنن . در صورتی که اینا درواقع پدر و پسر هستن که میشن آدرین و گابریل.



فن پیج های خارجی میگن این مربع تغییر خواهد کرد و داریم شواهدی ازش رو میبنیم اما من بعید میدونم تغییر کنه حداقل تا چند سال بعد.



خب گیلبرت به عنوان شخصیت منفی ظاهر شد که به همه داشت بد میکرد. گاهی میخواست جبران کنه ولی بازم خراب میکرد همه چی رو. شخصیت پیچیده ای داشت در کل. این اتفاقا تو 3 قسمت اتفاق میفته اما برعکس بقیه قسمت ها فواصل زمانی بین قسمت ها کوتاهه و تمام اتفاق های این 3 قسمت تو چند ساعته . چند ساعت قبلش گیلبرت باهمه دشمن بود و مثه دیوونه ها راه افتاده بود که فقط بکشه و همین کاراش داشت روند رسیدن آلواین به قدرت طبیعت رو سریعتر میکرد. با این کارش بلافاصله رابین می مرد . خبر نداشت ولی لیتل جان و فرایر تاک میمردند. طبیعت انتقام خودشو میگرفت و جنگل شروود به کلی نابود میشد، مردم ناتینگهام دوباره گیر آلواین میفتادن و طبق گفته های آلواین که نه تنها میخواست فرمانروای ناتینگهام باشه بلکه قصدش کل انگلستان بود و اونا هم انا الیه راجعون بودن و ماریان و کلئو باقی عمرشون زندانی بودن. اما بعدش قلبش عاری از هر خشم و نفرتی میشه و میتونه کمان رو بکشه. حتی از رابین عذر خواهی میکنه. اما دیر بوده. ولی با قدرت صلیب برمیگردن که دیگه تا همین جا که گیلبرت متوجه اشتباهش شد گذاشتم ویدیو رو . خب گیلبرت واقعا شخصیت پیچیده ای بود چون یکی به میخ میزد یکی به تخته. باهمه دشمن بود انگار اما اینجا متوجه اشتباهش میشه. اسمشو میزارم شخصیت خاکستری. یه سوال فیلم هارو با این پلیر پلی کنم یا اون یکی ؟؟؟ این کیفیت تصویرش پایین تره اما کیفیت صدا در این پلیر بالاتره ولی کلا عجیب غریبه


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تعمیر لوازم خانگی چکاوک پرواز مرکز مشاوره روان چنگ لباس کودک فروش اینترنتی فرش سجاده ای surena3d hiholiday.avablog.ir رزرو آنلاین ویلا robert1999 آهنگستان